بچه دوست صمیمیم به دنیا اومد‌ه‌...
با دیدنش ،
یاد غربالگری اول و خون گرفتن به سختی از کف پا
اولین حموم و کبود شدنش از شدت گریه
نفس کشیدن به سختیش و هزار بار دکتر بردنش
پریدن شیر تو گلوش و رفتن نفسش
تا صبح بیدار بودنش
گریه شدید و پیچیدنش از درد به خودش بخاطر کولیک
بالا آوردنای مدام
تب کردنای بی دلیل
بی دفاعی و مظلومیت محض هیما افتادم ...
یاد روزای نوزادی که فکر کنم مخصوصا بچه اول خیلی سخته
یاد افسردگی و دعوای الکی با شوهرم و دوست نداشتنش
یاد حال بد و فکر کردن به این ک هیچ وقت دیگه زندگی رو دوست نخواهم داشت افتادم.
خداروشکر که گذر کردم از این مراحل ولی کاش میشد مادر لذت روزای نوزادی رو ببره و انقدر درگیر نباشه
فکر آوردن بچه دومو که میکنم نه از بارداری نه زایمان نمیترسم ، فقط روزای نوزادی تن و بدنمو میلرزونه🫠

فکر کنم ۹۰ درصد مادرا همینن ولی بهت قول میدم اگر بچه دوم بیاری از تک تک لحظاتش جور دیگه ای لذت میبری چون نگرانی هات خیلی کمتره و دیگه بلدی باید چیکار کنی

😢😢😢😢😢

زهرا منم همینطور🥲مبارک باشه قدمش،خدا هیمای قشنگمم حفظ کنه♥️

دقیقا باعمق وجودم درکت کردم

دقیقا منم 😔 با این تفاوت ک من حامله ام الان و روزای سختی رو میگذرونم .. از فکروخیال ک بچه بدنیا بیاد با بیقراری و بچه اول چ کنم 🥺

چقدر سخته واقعا

چقدر لحظه لحظه خودمو تو این متن دیدم، و چقدر سخته الان مجبور باشی عکس هایی رو ببینی که ثانیه ای نتونستی ازشون لذت ببری و الان دلتنگشونی شدید

من فوبیای بارداری دارم🥲هم روزای نوزادی دوس دارم هم روز زایمان ....تنها دلیل برای نیاوردن بچه دوم بارداری سختی ک داشتمه...

این متنو ک خوندم قشنگ حال بد واضطراب اون روزای خودمو حس کردم🥲💔

چقد تجربه مشابه داریم منم فوبیای بعد زایمان گرفتم بخدا🙃

مبارک باشه قدمش 💓
چیزایی که هممون تجربه کردیم
خواهر منم کمتر از دوماه هست که زایمان کرده
و خوب حاملگی سختی رو هم پشت سر گذاشت
هر بار که می رم خونه اش و خستگیشو می بینم قلبم به درد میاد
کاش می تونستم یکم کمک حالش باشم