سوال های مرتبط

مامان مهراب مامان مهراب ۱۲ ماهگی
دیروز سختترین روزم رو گذروندم .واقعا سخت بود خیلی سخت .منی که همش تو بیمارستان بودم و سره کارم با مریض ها دیروز نفسم تو حلقم بود استرس گرفته بودم به زور خودم رو کنترل کرده بودم خونسرد باشم .مهراب از رو تخت افتاد پایین یکدفعه نفسش رفت کوبیدم پشتش هنوز نفسش نیومده بود بالا زدم پشت باسنش چند تا محکم جیغ زد و گریه کرد بعدش بهش فرنی دادم خورد دوبار بالا آوارد گفتم شاید زیادی دادم و استرس به خودم ندادم ولی تو ذهنم بود بعد دیدم رگه های خون تو دوتا سوراخ بینیش هست دوستم گفت زنگ ۱۱۵بزنم زدم گفت برسونم بیمارستان بردم گفتن باید بخوابونمش عکس بگیرم از حال و هوای حال بدم هیچی نگم بهتره چون از درون داغون بودم و ترسیده بودم بردم عکس گرفتن خداروشکر خوب بود .حالا بعدش رسیدم خونه شوهرم دعوام کرد مادرشوهرم دعوام کرد که آی تقصیر تو بوده .جوابشونو دادم ولی کسی از دل داغون من خبر نداره .نمیفهمن بچه راه افتاده بچه آویزون میشه چه رو تخت چه به پله چه به همه جا و امکان افتادنش هست .اونی که تمام استرس هارو یکجا کشید اونی که بچه رو تنها برد بیمارستان و آوارد اون من بودم نه اونا پس حق ندارن من رو بازخواست کنن.دلم فقط گرفته
مامان نی نی قشنگم مامان نی نی قشنگم ۹ ماهگی
ادامه ماجرا
خلاصه بگم دکتر ژنتیک به یک جلسه ختم نشد و به چندین جلسه رفتن وامینوسنتز ازم گرفتن امپولی که وارد شکم میکنن برای این ارمایش که ار اب دور جنین میگیرن با این ازمایش جنسیت واقعی مشخص میشه اما خب این ازمایش به ظاهر اندام تناسلی کاری نداره از نظر کروموزومی جنسیت میگه یادمه صبر کردم تا جوابش اومد از نظر کروموزومی پسر بود ولی دوباره به درد دیگه به دردهام اضافه شد تو ازمایش هاگفتن نقص لوله عصبی هم وجود داره که ممکنه تا اخرین هفته بارداری رفع بشه خودش ممکنه هم ن .
به دکتر ژنتیک گفتم شما اگه جا من بودید چیکار میکردید گفت بچه دیگه هک داری گفتم اره گفت سالمه گفتم اره گفت من بودم مینداختم حقیقتا تو دوراهی سختی بودم خصوصا بیشتر به خاطر ابهام جنسیته اما ته دلمم از خدا میترسیدم که دست به همچین کاری بزنم خیلی از اطرافیان ودکترهاوسوسه ام کردن اما خوشحالم که خدا کمکم کرد که سربلند بیرون بیام از همینجا من تا اخرین سونویی که دادم بازم هیچی مشخص نبود یعنی یه جورایی ابهامه تا اخرین سونو وجود داشت ومن هر دفعه با چشم گریون میومدم خونه.
مامان نی نی قشنگم مامان نی نی قشنگم ۹ ماهگی
ادامه ماجرا
من تا روز عملش هم استرس داشتم وهنوز قلبم اروم نشده بود تا اینکه چند هفته پیش عمل اول انجام شد وخداروشکر همه چی خوب پیش رفت
لازمه از تجربه عمل هم بگم تا مادری اگه مثل من دچار این مشکل شد استرس زیادی نداشته باشه
دکتر به من گفتن از شب قبل عمل از ساعت ۴ صبح به بعد هیچی بهش نده حتی اب ،ساعت ۷ گفتن بیمارستان باشیم تا رگشو گرفتن وکارهاشو انجام دادن ساعت هشت ونیم شد ومن وبچه رو تخت گذاشتن تا در اتاق عمل باهاش بودم وبعد ازم گرفتنش برای عمل.پشت دراتاق عمل بیشتر از یک ساعت منتظر بودیم چون دکتر گفته بود عمل سنگینی
همینجا ذکر کنم که بچه های این مدلی اصلا نباید ختنه بشن روز عمل خودشون ختنه میکنن.
بعد از عمل صدام کردم که برم تو اتاق ریکاوری فقط خودم اجازه داشتم برم چون بچه تازه به هوش اومدن بود و بی قراری میکرد رفتم پیشش نباید تا چند ساعت شیر میدادن گفتن فقط باهاش حرف بزنم که احساس ارامش کنهبعد از ریکاوری به بخش منتقل شدیم وتقریبا تا ساعت ۵ بعد ازظهر اونجا بودیم وبعد مرخص کردن