۱۱ پاسخ

حتمن کمکی دارندوگرنه من یادم نمیادکی موهاموبرس کشیدم حموم دیروز۲دقیقه رفتم ۱۰بارهی جیغ زده‌ی اومدم آرومش کردم برگشتم

کمکی دارن چون واقعااااا نمیشه
نهایییت بتونی یه مو برس بکشی

منم والا وقت نمیکنم مامانمم که میاد پیشم فقط میخوابم

من دوماهه ارایشگاه نرفتم دلم لک زده ۱۵ربع نه بیشتر تو حموم باشم اونا کمکی دارن من از صبح تا اخرشب تنهام شوهرم سرکاره همش

هیمن بلاگرا بدون بچه هم کمکی دارن
طرف غذا میپزه سالاد تزیین میکنه خونه تمیز میکنه بعد همشو به اسم خودشون میزنن

خداييش خيييلي سخته
من مامانم كمكم ميكنه هرازگاهيم غذا ميپزم
اما هنوز يه دستشويي راحت نرفتم
هيچوقت نبود كه من روتين پوستيمو نرفته باشم يا ارايش نكرده باشم
الان نزديك شش ماهه يه مسواك باخيال راحت انجام ندادم
هنوز خميردندون نزدم رو مسواك بايد دخترمو بغل كنم بااون مسواك بزنم

همینو بگو من یه دست‌شویی با خیال راحت نرفتم کجای کاری😁

من کمکی ندارم ولی به همه کارام و میرسم به خودمم میرسم چرا هرکی و میبینم میگه بچه نمیزاره و وقت نمیکنم؟؟؟؟

اشتباه میکنی
کل وقتی که نیاز به خودت برسی نیم ساعته
من الان که باردارم به خودم میرسم
بدم میاد بگن شلختس با اینکه حوصلم نمیگیره
شاید بگی هنوز بچه بدنیا نیومده
اما خیلی از خانوم های باردارم به خودشون نمیرسن
برای خودت وقت بزار مطمئنم میتونی پیدا کنی
فردا روز همین شوهرت طلب کار میشه ازت

منم مامانم و شوهرم کمک میکنن بهم ولی تا بچه رو میزارم آنقدر کار سرم ریخته ک ب خودم نمیرسم کارخونه شستن لباسا غذا پختن و بیدار میشه با خستگی ایی ک دارم دوباره باید بچه رو بگیرم

منم اینجا ی بار گفتم اینجوری بهم گفتن ازونروز میگم یعنی فقط من نمیتونم🥲

سوال های مرتبط

مامان اِرمیا جونم مامان اِرمیا جونم ۱۲ ماهگی
نمی رسم به هیچ کاری فقط غذا و درست می کنم و بچه داری
نمی‌ تونم همش خونم بهم ریختس 😭😭😭
شوهرم می گه مهمونی بگیریم هی چن تا از دوستاشو خانواده
بهش می گم خانوادت واجب تره اونو بگیریم اونا بعد عید تازه ناراحت هم می سه این جوری می گم می گه تازه مگه می خای چیکار کنی بهش بر می خوره
خدایا دیگه مخم نمی کشه هر دفعه ناراحت می شم شیرم کم می شه ولی گریه نکنم بدتر می شه حالم همش گریم می گیره درکم نمی کنه
مگه چن ساله همش می گم ای کاش دیر تر ازدواج کردم در حد سن خودم ازم توقع می رفت
اصلا نمی فهمه تازه زایمان کردم بدنم زود خالی می کنه ‌
اینارو که بهش توضیح می دم می گه همش غر غر می کنی
موهای پامو نزدم می گه مثل قبل به خودت نمی رسی با بفهم من بدنم کهیر می زنه جدیدا تیغ بزنم حساس تر می شه الانم مثل قبل نمی تونم لیزر
از همه طرف روانمو تحت فشار می زاره
یکم کارا بچه دیر می کنم یه جوری می گه بیا بچه رو عوض کن یا شیرش بده انگار من هیچ وقت حواسم بهش نی
هر موقعه بچه سرحاله نگهش می داره یا خوابه بعد میگه من کمک می کنم
خدایا خودت کمک کنم افسرده نشم
قبلا هم قول داده بود منو ببره مسافرت الان به رو خودش نمی یاره
فقط حال روحی دیگران بزاش مهمه
مامان فاطمه جانم مامان فاطمه جانم ۱۲ ماهگی
دختر گلم اوایل که به دنیا اومده بودی همش با خودم می گفتم حس مادری دقیقا چه جوریه. باورم نمی شد من یه بچه به دنیا آوردم. همش فک می کردم مادری فقط یه حس وظیفه اس. وظیفه داری شیر بدی. پوشک عوض کنی باهاش بازی کنی و... همش از خودم می پرسیدم پس اون محبتی که مامانامون بهمون دارن چیه. چرا من هنوز تجربه اش نکردم؟
ولی تازه فهمیدم مادر بودن یه چیز یه دفعه ای نیست. بلکه یه پیوندیه که روز به روز ماه به ماه و سال به سال قوی تر میشه. هرچی بچه بزرگتر میشه تو هم محبتت و علاقت بهش بیشتر میشه.
دختر عزیزم من عاشق همه اداها؛ صداها؛ خنده ها و گریه هات شدم.
عاشق اون لحظه هایی ام که دلت شیر می خواد و وقتی سینه رو می ذارم دخنت با اون صداهایی که از خودت درمیاری دلمو صدبار میبری.
عاشق وقتایی ام که ناز می خوابی و من دوس دارم فقط نگات کنم.
عاشق وقتایی ام که بانمک خمیازه می کشی و دستاتو می کشی بالا.
عاشق وقتایی ام که هی صدا درمیاری اونم با یه حالت ملتمسانه که ینی مامان من بهت احتیاج دارم بیا بغلم کن. بیا باهام بازی کن. بعد وقتی میام پیشت چشماتو درشت می کنی یه لبخند ریز می زنی دست وپاتو با هیجان تکون میدی. آخ که قربون اون ذوق کردن عجیبت بشم من.
عاشق وقتایی ام که هی به دستات نگا می کنی و بعضی وقتام با ولع می خوریشون.
عاشق وقتی ام که باهات حرف می زنم و قربون صدقه ات می رم و تو اون خنده قشنگتو با کمی خجالت تحویلم می دی و دلبری می کنی.

مامان جونم من عاشقت شدم. و فک کنم بیشتر و بیشتر عاشقت بشم. فقط خدا کنه رسم عاشقی رو خوب به جا بیارم و یه مادر خیلی خیلی خوب برات باشم.