ای خدا تازه سرما خوردگی،بچه هام خوب،شده بود، پسرم انقد اصرار کرد و گربه کرد که منو ببر کلاس نقاشی که بردمش ،الان اومده میگه یکی تو کلاس بود انقد سرفه میکرد ،استرس گرفتم که پسرم نگیره که به دخترم منتقل کنه، برگشتنی دخترم تو کالسکه بود یکی از،دوستان قدیمی رو تو خیابون با دخترش دیدم دخترش سریع پرید رو کالسکه دخترمو بوس،کرد من سریع کالسکه رو کشیدم اونور، بعد مادره گف هلنا بوس چرا کردی آخه تو مریضی، بعد دید قیافه من درهم شد گف البته خوب،شده، چند روزه مریضه، خدا بخیر بگزرونه،دوباره استرس افتاد تو حون من

مقالات مرتبط

سوال های مرتبط