من بعد از ۴ سال نازایی تو اوووووج نا امیدی فهمیدم که باردارم دقیقا همون ماه سونو رفته بودم کلی دارو مصرف کردم دکتر بهم گفت به جز یدونه فولیکول ۲ هیچی نداری و امکان بارداری وجود نداره یادمه سونو رو پاره کردم و همه داروهامو انداختم و به شوهرم حتی گفتم نمیخوام دیگه دست بهم بزنی دیگه اقدام نمیکنیم چون خیلی فشار روم بود ،و واقعا هم دیگه اقدام نکردم به جز یدفعه که قبل سونو رفتنم بود ،۵ روز قبل موعد ساعت ۱۲ شب تو خیابون با داداشم داشتم دور میزدم یهویی گفتم وایسا برم داروخونه دارو بگیرم ولی رفتم تست گرفتم چون عادت کرده بودم هر ماه کلی تست بزنم همون نصف شب رفتم تستو زدم اون لحظه خندیدم به خودم گفتم واقعا امیدواری با یدونه فولیکول ۲ باردار باشی یهو دیدم دو تا خط شد شوکه شدم فک میکردم اشتباه میبینم انقد نا امید بودم گفتم این تسته الکیه بابا دوباره فرداش زدم باز مثبت شد بازم میگفتم نه امکان نداره روز سوم به اجبار دوستام رفتم آزمایش ظهر رفتم عصر جوابش آماده میشد تا عصر مردمو زنده شدم میلرزیدم میرفتم برا جواب وقتی بهم دادن و عدد بتارو دیدم به منشی ازمایشگاه گفتم یعنی مثبته ؟گفت آره از شوق نمیدونستمم چیکار کنم میدویدم که برم به شوهرم بگم که از ذوق زیاد میلرزیدم تو خیابون دم یه مغازه نشستم و از شوق زاااار میزدم همه نگام میکردن همون لحظه شیرینی گرفتمو به همه گفتم بقیه ام از خوشحالی گریه میکردن 🥺الانم با گریه اینارو نوشتم😭معجزه منه بچه ام
من ۱۱ ماه بود که پسرمو از دست داده بودم نه ماهم تموم شده بود بخاطر خطای پزشکی پرسم از دست داده بودم شرایط روحی خیلی بدی داشتم یادمه وقتی بی بی چک زدم انقدر خوشحال شدم وقتی رفتم ازمایش دادم با شوهرم رفتیم جواب بگیریم شوهرم تو ماشین منتظرم بود انقدر خوشحال بودم رفتم تو ماشین به شوهرم گفتم انقدر دوتایی گریه کردیم الانم دختر نازم رو پام خوابیده
من تنبلی داشتم ماه اول اقدام کردیم نشد ماه دوم اصلا امیدی نداشتم گفتم مگ ب این زودی میشه اونم منی ک تنبلی دارم یکم حالت تهوع داشتم شوهرم میگفت حامله ای میگفتم نبابا تازه چنروز از اقدام گذشته مگ میشه بی بی چکمم دوروز قبل موعود منفی بود بعد موعود حاله انداخت هرروز تکرارش کردم بازم حاله داشت و روز ولنتاین بود بی بی چکو گذاشتم داخل جعبه با عروسک و جوراب و ماشین و لباس نوزادی و شوهرمو سوپرایز کردم و فرداشم رفتیم آزمایش دادیم ک مثبت شد بکسی نگفتیم ۶هفته بودم ک من اول به مامانم گفتم و بعدشم رفتیم ب مادرشوهرم خبر دادیم
من خیلی توی شوک بودم و خیلی خوشحال
از توی دستشویی بیبی چک زدم و داد زدم شوهرمو صدا زدم بعد شلوارمو تا زیر سینم کشیده بودم بالا میدوییدم میگفتم داری بابا میشی🤣😑اونم میگفت ها جون خودت🤣🤣🤣🤣و اینگونه بود ک مامان شدم
من ۳ سال اقدام بودم....هر ماه کلی قرص و هی ازمایش هورمونی و عکس رنگی اینا داده بودم ولی تنبلی داشتم نمیشد....بعد دیگه کلا بیخیال شدم گفتم ولش وقتی خدا نخواد نمیشه.. بعد پریودامم کلا نامنظم بود ...دوهفته اینا از پریودم گذشته بود همینجوری گفتم بزار یه تست بزنم از بس منفی دیده بودم گفتم اینم منفیه...حتی چند روزم دست دست کردم بعد بی بی زدم دوتا خط افتاد باز باور نکردم گفتم شاید خطا داده....گفتم برم ازمایش حتی شوهرمم فک میکرد خیجی نیس گفت خطاعه...حالا چند روز دیگه برو...چند روز دیگه رفتم و مثبت شد و با اینکه اقدام بودم ولی حسابی شکه شده بودم...حالا حرف و حدیث بقیه ام بود که هی میگفتن بچه نمیاری واقعا فشار روم بود....بعد دوتا جاریامم بعد من حامله شدن....یادمه یه بار پدرشوهرم گفت زنی که بچه نیاره اندازه حصیر ارزش نداره...چقد دلم شکست و از خدا خواستم .البته من دخترمو بعد از خدا از حضرت عباس گرفتم
من رفتیم برای عید فطر مشهد که حالت تهوع داشتم هروز با مامان و بابام بودیم، مامانم شک کرد دیگه پامو که گذاشتم تهران رفتم آزمایش دادم و دیدم بلههه باردارم..خیلی خوشحال بودم ولی حالت تهوع های شدیدم دیگه شروع شد
من اصلا آمادگی بچه دار شدنو نداشتم
بهترین ددستمو تازه شاید یک ماه بود از دست داده بودم به شدت حالم خراب بود پریودیام کلا نامنظم بود تو اوج کارم بود خلاصه اصلا آمادگی نداشتم
توی اون شرایط از دست دادن دوستم متوجه نشده بودم که یکی دو ماهه اصلا پریود نشدم با اینکه منظم نبودولی خب هر ماه میشدم یادمه توی خاک سپاری آنقدر حالت تهوع داشتم که مستقیم بعدش رفتم سرم زدم و فکر میکردم همش بخاطر از دست دادنه عزیزه چون اصلا تو فکر بچه دار شدن نبودیم
وقتی داشتم تز سر مزارش یذنیگشتیم یا اون یکی دوستم بهم گفت ساناز تو چند وقته حالت تهوع داریا خوبم نمیشی گفتم آره گفت نکنه بارداری گفتم ن بابا دخترر بروز رفت و واسم تست گرفت شوهرمم شب کار بود رفتم خونش نسته مثبت شد و من هنگ کرده بودم صبحش رفتم آزمایشگاه آزمایش دادم جواب آماده شد گفت حامله ای و عدد بتات خیلی بالاست احتمال چند قلویی زیاده اولین نفر رفتم سر مزار دوستم بهش گفتم و بعدش شوهرم و شدن نور های امید من و باعث شدن بخاطر اونا خودمو جمع و جور کنم 🩷
من رفتم خونه مامانم بی بی چک زدم و یه عالمه گریه کردم خیلی شوک شده بودم اخه نمیدونستم یهویی شد
برامن ناخواسته بود و هیچکس خوشحال نشد و خیلیییی برخورد بدی باهام کردن ولی الان که به دنیا اومده شده عزیز خانواده خودم ولی خانواده شوهرم هنوز باهام قهرن و هنوز نیومدن دیدن بچم
من با دخترم مسافرت خارج از کشور بودم و یکماه بود پریودم نیومده بود خلاصه تو سفرم بیشتر نگران شدم و دوستام رفتن بی بی چک گرفتن و تستم منفی شد و خلاصه برگشتم و بازم منفی میشد و شروع کردم دمنوش زعفرون اینا که باعث شد چند روزی پریود شم و خونریزی داشتم و بعد تموم شد😂😂 بازم ماه بعد پریودم نیومد و رفتم دکتر دیدم حدودا ۱۱ هفته هستم😂
من اول خبرشو به شوهرم دادم بعدم به مامانمو ابجیم پیام دادم تبرک گفتم ک دوباره خاله و مامانجون شدن😂
با حالت تهوع شدید رفتم ازمایش دادم جوابش شوهرم گرفت زنگ زد گفت ک بارداری حال جالبی بود اینکه یه بچه تو شکممه
خوشحال شدم فقط حالت تهوعا حالم بد میکرد
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.