مامانا یه درددل کنم؟؟الان شاکرم بچهام دنبا اومدن ولی خیلی خسته ام😞همش میگم اونوقتا ک بچه نداشتم زندگی چقد راحتتر بود،ناشکری نمیکنما ولی خیلی سخت داره میگذره افسردگی رو قشنگ حس میکنم،تصور بچه داشتن از خودش قشنگ تر بود،خپدش فقط سختی هست و بس

عزیزم سعی کن اهنگ شاد بزاری بچه هات خوابیدن تو خم زودی بخوابی تا اذیت نشی روحیتو شاد نگه دار تا افسردگی نگیری درکت میکنم

اشکال نداره عزیزم
مامانای دوقلودار فوق قهرمانن و برای همه‌مون طبیعیه که یه روزایی خیلی خسته بشیم
منم‌ روزی صدبار خسته میشم پشیمون میشم گریه میکنم ولی آخرش با یه لبخندشون انرژی‌م فول میشه😍

منم همینطوری شدم گلم طبیعیه و کلا مادر شدن سخته باید با این سختی ها کنار بیایم و سخت ترش نکنیم با افکارمون عزیزم

مال شما دوتا هم هستن سختتره عزیزم

منم همینطور شدم واقعا مامان بودن سخته

کمکی مگه نداری گلم

توروخدا اینجوری نگو
حس و حالتو درک میکنم ولی اینجوری توی دل ماهم خالی میشه و بیشتر نگران بچه داری میشیم

درک میکنم ، متاسفانه اطرافیان انقدر به ادم میپرن تا اسم خستگی رو میاری که مجبوری همیشه سکوت کنی ، ولی برا بهتر شدن حال خودت تلاش کن انشالله رو ریل میفتی به زودی

عادیه بچه های اولت من سربچه اولم همش باشوهرم دعوا میکردم وسط خونه دادو بیداد میکردم همش میگفتم برو بچتم باخودت ببرازبچت بدم میاد ولی بعد یکماه عالی ترازقبل شدم بخاطر دردوافتادن توخونست بلند بشی سرپاشی انشالله خوب خوب میشی گلم

یکی از مامان دوقلو های دیگه هم این پیام رو گذاشته بود
و من چقدر ترسیدم ، خدایا کمک همه مادرا بکن که از پسش بربیان😔

عزیزم اولش برای همه سخته ولی می‌گذرد سعی من ب چیزای خوب فک کنی
من بچهای اولم دوقلو بدون خیلی سخت بود همچین زود ماشاالله بزرگ میشن که نمی‌فهمی

منم همین حالت رو داشتم همش به روزهای قبل فکر مبکردم که چقدر با شوهرم راحت بودیم و … ولی هر چی بیشتر بگذره حال آدم بهتر میشه بچه م شیرین تر میشع فقط طاقت بیار و سعی کن فقط این روزا رو بگذرونی

بخاطرهمین سختی هاس که بهشت زیر پای مادران عزیزم من با۲۶سال سن موهام قشنگ سفید شده ولی میدونی بزرگ بشن ما پیربشیم اونا خونه رو پرمیکنن بابچه هاشون

عاشق بچه هامم هستم ولی واقعا سخته خدا ب هممون توانشو بده

منم همین بودم
الان بهتر شدم یکمممم ولی بازم یهو بی دلیل میزنم زیر گریه حس میکنم برنمیام خستم کلافم
با بخیه سزارین روز دوم زایمان بستری شد دخترم برا زردی من بودم بیمارستان یه طبقه رو هی باید دروز چندین بار از اتاق مادرا میرفتم بخش نوزادن بچم بزور شیرمو میخورد شیرم کم
دردم زیاددد
واقعا همون روزا منو افسرده کرد🥲
ولی همش میگم اینو اون تونستن منم میتونم منم برمیام از پسش
میگذره مثل دوماه اول تهوع زیاد که گذست
یا زایمان
یا حتی روزای بیمارستان🥲
بزار دوسه ماهش بشه مدیریت زندگی برامون راحت میشه🥲

عادی خواهر ما هم همین موقعیت و داریم دلم میخواد خودمو تو دریا بندازم ولی میگم زشته زن گنده😂😂😂

میدونم چی میگی عزیزم منم واقعا خسته شدم با اینکه خونه مادرمم کمک دارم هنوزم
نمیدونم چجوری قراره تنها باشم با بچه ها خونه

اولشه عزیزم کم کم عادت میکنی