۸ پاسخ

عزیز مگر تو چند بار مادر شدی و چند بار زندگی کردی که بلد باشی فدای سرت غذای جسم مهم نیست غذای روح بچه تو فراهم کن باهاش بازی کن خوش رو باش همین کافیه اگر غذای مقوی میخوای مغزیجات و آسیاب کن بریز توو غذاهاش توو بستنی توو پنکیک حتی توو سوپش آب قلم هم خیلی مقوی میان وعده انجیر و توت و میوز بده تو قطعا بهترین مادری که ب این قضیه فکر میکنی قشنگم

خوراکی های مقوی بهش میدم
خوراکی بیرون اصلا براش نمیدم
عصاره قلم درست میکنم براش چون غذای خودمون رو میخوره داخل غذا میریزم
هر روز ۲یا۳تا خرما بهش میدم
مویز.کشمش.توپ خرمایی
سوپ.خدا شاهده از صبح که بلند میشم دستم به دهان دخترم
الانم که ماه رمضان پسرام وشوهرم روضه هستن با افطار وسحر برای اونا غذایی جدا درست میکنم
کلا چیزی برای بچهام به عنوان یک مادر کم نزاشتم

کته ابگوشت میدم دوغ ماست زیتون میدم کوکو سیب زمینی عاشقش میدم همه حبوبات دو س روز نم کردم خشک کردم آسیاب تو اش سوپ میریزم پسته رنده میدم عصرانه کیک اینها میدم انیل موز خرما اینها دوست نداره کره بادوم زمینی

دیروز عصر خوب پرتغال با داداشش خورد شام سالاد ماکارونی من تو هفته دوشب یکبار اش سوپ میزارم تو هر غذا آب قلم

من از صبح فقط درگیر درست کردن غذا براشون مثلا ابنا صبح ۱۱ بیدار اصلا اهل صبحانه نیستن ۲ پلو مرغ داشتم انیل برنج آب خورشت خورد خوب ۶ باز میوه اینها نخورد یک دوتکه گردو دادم ۹ اش رشته خوردن ۱۱ سیب زمینی سرخ دو س دوتا خورد الان دارن کیک میخورن

آب قلم خیلی خوبه
تو خورشت یا خوراک یه تیکه بندازی مقوی میشه

اتفاقا من بدنم خیلی ضعیف شده و فکر می‌کنم به بچم درست نمیرسم.از اینکه اینجوریم عذاب وجدان دارم

مهم ترین چیز برای یه مادر اینه که خودش شاد باشه و با بچه هم خوب رفتار کنه و بهش محبت کنه
اتفاقا مادرای قدیمی خوب نبودن اصلا محبت نمیکردن و بچه رو هم کیلویی برگ میکردن

سوال های مرتبط

مامان نلین مامان نلین ۱ سالگی
گله گرد من چشم تیله ایی من 😍
اینجا نلین پنج ماه و خورده ایی هستش نمیدونم مامانها شماها هم مثل من از دوران نوزادی بچه هاتون لذت نبردید؟ من فقط دوست داشتم زودتر بگذره... تنهایی، افسردگی که از توی دوران بارداری تا بعد از زایمان درگیرش بودم، دوری از خانواده، سختی‌ها که توی بارداری به تنهایی کشیدم و تا بعد از زایمان هم این سختی‌ها ادامه داشت و خونه ساختنمون که درگیر کارهای خونه بودیم کولیک شیرنخوردن نلین با سرنگ شیر دادن و ریفلاکس و ... همه ی اینها باعث شد من اصلا لذتی از مادری کردن نبرم....
مهمترینش فکر کنم با همه این چیزهای که نوشتم قوی نشون دادنم بود... کاش ما دهه شصتیها یاد گرفته بودیم قرار نیست همه ی کارها و مسئولیت‌ها رو خودمون به تنهایی انجام بدیم بلد بودیم از دیگران کمک بخایم من از نوجوونیم یاد گرفتم کارهای خودمو به تنهایی انجام بدم در واقع مزاحم کسی نشم استقلال و مسئولیت پذیری خیلی خوبه ولی هر چیزی اندازه اش درسته که اینو همیشه به خودم میگم از من که گذشت ولی تمام تلاشمو می کنم نلین مثل من نباشه....