پارت سه
خوابیدم با هر درد بیدار میشدم با تنفس ردشون میکردم تا ساعت هفت حس کردم پنج دقیقه یکبار شدن دردا
خیلی ضعف داشتم چندتا خرما خوردم و چند لقمه عسل
آماده شدم یهویی دردا قطع شدن و از هفت نیم درد نداشتم دیگه
بلند شدم یک ساعت پیاده روی کردم با قدم های محکم اما خبری نشد
منم بیخیال شدم خوابیدم 😑
پارت شش #
همیشه از این میترسیدم چون تو تجربه های بقیه خونده بودم
جفت نمیومد هرکار میکرد
اون یکی ماما گفت صبر کن عجله نکن
بهم گفتن سرفه محکم بزن همکاری خوبی داشتی زور محکم بده جفتت بیاد ولی هرچی سرفه میزدم نمیومد
سرم تند کردن تو دستم همون سرم فشار دوتا آمپول هم زدن داخلش
سوند وصل کردن منم همش دعا میکردم جفت بیاد و بالاخره جفت اومد اما خونریزی بند نمیومد
یه آمپول دیگه آوردن زدن تو پام
و گاز میگذاشت داخل و شکمم فشار داد
گفت خوبه رحم جمع شده صبر کن بخیه بزنم و تموم
بخیه زد یخورده درد داشت ولی زود تموم شد یه سرم وصل کرد برای کنترل خونریزی یکبار دیگه شکمم فشار دادن و خداروشکر خونریزی اوکی شد
و روز جمعه ساعت ۵ پسر قشنگم بدنیا
اومد خداروشکر
به گفته ماما ها زایمان سریعی داشتم و درد شدید من دو ساعت بود
ولی سر زایمان اولم موقع زور زدن درد نداشتم فقط حس دفع بود این یکی نه درد شدید و حس دفع شدید
و زودتر بدنیا اومد
اینم تجربه من بود
نترسید و به این فکر کنید که بچتون ببینید کل درد ها تموم میشه و راحت میشین صبور باشید به خدا توکل کنید و از حضرت فاطمه کمک بخوایین
اونجا همه میگفتن زایمان خوبی داشتی و تایم زیادی درد نکشیدی مامانمم میگفت من فک نمیکردم اینقدر زود دنیا بیاد و فک میکردم ساعت هشت نه شب بشه
و خداروشکر بخیر و خوشی و زود تموم شد
پارت پنج دوتا درد رد کردم درد خیلی زیاد و حس دفع شدید گفت بزار معاینه کنم بریم اون یکی اتاق گفتم نمیتونم گفت باشه بلند شو بریم اون اتاق دردام دو دقیقه ای بود سرم برداشت رفتیم اتاق زایمان پاهام گذاشت بالا گفت هر وقت دردت اومد زور بده محکم درد شدید میومد زور میدادم محکم گفت آفرین درسته زور محکم میدادم درد تند تند میومد منم زور میدادم که تموم بشه یه ماما خیلی مهربون دستام گرفته بود سوره کوثر با صدای بلند میخوند
بعد از چندتا زور محکم سرش اومد گفت یه زور کوچولو دیگه دادم و کشیدش بیرون و همه دردااا رفت
باورم نمیشد همش میگفتم خدایاااااشکرت تموم شد راحت شدم خدایا شکرت
مامانمم گریه میکرد با صدای بلند خودمم دلم میخواست گریه کنم از ته دلم حس میکردم یه بار سنگین گذاشتم رو زمین
بچه رو گرفتن پاک کردن بردن کارهاش انجام بدن و همچی خوب بود که یهو شکمم فشار داد دوتا همکارش صدا زد گفت زود بیایین مریض خونریزی کرد🫠و اینجا خیلی ترسیدم چون فک میکردم همچی تموم شده
پارت چهارم
به ماما پیام دادم گفت یک ظهر بیا بریم بیمارستان
تا اون موقع پیاده روی کن دوباره بعد یکساعت خوابیدن پیاده روی کردم حس کردم دوباره دردم گرفت ولی نامنظم بود
میگرفت شدید بود با تنفس فقط کنترل میکردم
تا آماده بشم ماما گفت دو بیا
ساعت دو رفتم بیمارستان اما دردام منظم نبود و رسیدم بیمارستان کلا قطع شدن رفتم گفتم آروم معاینه کن توروخدا 😑من از معاینه خوشم نمیاد
شل گرفتم و نفس عمیق کشیدم دردناک نبود قابل تحمل بود
گفت نصف راه رو رفتی ۶سانتی
باورم نمیشد چون زایمان اولم طول کشید
رفتم اتاق زایمان آنژیو وصل کرد و لباس پوشیدم و آمپول فشار وصل کرد گفت دردات شدید تر بشه ساعت سه آمپول وصل کرد دردام شروع شد با فاصله کم و شدید پنج دقیقه ای میگفت فقط نفس عمیق بکش
منم جیغ داد نکردم فقط نفس میکشیدم و از حضرت فاطمه کمک میخواستم دعای نادعلی رو هم پخش کردم با گوشی
ساعت چهار بود حس کردم یچیزی تو دلم ترکید و آب گرم زیادی ریخت کیسه ابم بود
معاینه کرد باز گفت خوبه سر بچه هم پایینه
دردام تنددتند میومد شدید و راهی نداشتم جز تنفس
ساعت چهار نیم
گفت هر وقت بهت زور اومد بگو
پارت بعدیم بزار😍
عزیزممم ان شاءالله به سلامتی و شادی قدمش پر برکت باشه.
از ماما همراهتون راضی بودین؟
ماما همراه داشتی چقد دادی
ماشالله وخداقوت مرسی از حال خوبی که تزریق کردی
مبارکههههههههههههههههه
بقیه اش زود بذار من منتظرتم
بقیه اش
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.