تجربه زایمان طبیعی قسمت پنجم
دکتر و ماما هنوز بالا سرم بودن از بخیه و برش هیچی نفهمیدم....
بچه رو گذاشتن روی سینم وای هرچی درد بود یادم رفت، انگار بجای دخترم من تازه متولد شده بودم، دکترم درحال بخیه بود، که داشتن با ماما میگفتن چقد لگنش خوب بود، تونست با این شرایط زایمان کنه.
تو همین حالا بودم که ماما اومد بچه رو ازم گرفت، گفت خانوم دکتر خوب نفس نمی‌کشه ببرمش ان ای سی یو، خانوم دکتر گفت خوبه ولی برای محکم کاری ببرش که کاریش نباشه، من فکر میکردم موردی نیست، اوردنم دوباره تو زایشگاه، حالم در عالی ترین حال ممکن ، برام کاچی و خرما اوردن، گلوم بخاطر اون همه جیغ درد میکرد😁،از ماما و دکترم عذر خواهی کردم که امقد حیف زدم، یک ساعت تو زایشگاه بودم و بعد منتقل شدم بخش ...
البته دختر تقریبا دو روز تو nicu بود
بعد زایمان هم درد خیلی کمی داشتم اصلا تو بیمارستان شیاف نزاشتم ، امدم خونه یک شیاف گذاشتم احساس کردم اصلا تا حالا زایمان نداشتم انقدر بی درد، بخیه ها هم جذبی بود و یک هفته ای خوب خوب شد.
تجربه ام خوب بود، ولی الان بازم استرس دارم و از طبیعی میترسم با اینکه همیشه میگفتم بعدی رو هم طبیعی میارم، ایشا... خدا این دفعه هم کمکم کنه.... البته شما هم اگه این تجربه به دردتون خورد برام دعا کنید که زایمانم آسون باشه❤️❤️❤️❤️

۵ پاسخ

عزیزم انشاالله که این دفعه خیلی راحت
زایمان کنی .دکترت کی هست؟ کدوم
بیمارستان میخوای بری؟

🥹🥹🥹

چرا رفت ان ای سیو!؟؟؟بخاطر زایمان طبیعی؟

بسلامتی عزیزم منم کم کم باید برم از وقتی معاینه تحریکی شدم لخته های قهوه ایی رو من میوفته شما هم اینجوری شدین؟

یه سوال
اتاق زایمان چجوریه!؟

سوال های مرتبط

مامان فرشته کوچولو مامان فرشته کوچولو ۲ ماهگی
پارت ۴
ولی بعد کلی ورزش اخرم با دست یه سانت وا میشد ولی عالی بود که بعد اون همه درد من درد نداشتم
دیگه رسیده بودم به ۹ سانت حس زور شدید داشتم سر بچه بالا بود دیگه انقدر زور زدم و سجده رفتم با انقباض که سر بچم اومد پایین دیگه ۱۰ سانت بودم ولی یه مانع بود تو واژن که با تمام قوا زور زدم بچه اومد تو کانال و دکترم اومد و بهترین بخیه ای که تو عمرم دیدم رو برام زد
دکتر موقر بهترین دکتر دنیا برای من تو کل بارداری بچمو گذاشتن تو بغلمو از شوق اشک ریختم
و اینم بگم من از ۴ سانت دیگه هیچچچچ دردی نداشتم
و الان تنها دردم بواسیرمه که خیلی بد شده چون قبل بارداری هم شدید بود و با زور زایمان خیلی بد شد
از طبیعی با اپیدورال خیلی راضی بودم
برای من بد درد که تازه فهمیدم ارثی از خاله هام هست باز نشدن دهانه رحم
عالی بود
بیمارستان پاستور بود شیفت صبح زایشگاه عالی بودن
و بیمارستان خوب بود
هزار بار بگردم طبیعی میارم الان خواهرخام غبطه میخورن به حال من بعد زایمان
و تخت بغل من ۵ نفر زایمان کردن و من هنوز بودم 😅
کسایی رو دیدم که ۸ سانت هم درد نداشتن
مامان اهورا💙 مامان اهورا💙 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی(🖐️)
وقتی اومد بیرون یه حس سبک شدن داشتم که انگار اون من نبودم که اینهمه درد داشتم خیلییی خوب بود صدای گریشو که شنیدم خیلی آروم گرفتم خیلی حس عجیب و خوبی بود تا داشتن پسرم و تمیز میکردن دکترمم منو بخیه زد ولی نمیدونم چن تا بخیه خوردم ولی گفت که بخیه هات جذبی هستن وقتی بخیه هام تموم شد پسرمو آوردن گذاشتم رو سینم واز حسم نمیتونم بگم که چقد خوب بود تا۲ ساعت تو اون اتاقه بودم و شوهرم و مادر شوهرمم پیشم بودن بعد از دو ساعت رفتیم تو بخش
ولی وااااقعاااا بخوابم بگم خیلییی تجربه خوبی بود و دردش اونجوری که میگن نیست من دردایی که تو خونه کشیدم اصلا فکرشو نمیکردم درد زایمان باشن من انقد لوس بودم که هیچکس باورش نمیشد من میمخوام زایمان طبیعی انجام بدم مامانم هی میگفت که سزارین کن اما من همش میگفتم فقط طبیعی و الان واقعا از تصمیمم راضیم و همه کارامو خودم دارم انجام میدم البته مامانم و مادرشوهرم همش پیشمن و دارن خیلی لوسم میکنن😂🤭
مامان محمد حسین 👼🏻 مامان محمد حسین 👼🏻 ۵ ماهگی
تجربه زایمان من 5
ماما همراهم خدا خیرش بده خیلی آدم خوبی بود از دکترم اجازه گرفت که موقع زایمان کمکم کنه و دکترم هم اجازه داد بعد از چند بار زور زدن به یک دو سه دکتر ،ماما که زیر پاس یه چهار پایه گذاشته بود که قدش از تخت خیلی بالاتر بیاد با فشار دست روی رحمم و با زور من بالاخره بچه خارج شد 😍حس خیلی خوبی بود چون می دونستم که دیگه درد نمی‌کشم و بچه رو گذاشتن رو سینه ام و واقعا حس فوق العاده ای بود و بعد بچه رو بردن برای وزن و ... و دکتر بهم گفت چون آرام بخش داری می تونی بخوابی تا بخیه بزنم و من آروم چشمام رو بستم و اونجا بود که چند تا ماما وارد اتاق شدن و همه میگفتن ای واااای بیچاره چقدر پاره شده !وای چقدر آش و لاش شده و دکتر هم دعواشون کرد و گفت از اتاق برید بیرون !!اگر بیدار بشه و بشنوه می‌ترسه ،فقط‌یه نفر ماما همراه من داخل اتاق بمونه و همه برن بیرون !!اونجا بود که چشمام رو باز کردم و گفتم خیلی پاره شدن ؟و دکتر گفت بله متاسفانه ولی تحمل کن و طاقت بیار تا خوب بخیه بزنم و خلاصه حدود یک ساعت و نیم بخیه زدن و اینجور کارا طول کشید و قسمت مقعدم هم چون نمی تونست بی حس کنه بهم گفت تحمل کن و اگر درد داشت فریاد بزن و خودتو سفت نکن و من تحمل کردم،متاسفانه به علت پارگی خیلی زیاد دو روز بیمارستان بودم و خیلی درد هم دارم و واقعا وضعیتم سخته ولی خب چه میشه کرد مادر شدن دردسر داره و من به عشق فرزندم این رو به جون خریدم ،امیدوارم تجربه ام به کارتون بیاد اول اینکه مانای همراه حتما بگیرید و بعد هم اتاق خصوصی بگیرید چون برای آرامش بعد از زایمان خیلی موثره 😍😍
مامان نورا مامان نورا ۱ ماهگی
مامان نورا مامان نورا ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی قسمت سوم
دیگه تا ساعت 4 و نیم 5 بعد از ظهر دردا رو زیر دوش تحمل کردم، دیگه واقعا نمیتونستم دوباره حاضر شدیم رفتیم زایشگاه، معاینه شدم ، 4 الی 5 سانت بستریم کردن، وای انگار دنیا رو بهم دادن، خیلی خوشحال شدم، دردا یادم رفت اصلا، تو زایشگاه خوش و خرم بودم ،ورزش میکردم رو توپ بودم، انقباض که داشتم تحمل میکردم، تا اینکه زنگ زدن به دکترم گفتن این خیلی خوشه😁😁😁دکترم گفت یک آمپول فشار بزنید تا من بیام ، آمپول فشار که زدن تازه فهمیدم درد یعنی چی، موقع انقباضا صدام دیگه میرفت بالا و داد میزدم، گفتم این چی بود به من زدید من خوب بودم که😬😬
خیلی داد میزدم گاز اوردن برام دو سه بار تنفس کردم بعد پرتش کردم اونور گفتم این چیه نمیخوام هیچ تاثیری نداشت گفتم من وریدی میخوام، معاینه شدم، این دفعه هفت سانت بودم، ماما با یک وسیله کیسه آبم رو ترکوند، دردا همینطور بدتر میشد گفتم تورو خدا وریدی بزنید ولی هی میپیچوندن فهمیدم دکترم اجازه نداده
مامان نینی مامان نینی ۴ ماهگی
دیگه به هشت نه سانت رسیده بودم ولی این وسط یه اتفاق افتاد اونم اینکه این زور ها که زده بودم ناخودآگاه باعث شده بود دهانه رحمم خیلی ضخیم شده بود و داشت با بچه میومد پایین که خیلی بد بود چون میگفتن اگه جدا نشه رحمت پاره میشه و بعد زایمان میبرنت جراحی😰😰😕

خدا رحم کرد و مامام تونست جداش کنه یه لحظه و منو سریع بردن اتاق زایمان
انقدر درد کشیده بودم که اتاق زایمان از نظرم بی درد بود دیگه😵‍💫
برام بی حسی ناحیه حساس😜رو زدن
رو تخت زایمان که خوابیدم تا دکترم بیاد گفتن حالا زور بزن که زود اومد و من دست زدم سرش رو حس میکردم و ذوق زده میگفتم خب برش بزن که بیاد که میگفتن دکترت میاد و همون لحظه دکتر اومد و برش رو زد و بچه اومد بیرون 🐣🥹

گذاشنتش رو سینم و من دیوانه وار داشتم قربونش صدقش میرفتم و همه تو اتاق ذوق زده داشتن نگاهمون میکردم و چقدر دکترم ذوق کرده بود و داشت هم زمان اذان می‌گفت
هرچی میخواستم بگیرن ازم نمیدامش 🤣😍
تا ماساژ رحم رو دادن ولی برا بخیه چون بازم درد داشتم ترسیدم و دادم که ببرن
همزمان داشتن جلوم کارهاشو میکردن و من نگاش میکردم ولی بخیه که می‌خوردم درد داشتم که دکترم دوباره برام بی حسی زد
ولی انگار که خیلی بخیه خوردم اما انقدر دست دکترم خوب بود که زیاد حس نمیکنم

خدارو شکر گذشت و خلاصه الان که بهش فکر میکنم بازم معتقدم پروسه بارداری و ویار هاش سخت تر از خود زایمانه
مامان ❤امیرعلی❤ مامان ❤امیرعلی❤ ۹ ماهگی
سلام مامانا، حالا از تجربه زایمانم بگم براتون که چقدر سخت بود😊
صبح ساعت های چهار بود از خواب بیدار شدم دیدم خیسم، فکر کردم ادرارم ریخته،تعجب کردم،گفتم من که تا حالا اینجوری نبودم، بعد بلند شدم دیدم همینجوری انگار شیر آب بازه، داره میریزه بازم، دیگه فهمیدم کیسه آبه، زنگ زدم ماماهمراهم گفت برو زایشگاه، رفتم زایشگاه یک سانت باز بودم، ولی از یک سانت درد داشتم، بستری شدم و با کلی درد و ورزش و قرص زیر زبونی دیگه دردام زیاد شده بود، چون بچه اولم بود، یک ساعت زور میزدم بچم نمیومد، دیگه نفس مامان ساعت۱۳:۱۰ به دنیا اومد😍😍😘😘 ولی درد تموم نشده بود، اخه خیلی پاره شده بودم، اینقدر که ماما نمیتونست بدوزه و دکتر بخیه زد، میگفت چون گوشت کم خوردی بافت بدنت خوب نیست، بعد خونریزی هم کردم که اینقدر شکمم رو فشار دادن و اذیتم کردن که مردم دیگه😣
ولی خیلی شیرینه بوسیدنش بعد یک انتظار سخت و طولانی😍😍اخ که گریه کردم بعد بغل کردنش😍😍
انشالله قسمت همه ی چشم انتظارا🙏
مامان لیمو مامان لیمو ۴ ماهگی