یه سوال چرا بعضی ها به خودشون اجازه میدن هر جور دلشون میخواد با بچه ات رفتار کنن 😐
رفتیم مهمونی چند تا بچه قد و نیم قد نوه های جاریم و با ما خونه ابجیم دعوت بودیم یه جوری قربون صدقه بچه هاشون میرن که انگار ناف آسمون باز شده فقط بچه اینا اومده پایین خدایی بچه هاشون مهربون و تو دل برو هستن دوست شون دارم ولی نه اینکه بخوام قربون صدقه بچه هاشون برم نیازی به محبت اونا برای بچه خودم ندارم ولی از عمد دختر جاریم جلو همه میگه به پسرش که ببین عمو مصطفی چقدر دوستت داره ( منظورش شوهر من که عموی خودش میشه ) ببین میگه چه پسر خوبی هستی ، با ادبی موهاش چقدر خوشگله قشنگ دو تا هندونه میزاره زیر بغل شوهرم که یعنی قربون صدقه اش بره بعد همیشه خدا ادعای عقل کلی و با سوادش میشه با پسرش سر گوشی من که دست پسرش بود بحث داشتن بعد یکی دو بار به پسرش گفت مامان گوشی مامانش هست بهش بده پسر منم دو سال کوچک تره نمیتونه حرف بزنه جیغ میکشید یدفعه برگشته به پسرش گفت بهش بده صدا شو در نیار منظورش بچه من بود اصلا من هیچی نگفتم اگر من این حرف و میزدم خدا شاهده جاریم و دخترش می پریدن به من چرا کسی به خودش اجازه این حرفا میده به بچه هاش بزنه یا اینکه خواهر خودم و دامادمون جلو اونا و بچه هاشون بچه من و دعوا میکردن که جیغ نزن یا فلان چیز و بهشون بده برای اینکه نخوان به اونا چیزی بگن اونا هم دو تا پسر داشتن یکیش سه سالش هست اصلا بچه من متوجه نیست به یه بهونه پسرمو صدا میزدم کسی به خودش اجازه نده چیزی به بچه ام بگه

۹ پاسخ

زیادی حساس نشدی عزیزم ، چیزی نگفت ک گفت صداشو در نیار .، بد نیست

چرا انقدر حساسید واقعا این چیزا خیلی معمولیه اصلا توهینی نشده که ناراحت شدی بعدم چه اشکالی داره بچه عموش گفته بچه خوبیه خواسته اینجور بگه که بچش اروم بشینه

من چیز بدی تو رفتار خانواده همسرتون ندیدم.ولی اینکه خواهرتون و شوهرش به خودشون اجازه بدن بچه شمارو دعوا کنن این برمیگرده به نوع رفتار شما وهمسرتون با بچه
شما همونجا باید میگفتی که شما حق نداری بچه رو دعوا کنی اگر مشکلی هست،چیزی هست به من یا پدرش بگید خودمون بهش میگیم
بعدم عزیزم وقتی میبینی بچه ها نمیتونن باهم بازی کنن یه نفر به عنوان بزرگتر یا باید بره باهمشون بازی کنه
یا شما اگر خیلی ناراحت ونگران بچه هستی صدا کردن نداره میری کنار پسرت باهاش بازی میکنی صحبت میکنی
اگر گوشی شما دست بچه دیگه هست وپسر شما داره گریه میکنه این کم کاری شماست
باید بری خودت گوشی رو بگیری و کلا به هیچکدوم ندی گوشی اصلا مناسب بچه نیست که بخواد دستشون باشه

ی مدت یاهاشون رفت و امد نکن تاهم بچت بزرگتر بشه هم اونا بفهمن خوشت نمیاد از رفتارشون

به نظر من که اصلا هم حساس نیستی تو موقعیت تو بودم و هستم منم خواهرشوهرم این مدلیه بچه خودشو میخواد بکنه تو چشم همه برادر شوهرام یا پدر شوهرم یا حتی شوهرم تا میان بچمو بغل بگیرن خواهرشوهرم واااای دایی بابا جونش ببین سامیار چیکار میکنه میگه منو بغل کنید دایی منه بابا جونه منه 😐

اگه همین قدرحساسیت به خرج بدید دیگه نمیتونید با کسی معاشرت کنید

من که چیزی بدی ندیدم خب گفت گوشی مامانه بده صداشو درنیار میتونست بگه بده تا جیغ نزنه اما گفت صداشو بعد راجع به شوهرتم چیز بدی نگفت بنظرم درگیر نکن خودتو توهینی هم نشده به کسی

عزیزم خودشون باید درک کنن دیگه که کوچیک تره چون نمیتونه درست صحبت کنه جیغ زدن عادیه شما به دل نگیر رفتارشون درست نبوده
بقیه که کور نیستن میبینن کی بهتره کار خوبو شما کردی 🫶

دیگه یه جاهایی اعصابم خرد شد به شوهرم گفتم حواست به امیر حسین باشه نه اینکه بشین هر کی هر چی دلش خواست به بچه ات بگه اگر یه جایی تقصیر بچه ام باشه یواش میکشونم کنار که اذیت نکنه

سوال های مرتبط

مامان مانا مامان مانا ۱ سالگی
شما با دخالت های از روی محبت دیگران چه کار میکنید؟ ما اومدیم شیراز خونه ی خواهر شوهرم. صبح که پاشدیم بهشون گفتم بچه ساعت ۳ تا ۵ می خوابه. اگه میخواهیم بریم بیرون ساعتشو تنظیم کنیم که به خواب بچه نخوره. دیگه نهار درست کردن و خوردیم و یه چرتیم آقایون زدن پاشدن راس سه گفتن بریم پاساژ. من گفتم شما برید من و بچه خونه میمونیم که بچه هم بخوابه شمام راحت برید بگردید. هی اصرار اصرار که بیاید بچه رو بغل میگیریم و نیاین کوفتمون میشه. گفتم اینجوری هم بچه اذیت میشه هم ما هی میخواهیم بغلش کنیم. تهران هم پاساژ زیاد داره من به دلم نیست شما برید بچه هم تخت میخوابه اصلا چیزی نمیفهمه. باز اصرار کردن گفتم اگه به خاطر من میگید من اینجوری راحت ترم. خواهر شوهرم گفت نه شما به خاطر من بیاید. آخر گفتم چرا من باید کاری بکنم که نمی خوام!؟ لطفا انقدر اصرار نکنید. آخرم با حالت ناراحتی رفتن بیرون منو پسرم موندیم خونه. بچه هم فوری خوابید
حالا امیدوارم ناراحتیشون کش پیدا نکنه. با سیاست حرف زدنم اصلا بلد نیستم
مامان تربچه مامان تربچه ۱ سالگی
من داشتم بچمو از شیر میگرفتم که ویروس گرفت وحشتناک بعد سه روز شیر نخوردن چون چیزی نمیخورد دوباره شیرش دادم این چند روزو، خونه مامانم رفتیم عید دیدنی ،شوهر خواهرم گفت از من به شما نصیحت بزارین تا آخرین دندون بچه دربیاد بعد از شیر بگیرین ،اون یکی دامادمون شنید گفت مگه میخایین از شیر بگیرین گناه داره و بچه رو تا سه سال شیر بدین و برا استخون بندی بچه خوبه و مریض نمیشه و گناه داره،یهو تو دامادا حرف شیر دادن من نشد ،فرداشبش اوندیم خونه مادرشوهرم ،بچه رو دید گفت چقدر لاغر شده و یه موقع از شیر نگیریا دو سال و دوماه بچه رو شیر بده ،پسر خواهر شوهرم به مامانش گفت منو چقدر شیر دادین خواهر شوهرم چون شاغله تو بانک،گفت من از یکسال کمتر شد ولی بعدش هر روز مامانجون شیر گاو و عسل گرم میکرد میداد بهت 😑😑😑 جدی چرا بقیه فکر میکنن تو این چیزا باید نظر بدن ؟ من نابود شدم زیر بار رژیم حساسیت ،از شیر بگیرمم حوصله حرف شنیدن ندارم از جماعت وررراج،کاش زود تیر ماه میشد دیگه