تجربه زایمان طبیعی🤰🏻
پارت آخر🙋🏻‍♀️

ماما دید نمیتونم گفت تو زور بزن من کمکت میکنم دستشو گذاشت بالای شکمم و من زور زدم و یهو یه چیزی سر خورد و خالی شدم🥺😍

و پسرم به دنیا اومد
تمام درد ها به یکباره از بین رفت
و وقتی گذاشتنش روی سینه ام همسرم کنارم بود
و زبونم بند اومده بود از دیدن پسرم
اون لحظه احساساتت معلوم نیست گریه میکنی میخندی☺️

بعد هم در آرامش چنتا بخیه خوردم چیزی که ازش خیلی میترسیدم و اصلا متوجه نشدم☺️

چیزی که برام جالب بود این بود که دکترم اینقدر با آرامش و ماه بود که تمام کارای شروع زایمانم رو خودش انجام میداد در صورتی که میتونست از ماما بخواد انجام بده
گرفتن فشار و معاینه و ضربان قلب و سرم و آمپول و همه چی...
و اینکه بعد زایمانم خودش با همسرم کمکم کردن بردنم دستشویی، دکتر کمک کرد خون های روی پاهامو شستم بعد محلفه پیچید دورم و کمک کرد خوابوندم روی تخت پتو کشید روم کلی قربون صدقه ام رفت و برق اتاق و خاموش کرد تا بخوابم و رفت...
این دکتر بهترین انتخاب بود و اولین تجربه ی زایمان رو با اینکه درد زیادی تحمل کردم برام شیرین کرد...

بعد نیم ساعت پسرم رو آوردن، همسرم پیشم بود
و دکتر رفت مادرم رو همراهی کرد تو اتاق تا ببینتم با اینکه جزو قوانین ببمارستان فقط یکنفر همراه بود و سپرد که بخاطر دردایی که کشیدم و تحمل کردم و نگفتم ببریدم سزارین بذارن هردو پیشم باشن..
چون همش میگفت اولین نفری که تو اوج دردا نمیگی بی حسی بزن یا ببرم سزارین😂
اومدن اماده ام کردن تا ببرنم بخش(که خودش یه تجربه ی جدید و عجیب بود)اونم میگم بهتون😁

تصویر
۱۷ پاسخ

عزیزم ای جانم خدا حفظش کنه گل پسر نازتو 🥹😍
ممنون که تجربتو گفتی .
من با تعریفات وسوسه شدم از دکتر اخلاق نجات وقت بگیرم برم پیشش ویزیت شم چون خودمم قصد طبیعی دارم .
فقط اینکه از بیمارستان و اتاق زایمان راضی بودی ؟امکاناتش چطور بود ؟

هزار ماشالله خداروشکر

عزیزم 🥹❤️

خیلی سخته زایمان طبیعی؟؟🥲🥲

ممنون كه وقت گذاشتي تجربه زايمانت تعريف كردي😊💚
اسم دكترتون چي بود؟؟

خدا حفظش کنه عزیزم لباسش از کجا خریدی پیج داره منم بخرم خیلی قشنگیه آخه

خیلی خوب بود اخرش من گریه کردم 😭
انشالله که قدمش پر خیر و برکت باشه براتون عزیزم

همش من ب این فکر میکنم که قرارع با درد های طبیعی چی سرم بیاد خیلی استرسشو دارم ک اصلا میتونم یا نه

الحمدلله.و هزار ماشاالله ب آقا تیام

ای گووووداااااا ننههههه خدا برات حفظش کنه عزیزم

قدم نو رسیدت مبارک عزیزم
ماشاءالله بهت مادر قوی هستی افرین
خدا خیرش بده چه دکتر خوبی

خدارو شکر. ب سلامت زایمان کردی…
برای ماهاهم دعا کن ک عین شرایط شما رو داریم
الهی همه ب سلامت زایمان کنیم طبیعی راحت بشیم منکه سرویس شدم از معده درد 😔😔

خدا حفظش کنه چه جیگره

خیلی قشنگ بودمرسی.
چرااپیدورال نگرفتی؟

وایی ننه خوشمزههههه هزارماشالله خیلی گوگولیه🥲🫂😘

خیلی خوشحال شدم برات ایشالا بهترینا برای گل پسرت رقم بخوره عزیزم

به سلامتی عزیزم خدارو شکر کع زایمان راحتی داشتی، من که نه خیلی بد زایمان بودم زایمانم سزارین بود

سوال های مرتبط

مامان ♥️♥️ مامان ♥️♥️ ۲ ماهگی
ربه ی زایمان ۳
و گفت دراز بکش تا معاینه کنم وقتی معاینه کرد فقط حرص و عصبانیت تو صورتش بود و نمی دونم چی ب دکتر و پرستاران بالای سرش ب اصطلاح پزشکی گفت و بهشون گفت این درد زایمان نیس و شما چطور متوجه نشدید و همشون بهونه آوردن که ۳۷هفته ی کامل نشده و ما هم معاینه ی دقیق انجام نمی‌دادیم که آسیب بهش نزنیم و دکتر با دعوا ازشون وسیله ای خواست تا کیسه ی آبم رو پاره کنه و بعد این که کیسه ی آب رو پاره کرد من تازه دردام از بین رفت و افتادم تو فاز فعال زایمان و درداهاش که شدتشون خیلییییییییییی خیلیییییییی خیلیییییییییییی از دردی که من داشتم تحمل میکردم کمتر بود خلاصه مقعدم به طرز وحشتناکی هنوزم روش فشار و زور بود که میگفتن سر بچه داره فشار میاره و با همون زور و فشار من اومدم پایین و وایسادم به ورزش کردن ساعت و چرخوندن کمر و اسکاتو رسیدم به ۷سانت که گفت ببرنم اتاق زایمان و پرستارا و دکترای دیگه گفتن فول نشده و اجازه بدید فول شه که دکتر گفت با دکتر بی هوشی هماهنگ کردم بیاد بی حسی بزنه ب این بچه این بچه (منظورش ب من بود)خیلی درد کشیده و دیگه نمیخوام درد لحظه ی زایمان و بخیه رو هم تجربه کنه که برای همین بردنم اتاق زایمان و دکتر بیهوشی اومد و از کمر بهم سوزن زد و کم کم دست و پاهام گرم شد و درد بطور کل از بین رفت و اما انقباض ها و فشار‌ روی مقعدم رو حس میکردم و رسیدم به ده سانت و دکتر گفت یکی از دکترای دیگه دست بزاره رو شکمم که اگر خودم متوجه ی انقباض هامم نشدم اون بهم بگه که زور بدم تا زایمان کنم و خلاصه ساعت ۸:۱۵ من دردهای واقعی زایمانم شروع شد و تا زایمان کنم شد۱۱:۲۰دقیقه
مامان نها🫧🤍 مامان نها🫧🤍 ۲ ماهگی
🌿تجربه زایمان سزارین
پارت دوم
ساعت تقریبا ۱۲شب بود که دیگه گفتن میریم سراغ آمپول فشار 😖
یه ساعت که تقریبا گذشت اصلا دردی نیومد سراغم حالا منم داشتم می‌خندیدم میگفتم آمپول فشار که میگن اینه
با خودم گفتم این که اصلا درد نداره😅 واقعیتش من فکر میکردم زودی آدم با آمپول فشار درد شدید میگیره ولی خبر نداشتم که قراره کم‌کم دردام شروع بشه😑همین که یه ساعت دیگه گذشت درد ها شروع شدن
حالا درد ها از اون اول کم ولی قابل تحمل بود 🥺
یه چیزی اینکه من چون کلاس آمادگی زایمان رفتم نامه بهم دادن که تا وقتی که فول شدم یعنی به ده سانت رسیدم میتونم همراه داشته باشم واسه همین ساعت۱۲شب دیگه مامانم اومد پیشم 😌
رفتم یکم پیاده رویی کردم دیگه دردها داشتن زیاد میشدن حالا این به کنار که هر نیم ساعت یکبار ماما معاینه میکرد که خودش مث یه عذاب بود 😭
ساعت نزدیک ۵صبح بود که دو سه تا ماما اومدن بالا سرم از این چراغ ها هس که تو اتاق عمل روشن میکنن و نور زیادی هم داری حالا اسمش رو نمی‌دونم از اون رو آوردن بالا سرم روشن کردم یکی از ماما ها رفت دستگاه آورد یعنی جوری اومدن بالا سرم فک کردم میخوان عمل جراحی چیزی انجام بدن 😣
کیسه آبم رو مثل وحشی ها پاره کردن همین که تکون هم می‌خوردم ماما سرم داد میزد می‌گفت مگه نمی‌گم تکون نخور اصلا جوری داد میزد که تموم بدنم می‌لرزید
تموم بدنم شروع کردن به لرزیدن اصلا نمی‌تونستم خودم کنترل کنم مادرم رو فرستادن بیرون کارشون که تموم شد با صدای بلند مادرم رو صدا زدم 😞
مادرم که اومد تو اتاق هم بدنم می‌لرزید هم داشتم مثل ابر گریه میکردم خیلی سخت بود تموم تخت خیس شده بود
بعد پاره شدن کیسه آب دردهایم بیشتر شد معاینه که کردن گفتن یه دوسانتی باز شدی 😶
مامان جوجه نازم❤️ مامان جوجه نازم❤️ ۲ ماهگی
منم با تمام توانم زور میزدم و چون بلد نبودم و خسته میشدم وسط شدت درد زور رو ول میکردم که این کار رو خراب میکرد دوتا دکتر و چهارتا ماما اومده بودن بالای سرم و از اینکه اینقدر من زود پیشرفت کردم تعریف میکردن و خوشحال بودن ...
اونقدر زور زدم با هر روشی که گفت بریم اتاق زایمان و وقتی من انقباضم ول شد بهم کمک کردن بلند شدم رفتم و روی تخت مخصوص رفتم اونجا بهم بی حسی زدن و برش دادن که من هیچی نفهمیدم و اصلا سوزن بی حسی هم که زد درد نداشت و اونجا بهم می‌گفت زور بزن من دستمو به میله ها می‌گرفتم و با تمام توانم زور میزدم و یه ماما از بالا شکمم رو فشار میداد یکی هم پایین وایساده بود و یکی کنارم که یهو بچه اومد بیرون و من اینو فقط از آبی گرمی که ازم خارج شد فهمیدم و هیچ دردی موقع بیرون اومدن بچه نداشتم...
بچه من ساعت ۸:۳۰ توی یه روز بارونی دنیا اومد و من بخیه خوردم و الان درد بخیه رو دارن فقط و دل درد مثل پریودی که قابل تحمل...امیدوارم همتون این حس قشنگ رو تجربه کنید و من پشیمون نیستم از انتخاب زایمان طبیعی🥰🥰
مامان آریا مامان آریا ۲ ماهگی
ساعت شش صبح بود که ماما اومد سرم زد اما سرم جدید یه آمپول فشار هم تو سرم تزریق کرد ساعت 9بود که من دردام شروع شد جوری که طاقتم طاق شده بود ساعت دوازده ظهر داد جیغ میزدم درخواست کمک داشتم ولی امان از یه کمک فقط گاز بی درد آورده بودن که رو من تاثیری نداشت تنفس هم رو من اثری نداشت و ساعت سه نیم بود که ماما اومد منو چک کرد اما یکی دیگه بود که سنشم بیشتر بود می‌گفت زور بزن پاهات باز کن دستات بزار زیر زانوت تا میتونی زور بزن نمی‌دونم چجور ولی موقع زور زدن اندازه اون آمپول فشار بهم فشار نمی‌آورده در واقع لگنم برای جوجم زایمان طبیعی عالی بود دکتر بدو بدو اومد لباس پوشید می‌گفت زور نزن درحالی که من زور نمی زدم بچه خودش بود که داشت فشار می‌آورد یهو دادزم سر بچه اومد بیرون و پسرم اومد دنیا من راحت شدم خوشحال بعد اون جفت اومد بیرون پسرم گذاشتن رو سینم بعدش گفتم بگیریتش از دستم نیفته چون لرز داشتم کلی بخیه خوردم شاید ده دقیقه داشتن بخیه میزدن الآنم خونم مرخص شدم دو روزه اینم داستان زایمان من😍
مامان تو دلیم مامان تو دلیم ۲ ماهگی
تجربه ی زایمان #
پارت ۳
رسیدیم بیمارستان
از در بیمارستان که رفتم تو باز ی آب زیادی ازم ریخت خودمون رو به بخش زایمان رسوندیم من رفتم تو اونجا چندین مرتبه ازم هفته ی بارداری رو و اسم دکترم و سوال های اینجوری پرسیدن و تایید کردن پارگی کیسه آبم رو ،ان اس تی رو انجام دادن و سلامت جنینم رو تایید کردن و همچنان سوال پرسیدن و یکبار هم معاینه کردن که گفت ۴ تا باز شده ولی بهتره سزارین بشه ولی با تماس با دکترم که پیشنهاد طبیعی داد و من گفتم نه و باز از خود بیمارستان اومدن پرسیدن دکتر شیفت که با گفتم ترجیحا سزارین هست تو این مدت فیلم بردار و دیزاینر اومدن و من از قبل تصمیم داشتم که انجام بدم در مورد چگونگیش به توافق رسیدیم شد هشت و نیم که گفتن دکتر اومده و لباسم رو عوض کردن و سوند رو زدن به ااحتی و ئ درد کم روی تخت نشوندن و فیلم بردار ی مصاحبه کوچیک کرد و من همچنان آروم و ریلکس و در کمال ناباوری با همسرم و چند تا از بیمارستان رفتم اتاق عمل اونجا هم چندین نفر اومدن سوال کردن و فرم پر کردن و انژوکت و سرم زدن و بعد بیهوشی که همه رفتار عالی داشتن وقتی بی‌حسی رو زد و مدام برام توضیح می‌داد عالی بود تا اینکه دراز کشیدم و گفت که الان نفست تو سینت سنگینی میکنه که یهو کتفام سنگین و ی حسی که زبونم از توصیفش عاجزه برام پیش اومد فقط جیغ میکشیدم و دل داری دکتر بی حسی که سعی می‌کرد آرومم کنه و همش می گفت طبیعیه رو نمیشنیدم ولی فقط سه دقیقه یا کمتر بود و بعد همه چیز عادی بود بیست دقیقه این کارا و چک کردنا طول کشید تا دکتر خندون اومد و گفت حالا سر ی روز زودتر و دیرتر با من چونه میزدی حالا ببین چی شد و منم خندیدم و شروع کرد.
مامان دخمل کوچولو🩷💗 مامان دخمل کوچولو🩷💗 ۱ ماهگی
#پارت-پنجم
من یکم با تاخیر میزارم ولی سعی میکنم دستم خلوت شد بزارم
ماما همراه که معاینه کرد دکتر اومد دکتر فوق العاده خوش رو و خلاصه جذاب که معاینه کرد گفت سر بچه رو حس میکنم
بعدش گفت مامان خوشگل یه چند تا زور بزنی سرش بیاد پایین تر میبریمت رو تخت زایمان
منم دردم خیلی زیاد بود فقط جیغ میزدم
دردم میگرفت جیغ میزدم و وقتی ول میکرد حالم خوب میشد
ماما همراهم همش باهام خوش برخورد بود موهامو ناز میکرد میگفت موهای دخترتم مثل خودت خوشگل میشه موهات مثل راپونزله😂
خلاصه دکتر موند بالا سرم و میگفت با دست رونتو نگه دار هر وقت دردت گرفت و کل نفستو زور بزن ول نکن
بچه ها تو زایمان طبیعی جیغ زدن فقط دردو بیشتر میکنه و ادمو کم جون میکنه
فقط تنفس بگیرین خیلی کمک میکنه هم تو درد هم زور زدن
من یه چند تا زور زدم گفتم دروغگوها همش میگین یه زور بزن الان بچه میاد پس کوووو
یهو دکتر جذاب خودمون که یه پیرن خوشگل سرخابی پوشیده بود دوباره اومد معاینه کرد گفت ببرینش اتاق زایمان
ماما همراهم به همراه یه کمک پرستار منم بردن رو تخت زایمان و کمک کردن بخوابم
اتاق زایمان انگار ارامش داشت بالای سرم یه تصور مهتابی که شکوفه گل بود که ارامش میداد
وقتی خوابیدم رو تخت اومدن معاینه کردن دکترم گفت فقط رونتو بگیر دردت گرفت زور بزن ول نکن فقط زور بزن
منم زور میزدم ولی میگفت زور گلو نزن وقتی مدفوع میکنی چجوری زور میزنی اونجوری زور بزن
مامان totfrngi🍓 مامان totfrngi🍓 روزهای ابتدایی تولد
تجربه من از سزارین البته بدن تا بدن فرق داره و ممکنه واسه همه یکی نباشه
من دیروز کارای پذیرشم رو انجام دادم و گفتن امروز ساعت ۶ صبح بیا بیمارستان
وقتی رفتم همه چیز واسه حضور من اماده بود از تخت و سرم بگیر تا ...
خب لباس پوشیدم و بهم لاین وصل کردن و یه نیم ساعت بعدش هم بردنم اتاق عمل، اول صبح همه سرحال بودن و واقعا محیط خیلی خوبی بود و هرکدوم وظیفه خودشون رو انجام میدادن منو اماده کردن و حدود ۴۰ دقیقه بعد دکترم اومد با اومدن دکترم، دکتر بیهوشی کار خودشو شروع کرد چون از قبل صحبت کرده بودیم من تصمیم داشتم بی حس شم
امپول بی حسی حتی اندازه لاین سرم هم درد نداشت فورا بعد از زدن امپول پاهام شروع به سنگین شدن کرد و دکترم هم توی بی حسی سوند رو برام وصل کرد که اصلا متوجه نشدم
بعدش هم که از بی حسی من مطمعن شدن کارو شروع کردن که من اصلااا متوجه نشدم و وقتی دکترم گفت مبارکه متوجه شدم بچه رو در اوردن و بعدش صدای گریه بچه ام اومد و بردن تمیزش کردن توی این حین دکتر بیهوشی از مراحل تمیز کردن دخترم و در اودن جفت از رحم و خودم فیلم گرفت که بعد از پایان عملم برام فرستادش
دخترم رو لباس پوشوندن و اوردن چسبوندن به صورتم و خیلی حس قشنگی بود بعدم حدود ده دقیقه طول کشید که بخیه زدن در کل همه تایم زایمانم نیم ساعت بیشتر نبود که بعدم انتقالم دادن به ریکاوری بعدم بخش
مامان فسقلی مامان فسقلی روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان قسمت ششم

که دکتر گفت ترشح سبز رنگ کمی توشه
اتاق رو آماده کنید سزارین اورژانسی..
دیگه تا آماده کنن تقریبا ی ساعتی شد ،بعد یکیشون اومد سوند رو وصل کرد بهم..
یکی از خدمات اونجا اومد گفت پاشو بریم برای سزارین ،دیگه بزور پاشدم چون سوند بهم وصل بود راه رفتن یجوری بود
یه تخت دیگه بود گفت دراز بکش روی این ،دراز کشیدم و پتو زد روم و پروندمم گذاشت روی تخت و بردنم بیرون از بلوک زایمان ( من طبقه ۳ بودم برای زایمان طبیعی ،اتاق عمل سزارین طبقه چهارم بود) مامانم و شوهرمم اونجا بودن اونارو دیدم و رفتیم بالا
از بالا ام جلو در ورودی اتاق عمل یه تخت دیگه آوردن گفتن آروم بیا روی این یکی تخت،اروم رفتم روی اون تخت و یه مردی بود که بردتم تو اتاق عمل و گفت حالا دوباره آروم برو روی تخت اتاق عمل
بازم آروم آروم خودمو هُل دادم روی تخت اتاق عمل
وای که چقدر سرد بود اتاق عمله،داشتم میلرزیدم گفتم خیلی سردمه یه زنه گفت کولرو خاموش میکنم الان
چند نفر اونجا بودن زن و مرد
دیگه دکتر بی حسی اومد خیلی ام خوش اخلاق بود ( کلا بجز یکیشون که دختره خیلی رو مخ بود بقیه شون خوب بودن)
مامان فسقلی مامان فسقلی روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان قسمت آخر
بعد صدای دکتره اومد گفت اون قیچی رو بده بندنافشو قیچی کنم
همون لحظه من برای دخترکم دعا کردم
برای همسرم برای خانواده هامون برای هرکسی و هرچی که یادم بود دعا کردم..
و دیگه دوختن و تموم شد
دکتر بیحسی میگفت ایشالله بری سال دیگه برگردی چون موقع آمپول ریلکس بودم😂
خلاصه یه مشمبا بزرگِ محکم انداختن زیرم و با اون بلندم کردن گذاشتنم روی یه تخت دیگه دخترمم که روی تخت نوزاد بود همراه خودم میاوردن
بردنم بجایی نمی‌دونم کجا یه اتاقی بود من فقط سقف و می‌دیدم هیچ حسی ام به بدنم نداشتم
یه ۲۰ دقیقه ای اونجا بودیم بچمم همش گریه میکرد ،همون پرستار رو مخه اومد بچمو گذاشت رو سینم و گفت باید شیر بخوره چند تا میک که زد گذاشتش رو تختش دوباره و رفت
بعد اومدن بردنمون بیرون و همسرم و مادرشوهرم اونجا بودن
الهی بگردم همسرم از شدت بغض اشکاش سرازیر شد هم کلی خوشحال بود هم بخاطر اذیت هایی که من شدم ناراحت
منم کلی بغض داشتم اما بزور تحمل کردم و بغضمو قورت میدادم بردنم طبقه پایین با آسانسور و مامانمم اونجا بود با مامانمم صحبت کردم
بعد دیگه بردنمون تو بخش و همسرم و چند از پرستارای اونجا گذاشتنم روی اون یکی تخت و بچمم پیشم رو تخت نوزاد بود ...
دوتا شیاف ام همون لحظه برام گذاشتن
فرداش سوندمم دراوردن
راه رفتن و اینا خیلی برام سخت بود نمی‌تونستم راه برم ،بزور با کمک مامانم با کلیییی درد پاشدم رفتم دستشویی
یجوری بود که مامانم میومد تو دستشویی کمکم میکرد نمی‌تونستم
خلاصه دردای بعد سزارین و الآنم دارم و شیاف میزارم البته خداروشکر خیلی بهترم ولی خب بالاخره دردای خودشو داره..
اینم از تجربه من از زایمان
مامان جوجه پنبه مامان جوجه پنبه ۳ ماهگی