۵ پاسخ

بنظرم اینهمه شک که تو دلت میندازن خوب نیس...
خودت شوهرتو بهتر میشناسی عاقلانه رفتار کن

تو ک اخلاق شوهرتو میدونی چرا لجبازی میکنین دیشب تو نمیزنگیدی هم اون با دوستاش بود میزنگیدی هم با دوستاش بود

توم تحویل نگیرر ما خانوما همیشه خومون بی ارزش میکنم خودمونو

منم شوهرم با دوستاش بره بیرون میگه زنگ نزن یه جوری خجالت میکشه پیش اونا با من حرف بزنه حرفم بزنه در حد چند کلمه منم مشکلی ندارم با این موضوع زنگ نمیزنم مگر اینکه کار واجب داشته باشم راستشو بخوای خودمم دوست ندارم وقتی تو مهمونی ام یا جایی کار دارم شوهرم هی فرت فرت زنگ بزنه بخاطر همین درکش میکنم این اصلا موضوعی نیست که بخوای خودتو اینقدر ناراحت کنی گفته نزن تو هم نزن کارش که تموم شد خودش میاد دنبالت زنگ میزنه گاهی وقت ها مردا دوست دارن آزاد باشن این آزادی رو ازش نگیر ازت زده میشه من قبلا این اشتباه رو کردم تو نکن بزار بره راحت باشه من اونقدر تحت فشار گذاشتمش که مریض شد افسرده شد که چی مثلا این اخلاق ها آخه

من جای تو باشم بی خبر برمیگردم بهش نمیگم .میرم دم خونه کشیکشو مبکشم ببینم کی میره و کجا میره .اونوقت مچشو میگیرم میرینم بخش

سوال های مرتبط

مامان آیین مامان آیین ۱۶ ماهگی
میخوام بازم مثل همیشه درد دل کنم
من دوره بارداری وحشتناکی داشتم،علاوه بر اون از خونه ای که داخلش زندگی میکردیم میترسیدم و چون همیشه تنها بودم این ترس ده برابر میشد،همش فکر میکردم خونه پر از جن هست ،که قبل زایمانم کوچ کردیم
جدای از اون وقتی آیین به دنیا امد کولیک شدید داشت تا چهار ماهگی منم تو شهر غریب تنها بودم
به هر حال افسردگی شدید گرفتم و بسیار هم عصبی شدم
خیلی خیلی عصبی
گاهی واقعا کنترل خودمو از دست میدم
تا حالا کوچکترین آسیبی به آیین نزدم ولی خب خیلی عصبی میشم وقتی بی قراره یا بی خوابه یا اذیت میکنه
از طرفی آیین اصلا منو نمیشناسه،وقتی میگن مامان کو اصلا به من نگاه نمیکنه،ده ساعت هم پیشم نباشه متوجه نمیشه و مدام همه اینو به روم میارن
همه حتی مادر و خواهر خودم همش میگن مهسا آیین تورو نمیشناسه
و من فکر میکنم به خاطر همین عصبانیتم هستش که از من بدش میاد
اصلا دوستم نداره
اصلا اصلا اصلا منو نمیشناسه و تحویل نمیگیره
و این بیشتر عصبی و هاراحت و افسرده م میکنه
حتی دیروز خواهرم میگه معلومه که نمیشناسه وقتی شیر بهش ندادی،در حالیکه تا هفت ماهکی شیر خورد،بعدش خشک شد اونم به خاطر یه فشار عصبی
تقصیر منم نبود
نمیدونم چکار کنم،دلم میخواد بمیرم راحت بشم
از طرفی به خاطر آیین رابطه م با همسرم افتضاح شده
نسیت به هم سرد و بی تفاوت شدیم
دوماهه هیچ رابطه ای بین ما نبوده
شوهرم از وقتی بی یی چکم مثبت شد حتی یک شب کنارم نخوابیده،اگر هم خوابیده گله کردم و ابراز ناراحتی کردم،خوابیده بعد وسط شب رفته پیش آیین خوابیده
واقعا خسته م
هر روز عوض این که حالم بهتر بشه بدتر میشم و هیچ کس هم مراعات نمیکنه حداقل زخم زبون بهم نزنن
مامان آنیسا مامان آنیسا ۱۴ ماهگی
سلام خانوما خوبین خیلی ناراحتم شما بودید جای من چی کار می‌کردید ناراحت نمیشدید شوهرم با مادرشوهرم داشت حرف می‌زد شوهرم گفت مامان بیا با خانم بحرف اونم گفت آنیسا آنیسا چطوره در واقع انیسا هم دختر منه ها فرقی نداره بعد من میگم سلام مامان حالتون چطوره یه جوری حرف میزنه مرسی خوبیم اونم با سردی انگار همشو من خوردم به اون ندادم من حالشو میپرسم حرف میزنم اون میگه پسرم چی کار میکنه آنیسا انیسا چطوری منم میگم به شوهرم وقتی دوست نداره بحرفه چرا میدی به من آخه اونقدر ناراحت شدم آخه من چی کار کردم اونطوری میکنه یه جوری رفتار میکنه خانوما شما بدید چی کار می‌کرد به شوهر میگم میبینی مادرت چرا اینطوری میکنه برعکس طرف مادرشو میگیره منم میگم اره باشه اون خوبه بسه دیگه خانوما از آنیسا خیلی میترسم دل تو دلم نیست میترسم بزرگ که شد زنگ بزنن پدرشوهر و مادرشوهرم بیا بیا اینجا انیسا به بابات بگو بیارتت اینجا آنیسا هم هی بگه من میرم چی کار کنم یعنی آنیسا حرف منو گوش میکنه بزرگ شدنی خیلی میترسم زنگ بزنن گوش آنیسامو پر کنن😔😔😔