۱۰ پاسخ

خب برو بگو کادوشو بعد میاریم مثل خودش

یه دست لباس یا شیرینی ببر فقط حرفشم نزن در موردشم با خانوادت یا اقوام یا کسی مشورتم نکن حرفم نزن

تازه داداشم خیلی بدباهام حرف زدوقتی زنش شش ماهش بودتازه بهمون گفتن بچه پسره بعدم گفت به کسی نگیدماتاحالام به کسی نگفتیم چشم نخوره من اهمیت ندادم بعدش گفتم اسم چی انتخاب کردین گفت هروقت به دنیااومداسمش میزاریم بعدمیفهمیدشوهرم اینارونمیدونه وگرنه کلا قطع رابطه میکردامامن خیلی خنگم همش به فکردیگرانم هیچ وقت براخودم ارزش قاعل نیستم 😔

نمیدونم سراین موضوع باشوهرم بحث کردم گفتم اوناخودشون خجالت میکشن همه مثل هم نبایدباشن کاش میفهمیدم اوناازقصدنیاوردن منم نمیبردم وتمام

من باشم یه جعبه شبربنی میبرم و تمام

خواهرام میگن توشوهرت بایدبرابچه اول اونامیداده کادوگفتم من تازه نامزدکرده بودم روم نمیشدبهش بگم خودشم اصلاچی،ی نگفت بعدشم ماازطرف مادرم پلاک طلابردیم براش درحالی که خانواده خودش ۴۰۰تومان پول بهش دادن پول یه دست لباس میشدفقط

من باشم نیارن منم نمیبرم

بستگی به روابطتون داره ممکنه یه وقت از رو فراموش نیورده باشن یه وقت از رو قصد. باید ببینین قبلا چجوری بودین الان چجوری هستین. اگه روابطتون خوبه شاید واقعا فراموشی باشه.

منم برا جاریم کادو دادم ولی برا پسر من چیزی ندادن ،سال بعد تولد یکسالکی پسرم کادو دادن،حالا خودش حامله اس اگ تولد پسرم چیزی نمیدادن منم موقع دنیا اومدن بچه اش جیزی نمیبردم،ولی گفتم در عوض اون میدم بهش

عزیزم منم با شوهرت هم نظر ته تهش ی جعبه شیرینی یک کیلویی ببر همین و زود هم بلند شو بیا اصلا هم نگو بعدا میارم کادوش رو،حرفشم وسط نکش

سوال های مرتبط

مامان امیر حسین مامان امیر حسین ۱ سالگی
یه سوال چرا بعضی ها به خودشون اجازه میدن هر جور دلشون میخواد با بچه ات رفتار کنن 😐
رفتیم مهمونی چند تا بچه قد و نیم قد نوه های جاریم و با ما خونه ابجیم دعوت بودیم یه جوری قربون صدقه بچه هاشون میرن که انگار ناف آسمون باز شده فقط بچه اینا اومده پایین خدایی بچه هاشون مهربون و تو دل برو هستن دوست شون دارم ولی نه اینکه بخوام قربون صدقه بچه هاشون برم نیازی به محبت اونا برای بچه خودم ندارم ولی از عمد دختر جاریم جلو همه میگه به پسرش که ببین عمو مصطفی چقدر دوستت داره ( منظورش شوهر من که عموی خودش میشه ) ببین میگه چه پسر خوبی هستی ، با ادبی موهاش چقدر خوشگله قشنگ دو تا هندونه میزاره زیر بغل شوهرم که یعنی قربون صدقه اش بره بعد همیشه خدا ادعای عقل کلی و با سوادش میشه با پسرش سر گوشی من که دست پسرش بود بحث داشتن بعد یکی دو بار به پسرش گفت مامان گوشی مامانش هست بهش بده پسر منم دو سال کوچک تره نمیتونه حرف بزنه جیغ میکشید یدفعه برگشته به پسرش گفت بهش بده صدا شو در نیار منظورش بچه من بود اصلا من هیچی نگفتم اگر من این حرف و میزدم خدا شاهده جاریم و دخترش می پریدن به من چرا کسی به خودش اجازه این حرفا میده به بچه هاش بزنه یا اینکه خواهر خودم و دامادمون جلو اونا و بچه هاشون بچه من و دعوا میکردن که جیغ نزن یا فلان چیز و بهشون بده برای اینکه نخوان به اونا چیزی بگن اونا هم دو تا پسر داشتن یکیش سه سالش هست اصلا بچه من متوجه نیست به یه بهونه پسرمو صدا میزدم کسی به خودش اجازه نده چیزی به بچه ام بگه