۶ پاسخ

عزیزدلم هیچ مادری کامل نیست اما عشقی که به بچه هامون میدیم کامله...دختر منم بعضی اوقات مرتب غذا میخوره ولی بعضی وقتام هیچیییی لب نمیزنه منم اصرار نمیکنم صبر میکنم چند ساعت بعد میدم یچیزی هم بهت بگم عزیزم درکت میکنم اما سعی کن سرش داد نزنی خودتو کنترل کن چون بچه س گناه داره شاید میل نداره سیره یا نمیخاد بخوره مجبورش نکن ب غذا خوردن

همه ما مادرای کاملی هستیم ، منم به بچم اصرار نمیکنم اگه گرسنه باشه میخوره . اگه نخواد بخوره به زور دادن فایده نداره . من سر میز میذارم جلوش خورد که هیچ نخورد میزو جمع کردنی غذای اونم برمیدارم . یه مدت امتحان کن ریلکس باش درست میشه

عزیزم سرگرمش کن.پسر منم به شدت بدغذاست همه میگن بذار جلوش خودش بخوره من دو سه روز این کارو کردم دیدم نه ناهار نه شام نه صبحونه هیچی نخورده فقط نون خالی خورده بود دو سه روز‌و .از دیروز باز کار خودمو میکنم میبرم بالکن سرگرم میکنم دو قاشق میخوره.
اون دو سه روزو که ول کرده بودم شبا از عذاب وجدان نمیتونستم بخوابم.
و اینکه منم سر غذا خوردن پسرم عصبی میشدم دعواش میکردم گاها اما از اول امسال به خودم قول دادم هیچوقت سر هیچی برا پسرم عصبی نشم و تا الانم موفق بودم.

بچه منم همین نه خوابش خوبه نه خوراکش همه م میگن چرا انقدر لاغره پدرمو درمیاره تا یه چیزی به زور بدم مدامم مریض میشه الانم یه هفتس دوباره مریض دیگه رد دادم

من سرگرمش میکنم بازی بازی غذا میدم چون طبیعیه تو این سن کنجکاون حوصله غذاخوردن و یه جا نشستن ندارن.گناه داره میدونم توهم اذیت میشی ولی سرش دادنزن عواقبش از غذانخوردن بدتره پرخاشگرمیشه

خب سعی کن بهش برسی منم بچم به شدت بدغذاست اما سرشو گرم میکنم تادو لقمه بخوره

سوال های مرتبط

مامان آقا علی اکبر 😄 مامان آقا علی اکبر 😄 ۱ سالگی
#ارسالی_شما

📌برای آقایونی که برای فرزند دار شدن بهانه های بی جهت میارن!

منم مشکل این خانوم رو داشتم بیست سالم بود ازدواج کردم همسرم ۲۶ ساله بودن
من خیلی اصرار داشتم به بچه دارشدن دوست داشتم همه وجودمو بزارم برای تربیت و دوستی و لذت بردن از بچه هام ، همسرم اصلا قبول نکرد، سه سال گذشت به مادرشون گفتم باهاش صحبت کنن چون به شدت به حرف ایشون گوش میکردن اون زمان البته
ایشونم مثل پسرشون مخالفت کردن که نه پسرم عاقله میخواد همه چی به دست بیاره بچش تو رفاه باشه کار خوبی میکنه بچه باشه برای ده سال بعد با خنده میگفتن
حالا هشت سال گذشته
چهارساله همسرم مشکل ناباروری داره ، دوساله خودم درگیر انواع مشکلات زنان و عمل و درمانم با داروهایی که هزارااان عوارض داره
وقتی قدر نعمت و سلامتی که خدا داده ندونی و هی بهونه بیاری
خدا اون نعمتو ازت میگیره
الان همون پسری که مخالفت میکرد آرزوشه پدر بشه
همون مادری که میکفت نه ده سال بعد خوبه
عزت نفس برام نذاشته تو هرجمعی فقط دعا میکنه بچه دار بشم و همه با ترحم نگام میکنن راضی نیستم ببینمشون چون از اول تا اخر دیدار حرفها ختم به بچه میشه
کاش یکم عاقلانه تر به مسائل نگاه کنن جوونا ...

( به شخصه بین دوستانم دیدم )