دیروز سختترین روزم رو گذروندم .واقعا سخت بود خیلی سخت .منی که همش تو بیمارستان بودم و سره کارم با مریض ها دیروز نفسم تو حلقم بود استرس گرفته بودم به زور خودم رو کنترل کرده بودم خونسرد باشم .مهراب از رو تخت افتاد پایین یکدفعه نفسش رفت کوبیدم پشتش هنوز نفسش نیومده بود بالا زدم پشت باسنش چند تا محکم جیغ زد و گریه کرد بعدش بهش فرنی دادم خورد دوبار بالا آوارد گفتم شاید زیادی دادم و استرس به خودم ندادم ولی تو ذهنم بود بعد دیدم رگه های خون تو دوتا سوراخ بینیش هست دوستم گفت زنگ ۱۱۵بزنم زدم گفت برسونم بیمارستان بردم گفتن باید بخوابونمش عکس بگیرم از حال و هوای حال بدم هیچی نگم بهتره چون از درون داغون بودم و ترسیده بودم بردم عکس گرفتن خداروشکر خوب بود .حالا بعدش رسیدم خونه شوهرم دعوام کرد مادرشوهرم دعوام کرد که آی تقصیر تو بوده .جوابشونو دادم ولی کسی از دل داغون من خبر نداره .نمیفهمن بچه راه افتاده بچه آویزون میشه چه رو تخت چه به پله چه به همه جا و امکان افتادنش هست .اونی که تمام استرس هارو یکجا کشید اونی که بچه رو تنها برد بیمارستان و آوارد اون من بودم نه اونا پس حق ندارن من رو بازخواست کنن.دلم فقط گرفته

به شدت میفهممت.هیچکس یه لحظه به حال مادر و خستگی مادر توجه نمیکنه.مادر رو انسان نمیدونن یه ربات می‌دونن که نیاز به هیچی نداره و کارش فقط مراقب از بچه است.
ای کاش درک اطرافیان بیشتر بود
ای کاش حرف اطرافیان کمتر بود
ای کاش پدر با مادر مهربونتر بود و قدر زحمت خانوم خونه رو میدونست.
ای کاش .........

الهی فدای دلت بشم الهام جونم، چی کشیدی تو... بمیرم..
الان دیدم پیامت رو نوتفیکشن نمیاد هرازگاهی میرم سر میزنم روی پروفایل دوستام میزنم میبینم. واقعا حق نداشتن اینجوری کنن از مادر دلسوزتر که نیستن. خدارو شکر که بخیر گذشت. راست میگی خیلی سخته امروزم من یه عالمه لباس اتویی ریختم روی مبل که مانی خوابید اتو کنم، دیدم رفت یه لباس رو کشید، فکر کرد با اون میتونه خودش رو نگه داره، یهو به شدت خورد زمین. داستانها داریم به خدا

عزیزم منم دقیقا همین اتفاق برام افتاد .پسرم در کمال ناباوری از ارتفاع ۱متری افتاد .از روی نرده های تختش رو روی سرامیک .بردم بیمارستان گفتن علائم نداره ببرش اما من یک هفته شوک بودم و مدام گریه میکردم .اخرش بردم پیش متخصص مغز و اعصاب گفت نوار مغز میگیرم .یه شربت هیدرات کلرال بهش داد که چشماش پر رگ های خونی شده بود و خوابش برد و بدنش کامل بی جون شده بود انقد گریه کردم که چرا اینکارو کردم و توی نت خوندم که چقدر عوارض داره این دارو اما خداروشکر نوارش سالم بود و منی از اون روز مدام میترسم که دارو بلایی سرش نیاره و نوار مغز که اسیب افتادن از ارتفاع رو نشون نمیده

خیلی خیلی مراقبت میخواد واقعا سخته یعنی من این تایم که دست می‌گرفت به همه جا آویزون میشد همش دنبالش بودم بخدا گاهی یادم میرفت من اصلا کل روز رو غذا نخوردم بگو آخه کی دلش میخواد بچه اش چیزیش بشه که بابت چیزی که تقصیر من نیست دعوام میکنید بچه همینه زمین میخوره هزاران بار تا بالاخره بلند بشه خودش کاش بخدا همین شوهرا و بقیه تو بچه داریمون دخالت نکنن ما خودمون میدونیم چه گلی به سر بگیریم 😂 برا همه چی دخالت میکنن .خدارو شکر که خوبه از این کلاه محافظ سر براش بگیر اما بعید میدونم نگه دارن رو سرشون بچه ها

😭یعنی الان فقط خوندن همین تاپیکتو کم داشتم
تاهمین الان بیدار پاشدم نصف شبی غذا گرم کردم پاشدم بازی کردم خودم عین جنازه ها.... تازه خوابش برد باید بشینم مایعات بخورم از بس نصفه نصفه شیر خورد خالی شدم....
الهام خدا صبرمون بده فقط همینو میتونم بگم هیچکس اندازه خودمون نمیدونه چه روزایی رو پشت سر میذاریم فقط همین مونده یکی بیاد بگه حواستو بیشتر جمع کن تا بزنیم زیر گریه چون حس میکنم این نهایت بی درکیه و اصلا جواب نداره

هی روزگار 😭😭😭

الهی عزیز دلم 🥺 چه استرسی کشیدی چقد قوی افرین بهت 😍 واقعا جا تحسین داره 👏 شوهرتو مادرشوهرت چون جای تو نیستن الکی واسه دل خودشونو مثلا به خیال خودشون بچرو ازتو بیشتر دوس دارن یچی گفتن ولش کن

خوهربچموبردم بهداشت میگه وزنش کمه مقصرمن شدم شوهرم میگه توزیادمیخوابی😐😂

الهام خوبی؟ مهراب خوبه ؟ واقعا چقدر بی انصافن اون موقع تو نیاز به حمایت داری
خداروشکر همه چی خوبه حالتو میفهمم یه بار نلین از رو مبل غلت زد افتاد خداروشکر اما ارتفاع مبل زیاد نبود علائم خاصی هم نداشت اما من خودمم با اورژانس تماس گرفتم یه سری سوال پرسید بعد ارتفاع مبل رو گفتم گفت مشکلی نیست خدایی به همسرم زنگ زدم زود اومد تازه گفت بچه میوفته آنقدر حرص نخور
ولی از اون روز مثل چی دنبال نلینم مخصوصا الان که مدام وایمیسته دستشو میگیره راه میره قلبم تو دهنده
بمیرم برا دلت اما تو فقط به فکر این باش مهراب خوبه و تو مادر خیلی قوی هستی که بدون هیچکس اینکاررو براش کردی
میخواستی بگی اون موقع که من دکتر بودم کدومتون کنار بچه بودین که منو مقصر میکنین

حق داری ..‌

غصه نخور عزیزم خدارو شکر که به خیر گذشت
واقعاً بچه ها تو این سن خیلی شیطونی میکنن باید خیلی خیلی حواسمون بهشون باشه من اینقدر دنبال نیکان دویدم شدم پوست و استخوان

عزیزم توبهترین مادری
اطرافیان همشون همینن خدانکه کوچیک ترین اتفاقی برابچه بیفته انگشت اتهامه که به سمت مادرروانه میشه ای تومراقبش نبودیاای توحواست کجاست وبچه گناه داره وهزارحرف دیگه که دل ادم وبه دردمیاره
ولی من وشماکه میدونیم هیچکس به اندازه مادردلسوزوونگران بچش نیست
خداروشکرکه پسرتون حالش خوبه🙏

واقعا سخته

آخ عزیزدلم
درکت میکنم

دیروز عصرم شاهان یهو شرو کرد ب عوق زدن و کللللللللی شیر از دماغ و دهنش اومد بیرون
بینشون ی تیکه پلاستیک هم بود
فکنم پلاستیک گیر کرده بود تو گلوش و بچم عوق میزد
منم نمی‌دونستم چشه
بااینکه از جفتش جم نمی‌خورم و هرجا میره،میرم دنبالش
ولی خب بازم اتفاقه و ممکنه برا هرکسی بیفته

سلام عزیزم ... فعلا که خداروشکر بخیر گذشته ولی بیشتر مراقب باش خیلی دوران حساسیه الان و مراقبت بیشترمیخاد بچه هم کنجکاوه همیشه حواست باشه اطرافش امن و بی خطر باشه

حق داری عزیزم
تو این سن واقعا مراقبت از بچه ها سخته
آدم همه حواسش رو هم بده باز میبینی یهو اتفاق می‌افته
متاسفانه بجای اینکه خودشون رو بذارن جای آدم ،یک چیزی هم طلبکار میشن
خداروشکر که خطری نبوده. و از خودت ممنون باش که تلاشت رو کردی .خوبه که اینجا نوشتی
نوشتن آدم رو آروم میکنه
اگه هنوزم خشم داری روی کاغذ همه احساست رو بنویس بعد پاره کن بنداز دور
بذار از ذهنت پاک بشه

شب قبلش مهراب اصلا نخوابیده بود منم تا چشم رو هم گذاشتم این اتفاق افتاد وگرنه همش تو بغلم بود