مامانا ناشکری نمیکنم ولی واقعا دیگه نمیکشم یعنی بعضی اوقات مثل امروز اصلا حوصله پسرم نداشتم میخاستم یه لحظه واسه خودم باشم ارامش داشته باشم استراحت کنم برم خیابون مثل قدیم ولی یکسال و نیم که اصلا حتی برای ثانیه ایی هم نتونستم ازش جدا باشم همیشه خودم نگهش داشتم از وقتی پسرم به دنیا اومده فقط خودم دست تنها دارم بزرگش میکنم یعنی یکبار نشده یکی کمکم باشه حتی شوهرم اون هیچوقت مسئولیت بچه رو به عهده نگرفته حتی از وقتی پسرم به دنیا اومده شب ها جدا میخوابه که یه وقت بی خواب نشه بخدا دبگه کم آوردم اخه چرا من فقط باید جور بچه رو بکشم

شوهر منم شبا جدا میخوابه درسته که روزها هرچقد بتونه کمک میکنه ولی من حسرت یه شب راحت خوابیدن دارم

شوهرمنم همینه نگران نباش تنهانیستی
ازاینابی مسئولیت ترخودشونن🫤تقصیری ندارن پدرمادرشون یادشون نداده
منم دیروزدیگه کفری شدم
پسرم واکسن زده بهانه گیرشده نه صبونه میخوردنه میزاشت جاشوعوض کنم سه روزم درگیره دادن داروبودم واسه واکسن
چون داروهم نمیخوره
باباشم کمکم نکردبازم خداخیربده مادرمواومدکمک.امابازم خودم شب روببدارموندم تاصبح.دیگه دیروزاعصابم نکشیدگذاشتمش پیش باباش رفتم بیرون واسه خودم تنهایی چرخیدم ای مزه داد
گفتم تووظیفته بچتویکی دوروزدرهفته نگه داری منم به گردشم برسم حالاکه خودت نمیگی من خودم به فکرخودم بایدباشم
توهم همینطور
چن ساعت بزارپیش باباش بروبگرد
روح روانت تازه بشه برگردباانرژی به بچت برسی

دقیقا منمممم