۴۶ پاسخ

چون درد هام خیلی زیاد بود حالم بد شد داشتم خش میکردم دو تا ماما با شوهرم دستام گرفتن منو بردن اطاق زایمان اونجا بهم دو تا آمپول بی حسی زدن به کمرم بعد از ناف به پایین بی حس شدم درد نداشتم ساعت ۱۲ ظهر ماما نگاه کرد گفت ۱۰ سانت شدی خالا میتونی زایمان کنی من بی حس بودم اصلآ درد نداشتم بهم آمپول فشار زد باز هم درد نداشتم شوهرم یدونه دوستم کنارم بودن خیلی زور میزدم بچه سرش اومده بود پایین موهاش هاش معلوم میشد ولی سرش بیرون نمیشد

اومدم بیمارستان درد هام به دو دقیقه رسید خیلی خالم بد بود همش داشتم گریه میکردم ماما اومد نگاه کرد گفت دو سانت باز هستی انگار زایمان نمیکنی شاید فردا زایمان کنی میخای بمونی بیمارستان میخای بری خونه من گفتم میخام بمونم درد هام منظمه موندم بیمارستان درد هام اینقد زیاد شد فکر میکردم واژنم میترکه اصلآ نمیتونستم حرف بزنم راه برم بعد ماما نگاه کرد گفت سه و نیم سانت باز شدی

تا ساعت شیش شام بچه دنیا نیومد از حال رفتم اصلآ نمیتونستم گریه کنم اینقد بهم فشار اومده بود داشتم خفه میشدم سرش بچه یه دستگاه گذاشتن اون خفه نشه بلاخره همه داکتر ها مرد زن اومدن گفتن مادر بچه یا خود بچه یچیزی اش میشه شوهرم اینقد گریه میکرد از اطاق زایمان رفته بود بیرون دوستم. کنارم گریه میکرد داکتر همه نازم میکردن بلاخره متحصص اومد ساعت هفت شام سریع منو برش زد بچه رو بیرون کرد اصلآ نفهمیدم چجوری بچه بیرون اومد شیش تا داخل بخیه خوردم چهار تا بیرون
متحصص گفت رحم ات خیلی کوچیکه وزن بچه زیاده ماشاءالله
گفت نمیدونم چیشد تو اینقد زود ۱۰ سانت شدی
بخیه زد تموم شد بچم به وزن ۳ کیلو ۶۰۰ هفتاد پنج دنیا اومد
همه درد هام فراموش کردم
الان بیمارستان بستریم فشار خونم ضربان قلبم بالاست
فردا چک میکنن اگه حال هردو تامون. خوب بود مرخص میشم میریم خونه بچم خوبه خدارو شکر مشکلی نداره خودم یکم حالم خوب نیست

ای جانم چقد دردکشیدی گلم انشاالله که زودی خوب بشی دخترگلتوبغل بگیری😘🤲💐

وااای خدا ترس کل وجودمو گرفت😭😭😭😭

مبارک باش عزیزم کاش سزارين میکردی این همه اذیت نمیشدی

عزیزم انشالله که براتون خوش قدم باشه ،وهرچی زودتر سلامتیت رو به دست بیاری و باکوچولوت به خونه برگردین

قدم نورسیده مبارک باشه

سلام عزیزم قدم نو رسیده مبارک باشه😘❤😘

عزیزم چشمت روشن قدمش مبارکه

خداروشکر بسلامتی زایمان کردی عکس نورا خانم بذار

مبارکه گلم🫂💕 انشالله خیر بچتو ببینی
منم باردار شدم🥰🥰

به سلامتی عزیزم مبارک باشه قدم نورسیده

چقدر سخت زایمان کردی دیانا جان 🤕🤕 دخترتم ماشالا وزنش زیاد بودع حتمن لگنت کوچیکه

سلام گلم خوبی نورا جونم خوبه خداراشکر که هردوتا شما سالمن

عزیزم خیلی درد کشیدی مامان مهربون اما خداروشکر نی نی کوچولو رو صحیح و سالم بغل گرفتی

الهی عزیزم خیلی درد کشیدی انشالله هرچه زودتر بهتر بشی بری خونه خودت و با نی نی لذت ببری از بودنش

مبارکه عزیزم انشالله زودی درداتم خوبه خوب بشن

ای جانم چقدر درد کشیدی خداروشکر بخیر گذشت بسلامتی زایمان کردی حال هردوتون خوبه بهتر میشی بخودت استرس نده

الهی عزیزم خدارشکر الان هردو سالم هستید .چون نورا جان نزدیک ۴کیلوهم بود برات بیشتر سخت شده بود

به سلامتی زایمان کردی گلم خدا را شکر

من سه سانتم و هیچ دردی ندارم

مبارکه عزیزم قدمش پرخیرو برکت باشه
منکه هنوز نزاییدم😮‍💨😑

سلام عزیزم الھی چقدر درد کشیدی🥺
ای درد بگیرہ دکتر میگفتی تو کہ دیدی من رحمم کوچیکہ بچہ ھم بزرگہ چرا سزارین نکردی
انشاللہ کہ زودتر حالت خوب میشہ بر میگردی خونت
مراقب خودت باش گلم😘

بیمارستانی ک رفتی پرسنلش کجایی بودن زبونشون چی بود ؟

ای جان کوچولو بغل کنی همه دردها یادت میره

سلام عزیز دلم
آخه چقد عذیت شدی عزیزم خوب وقتی دیدن بچه به دنیا نمیاد چرا سزارین نکردن این همه درد کشدیدی
بازم خدارو شکر که حالت خوبه عزیزم

ای جانم مبارک باشه عزیزدل الهی بسلامتی اسم این فرشته ی زیبا چی شد ؟همون‌نورا یا تغییر دادین؟

خداروشکر گلم راحت شدی قدمش پرخیرو برکت باشه کوچولو جوووون رو😘😍😘

قدمش مبارک باشه.
خسته نباشی.،❤️

وای عزیزم چقد اذیت شدی یاد خودم افتادم اون همه درد کشیدم
به خیر گذشته مبارک باشه تولد دخترت 💗

انشالله ک همیشه در کنار دخترک شاااد و خوشحال باشی

مبارک عزیزمممم قدمش پرخیرو برکت باشه

ای جانم عزیزم خوش، قدمدباشه دخترگلت خودتم انشاالله هرچه زودتر خوب بشی ومرخص بشی خدایارو یاورت گلم

عزیزم مبارک قدمش پرخیروپرکت انشاالله

قدم نورسیده مبارک

وای من با خوندن متنت یاد خودم افتادم
چقد بد بود اون روز
منم دقیقا موهای بچه رو می‌تونستم بگیرم ولی بچه دنیا نمیومد تا اینکه برش زدن ولی من تا بیست روز اصلأ نمی‌تونستم راه برم دستشویی میرفتم گریع میکردم میگفتم هیچ وقت دیگه خوب نمیشم خیلی روزای سختی بود الان که فکرش میکنمم دردم میگیره

تبریک میگم عزیزم😍
قدم نورسیدت‌ پراز خیر وبرکت باشه
تو نازخودتون‌ بزرگ بشه🤲🏻

بسلامتی گلم فارغ شدی مبارکت باشه انشاالله هرچه زودترخوب شی وبرگردی خونت😘🌹

اوفففف انگار من زاییدم وقتی تایپک ت رو خوندم چه سخت، مبارک باشه

سلام آبجی گلم واقعأ سخته ولی شکر خدا زایمان کردین انشاءالله تنه نی نی کوچولو و خودتون همیشه سالم باشه ب امیده خدا🙏❤

قربونت برم عزیزم 😘😘

سلام قدم نو رسیده ت مبارک باشه عزیزم
مرسی تجربه تو نوشتی

اوخ عزیزم خداروشکر ک بسلامتی زایمان کردی چقد سخت بوده خدایا😭😭

مبارک گلم به سلامتی بخاطر این دردها که بهشت زیر پای مادر است ❤️

عزیزم الان بهتری ؟

سوال های مرتبط

مامان 🐣𝐛𝓐𝐑∂ί𝓪🐣 مامان 🐣𝐛𝓐𝐑∂ί𝓪🐣 روزهای ابتدایی تولد
مامان کشمش مامان کشمش ۱ ماهگی
اومدم تجربه زایمانمو بگم 😎 پارت 1
خوب من حدود یه هفته قبل معاینه شدم و دکتر گفت دوسانتی و ورزش پیاده روی داشته باش تا یه هفته ده روز دیگه زایمان میکنی البته برا این دوسانتی درد خاصی نداشتم تا روز شنبه که دکتر نوار قلب نوشته بود برام رفتم بیمارستان نبی اکرم هم زایشگاشو ببینم هم نوار بگیرم که اونجا دکتر باقریان بهم معرفی کردن گفتن دستش برا معاینه خیلی سبکه نوار قلب هم انجام دادم خوب بود فرداش با دندون درد بیدار شدم‌پیش دکتر باقریان نوبت داشتم با همون دندون درد رفتم معاینه کرد و گفت همچنانی دوسانتی اومدم خونه هم دندون درد داشتم هم درد پریودی ولی نسبت به معاینه قبلی دردش بیشتر بود حالا فک کنین دندونم داشت دهنمو سرویس میکرد یکم نشستم بعد با خودم گفتم درد پریودی که دارم برا پرت کردن حواسم از دندون پله بالا و پایین برم شروع کردم به پله نوردی یه نیم ساعت پله رفتم نیم ساعتم پیاده روی کردم اومدم خونه حدود یه ساعت بعد حس کردم که دردم از حالت درد عادی داره خارج میشه و کمرم میگیره ولی نمیکنه دیگه تا حدود دو سه ساعت بعد واقعا احساس درد داشتم شکمم می‌گرفت همراه باهاش درد پریودی نسبت شدید که هی فاصله دردا کمتر میشد سعی کردم بیشتر دردمو تو خونه بکشم و با تنفس و ورزش کنترلش کنم تا ساعت 9صبح که دردام پنج‌ دقیقه یه بار و شدید شد که رفتم بیمارستان
مامان آریا مامان آریا ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی دوم #پارت دو
من از۳۶هفته این کار هایی که گفتم تو پارت قبلی رو انجام میدادم
ده روز بعد رفتم معاینه گفت دهانه رحم ۲سانت بازه و پیاده روی رو داشته باش که دردات خودشون شروع بشه
من بعد از معاینه پیاده روی رو کم کردم چون هوا سرد بود نتونستم برم زیاد کم‌و بیش پیاده روی میکردم و گل مغربی میگذاشتم و منتظر شروع درد ها ولی خبری نشد چون دو سانت باز بود توقع داشتم زودتر از اینا دردم بگیره
چهارشنبه رفتم یه پیاده روی طولانی
بعد از پیاده روی رفتم حمام آب گرم و شب نزدیکی عمیق که دردام شروع بشه
روز بعد که بیدار شدم پنج شنبه صبح
حس کردم واژنم شدید درد میگیره و ول می‌کنه چند دقیقه یکبار
ولی دل و کمرم درد نمی‌کرد
همینجور تا عصر نامنظم می‌گرفت و ول میکرد
منم با تنفس رد میکردم و عصر رفتم دوتا کمپوت آناناس خوردم که باعث تشدید انقباض ها بشه
و آماده شدم رفتم بیرون چندتا وسیله کم داشتم گرفتم و پیاده هم راه رفته باشم دیگه دردی نداشتم رفتم پیاده روی که درد منظم بشه
موقع برگشتن حس کردم دوباره درد میگیره قابل تحمل و ول می‌کنه ساعت ده شب بود نشستم کنار بخاری کمرم گرم باشه
ساعت یازده به ماما پیام دادم و شرایطم گفتم درد می‌گرفت واژنم و پایین تنه و شکمم سفت میشد هر ده دقیقه یه ربع
گفت تو ۱۵دقیقه سه بار دردت گرفت برو بیمارستان
تایم گرفتم یبار سر پنج دقیقه درد میومد ول میکرد یبار ده دقیقه میشد منظم نبود دقیق
از دوازده شب تا سه ۷دقیقه ای می‌گرفت ول میکرد به شوهرم گفتم کمرم با روغن زیتون ماساژ داد یه ربع
سرما خوردگی داشتم خیلی خوابم میومد گفتم بزار یکساعت بخوابم بعد بریم بیمارستان گفت باشه وسایلم آماده گذاشتم
مامان یاسین ودلانا💖 مامان یاسین ودلانا💖 ۴ ماهگی
سلام منم زایمان کردم 🥰اینم تجربه زایمانم
صبح روز جمعه رابطه داشتیم بعدش صبحانه اینا خوردم رفتم حموم مثل همیشه زیر دوش اسکات زدم اومدم کمرم درد میکرد چون همیشه تو بارداری بعد از رابطه کمردرد میشدم گفتم واسه اونه تا بعد از ظهر کمردرد و درد لگن داشتم دراز می‌کشیدم بازم خوب نمیشد ساعت پنج اینا بود ول کرد باز نیم ساعت بعد گرفت اونجا شک کردم ولی بازم به کسی نگفتم رفتم بیرون تا جا خونه مادربزرگم اونجا دوباره گرفت اینبار دلمم درد میکرد لبامو فشار میدادم مادربزرگم که دیدم گفت زهرا درد داری میگفتم نه ماه دردی دارم چقدم گله کردم زایمان نمیکنم خسته شدم فقط ماه دردیه بعد اومدیم خونه پیاده ده دقیقه راهه اونجا به شوهرم گفتم درد دارم شاید درد زایمان باشه شوهرم گفت بریم بیمارستان پس منم تاپیک گذاشتم که درد دارم و اینا خانوما گفتن درد زایمانه برو ولی چون اطرافیان همیشه میگفتم زهرا اگه درد داشتی زود نرو بزار درداتو تو خونه بکشی منم نرفتم اومدیم خونه دردام بیشتر شد پشتم خیلی درد میکرد تو خونه راه میرفتم هر پنج دقیقه یکبار می‌گرفت من خنگم هنوز نرفته بودم بیمارستان نمی‌تونستم بشینم موقع درد خودم قر میدادم از درد پشتم خیلی درد میکرد شوهرم رفت دنبال عمم که بیاد پیشم آماده بشیم کم کم ساعت 11شب بود عمم اومد من داشتم داد میزدم از درد ازم پرسید از کی درد داری گفتم از صبح گفت بریم بیمارستان زنگ زد بابام اومد رفتیم بیمارستان هاشمی نژاد تو ماشین دراز کشیده بودم نمی‌تونستم بشینم رسیدیم از توماشین همینجوری تخت آوردن گزاشتنم روش بردن زود معاینم کردن گفتن فوله زود بردنم اتاق زایمان رو تخت زایمان لباسام عوض کردن دیگه کیسه آبم زدن