۷ پاسخ

من با اون مامانی که گفت داشتن پرنده وحیوان خونگی خوب نیست بشدت مخالفم درست کثیف کاری داره سر وصدا داره بنظر من یه پرنده براش بگیر ولی مسئولیت تمیز کردن قفس ابو دون دادن به پرنده رو هم بدار به عهده خودش براش تایم مشخص کم که پنده ات مثلا بلبل اگر بود روزی نیم تا یک ساعت فقط اجازه بیرون بودن از قفسش رو داره
پرندههایی مثل قناری ومرغ عشق نمیتونن بیرون قفس باشن وسروصداشون هم ازبلبل بیشتر وکثیف کاریشونم بیشتر

عزیزم عروس هلندی بگیر
نوک نمیزنن اصلا
وابسته دخترت بشن پیش کسه دیگ نمیره
اتفاقا بگیر براش.ولی باهاش صحبت کن ک مسئولیتشون ک آب و دونه و کمی تمیز کاری با خودش باشه و تو کمکش میکنی فقط‌
دراینصورت درسته عزیزم

حق داشتین عزیزم، ولی طفلک دخترتون هم حتما اذیت شده، همزمان هم پرنده ش رو از دست داده هم یه بچه دیگه اومده تو خونه... نمیدونم چجوری ولی از دلش دربیارین

عادتش نده به این چیزا چون نوزاد هم دارین تو خونه خطرناکه

یک پرنده دیگه بگیرم ک هم خوش رنگ باشه هم بی آزار نوک نزنه

نگاه چطور همدیگه دوس داشتن،خودمو مقصرمیدونم😑

تصویر

نظر من عادتش نده پرنده و چیزا
هیچ خوب نیست...

سوال های مرتبط

مامان برسام مامان برسام ۴ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان پارت ۷#
خلاصه اینکه شوهرم خونه رو جمع کرده بود که بیان شروع کنن به کاغذ دیواری اینم اضافه کنم که من چون نزدیک به پنج ماه با همسرم قهر بودم و خونمون نرفته بودم خونه به شدت کثیف شده بودو من اصلا اعصابم نمی‌کشید که بخوام برم این صحنه های کثیف از خونه رو ببینم. بااینکه خونم طبقه بالای خونه مامانم بود اما حاظر نبودن حتی واسه ثانیه برم ببینم چه وضعیه . خلاصه که شوهرم و مامانم گفتم که بعد از تموم شدن کاغذ دیواری نظافتچی میارن که خونه رو تمیز کنه پرده ها و فرشامم دادن که بشورن اماااا... صبح همون روزی که نصاب اومد واسه کاغذ دیواریا من از خواب که بیدار شدم حس کردم دردم بیشتر از روزای قبله جوری که از درد حالت تهوع هم بهم دست داده بود همینطور تا شب صبر کردم که بهار شم اما نه شب که شد حالم واقعا بد بود به مامانم گفتم بیا بریم بیمارستان حالم خوب نیست دیگه تحمل ندارم توی مسیر تارسیدن به بیمارستان همش اشک می ریختم که من تازه ۳۳ هفته ام نمی‌خوام الان زایمان کنم زوده همینکه رسیدیم بیمارستان یه مامان اومد منو معاینه داخلی مرد گفت دهانه رحم بستس. نوار قلب از جنین گرفت و تست آن اس تی که همه خوب و نرمال بود اما توی معاینه شکمی بچه خودشو سفت میکرد یه ماما دیگه اومد گفت کاملا مشخصه که انقباض داره باید بره اتاق عمل من همونجا یخ کردم گفتم نه خیلی زوده من این دردارو از اول بارداریم داشتم الان خوبه همه چیم تورو خدا به دکترم زنگ بزنید اما قبول نکرد فقط گفت سریع بهش بتا بزنید کاراشو کنید که بره واسه عمل
مامان برسام مامان برسام ۴ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان پارت 3#
روز به روز لاغر تر میشدم زیر چشمام گود شده بود رنگم زرد بود و همینطور وزن کم میکردم جوری که دکتر دیگه واسم لیدی میل نوشت گفت بخور که داری خیلی وزن کم میکنی خوبی ماجرا به این بود که هروقت میرفتم پیش دکترم سونم میکرد می‌گفت خدارو شکر بچه همه چیش خوبه و اینجا تنها دلخوشیم به همین بود . انقد خواب و خیابان واسه بارداریم داشتم اما همش دود شده بود رفته بود هوا چون از درد حتی نمی‌تونستم بشینم یادمه یه روزایی یهو لباس زیرم خیس میشدم انقد استرس می‌گرفتم سریع میرفتم مطب واسم تست کیسه آب می‌گرفت اما منفی میشد خود دکترمم که پریناتولوژیست بود ( از دکتر زنان یه رده بالاتر) نمیدونست اینهمه ترشحات از کجا میاد و براش عجیب بود چون تمام آزمایشهای ادرارم منی بود یعنی حتی عفومتم نداشتم . خلاصه اینکه همچنان استراحت بودم و درد داشتم و دائم بستری میشدم . خوبی ماجرا به این بود که من خونمون طبقه بالا خونه مامانمه و مامانم برام غذا میآورد و کارامو میکرد . تو همین گیرو داد سر یه مسئله ای از شوهرم ناراحت شدم و رفتم خونه مامانم واقعا نمی‌دونم چی داشت سر من میومد . یه احساس عجیب و غریبی داشتم دلم میخواست شوهرم کل توجهش به من باشه اما چون تازه مغازه گرفته بودیم شوهرم خیلی گرفتار بود به من نمیتونی زیاد رسیدگی کنه اینجا بود که من دیگه واقعا مثل کوه آتشفشان شده بودم و تحمل هرچیزی برام غیر ممکن بود بازو بندیلمو جمع کردم و گفتم اصلا نمی‌خوام ببینمت رفتم طبقه پایین خونه مامانم
مامان برسام مامان برسام ۴ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان پارت ۱۷#
خون ریزی مغزی کما کوری مرگ مغزی از احتمالاتی بود که دکتر بیهوشی واسه من داده بود و من مامانمو می‌دیدم که با خواندن رضایت نامه اشک می‌ریزه و شوهری که کلافه بود. من این وسط فقط منتظر بودم که ازم عذر بخواد و اگر میخواست شاید تو اون لحظه ای که بچم داشت تولد میشد فراموش میکردم و میبخشیدم اما نخواست حتی با وخامت اون شرایط بازم نخواست و من کلا توی خودم دنبال عیبو ایراد می‌گشتم که چرا واقعا مگه از الان بدتر هم میشه چطور نگران این نیست که من اگر برم تو این اتاق و برنگردم چی میشه با دلی که ازش پر بود ؟ خلاصه که مامانم منو بوسید و رفتم برم توی اتاق عمل خواستم برگردم بهش بگم هرگز نمی بخشمت اما به زبونم نیومد ولی تو دلم بود منو بیهوش کردن و بعدش چشم که باز کردم ریکاوری بودم صدا کردن شوهرم بیاد دنبالم اومد بدون هیچ عکس‌العملی تخت منو برد توی بخش به مامانم که رسیدم پرسیدم بچه چطوره گفت خوبه بردنش بخش نوزادان گفتن یکروز باید بمونه و من فقط اشک می ریختم که این چه شانسیه من دارم خدایا این دل داغون من فقط با بغل کردن بچم میشد که آروم بشه اینم ازم دریغ کردی چرا بچم کنارم نیست مثل بقیه و خودمو دلداری میدادم که فردا میاد پیشم اما نه دکتر بهشون گفته بود چون جواب آزمایش خون من مثبت بوده بچه باید آن ای سی یو بمونه تا جواب آزمایش اونم بیاد اگر منفی باشه بعد مرخص میشه و جواب این آزمایش یک هفته طول می‌کشید تا بیاد و همه از من پنهان میکردن که بی تابی نکنم
حالم خیلی خراب بود فردای زایمانم دکترم اومد معاینه کنه گفتم حال بچم چطوره گفت دیشب تنفس کم آورد و اینتوبه شده (یعنی با شلنگ توی گلوش تنفس می‌کنه)
مامان هستی 🐣🩷 مامان هستی 🐣🩷 ۴ ماهگی