تجربه زایمان پارت۴
دیگه ب مامانم گفتم تحمل ندارم بریم ببینم چن سانت شدم . رفتم از پله ها رفتم بخاطر اینکه بهتر باز بشم . بزور ازپله بالا رفتم فقط گریه میکردم اینجا ساعت ۱۰ شب بود بیمارستان هیچ نفری توش نبود تو یک شب سرد زمستونی هیچ صدایی تو بیمارستان نبود فقط من و مامانم .فقط من تو اون شب زایمان داشتم . زایشگاه خالی بود .رفتم اتاق اورژانس مامایی . معاینه کرد گف ۳ سانت ولی دهانت نرمه داری پیشرفت میکنی .{این کار شیاف گل مغربی هست که ظاهرا کمکم کرد . اگه زایمانتون نزدیکه حتما استفاده کنید } دستشو چرخوند که کمک کنه بیشتر باز بشم . اینجا میمردم از درد . دیگه بعد چن دیقه ۴ سانت شدم . روپوش بم داد به همراهم گف کیک و ابمیوه براش بیار چون از استفراغ معدش خالیه اگ زایمان کرد باید یچیزی بخوره فشارش نیوفته .من کمخون بودم موقع بارداری هرکاری کردم رفع نشد . هزارتا نوع قرص خوردم .
سرم برام وصل کرد رفتم دراز کشیدم رو تخت . زایشگاه انقددد بد میدیدمش . انگار سرد خونه اس .
ان اس تی برام وصل کردن . گفتمش من نمیتونم بدون حرکت باشم اخه درد وقتی میگیرتم دیگه منو از پا در میاره باید بزنم به خودم و به در و دیوار اصن غیر قابل تحمله مگ میشه ریلکس باشم بدون حرکت . سر این بحثم شد با ماما . خلاصه رو تخت نزدیک یکساعت موندم نوار هم خراب میشد از اول میذاشتنش چون باحرکتم قطع میشد .

۱ پاسخ

مرسی گلم از تجربت

سوال های مرتبط

مامان راܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ࡍ߭🩵 مامان راܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ࡍ߭🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت2️⃣
البته نا گفته نماند من از ۳۸ هفته یک سانت باز بودم
و سه روز قبل از اینکه دردام شروع بشه رفتم معاینه تحریکی و در حد ۱۰ دیقه برام ماساژ دهانه رحم انجام داد ولی هنوز همون ۱ سانت بودم و پیشرفتی نکرده بودم..😐
خلاصه ک ساعت ۹ونیم رسیدیم بیمارستان اول ان اس تی گرفتن گفتن خوبه بعد معاینه ام کرد ۱ سانت و نیم بودم 🥺
گفت چون زایمان اولته تا ۳ سانت نشی بستریت نمیکنیم
ولی چون من ۴۰ هفته‌ بودم گفت میتونی با رضایت خودت و همسرت توی بخش بستری بشی تا فردا از طرف بیمارستان ازت سونو بگیرن و اگه مشکلی نداشتی مرخص بشی
منم از خدام بود ک بستری بشم🤣💃💃
دیگه شوهرم کارای بستری رو انجام داد و ساعت ۱۱ شب بود ک رفتم بستری شدم 🥲
با اینکه درد داشتم یه یک‌ساعتی خوابیدم ولی هعی بیدار میشدم از درد و دوباره خوابم می‌برد
دیگه از ساعت ۲ شب ب بعد دردهای خیلی بدی اومد سراغم😵‍💫
اونجا بود ک داشتم ب غلط کردن می افتادم ولی نمیدونستم ک این دردها در مقابل اون درد های اصلی هیچ و پوچ هستن😂
دیگه ساعت ۵ صبح یه پرستار اومد معاینم کرد گفت ۲سانت و نیمی منم تو باسنم عروسی شد از خوشحالی 💃🤣
گفت هروقت رسیدی ب ۳ سانت میفرستم تو بخش زایشگاه منم انرژی گرفتم از این حرفش و وقتی دردام می‌گرفت اسکات میزدم ولی با سختیییی🥲
از اول سالن تا آخرش ۱۰ باااار رفتم و اومدم تند تند مثل پیاده روی و شد ساعت ۶ونیم و خیلی دردام ببشتر شد اومد معاینه کرد گفت ۳ سانت شدی بلند شو بریم بخش زایشگاه 😍
واییییی خدا اینقدر میترسیدم ک نگو😭
دیگه مامانم تا وسایل هامونو تو اتاق جمع کرد و پرونده تشکیل دادیم شد ساعت ۷ و رفتیم تو زایشگاه....
مامان آراد👼🏻💙 مامان آراد👼🏻💙 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت چهارم
خب بعدش رفتم داخل معاینه برام انجام داد هنوز دو سانت بودم😵‍💫
انقد دردام زیاد شده بود دریغ از یه سانت پیشرفت😑
گفت برو یه ساعتی پیاده روی کن بعدش بیا تا ان شاالله کمکت کنیم امروز فارغ بشی هم خوشحال بودم و هم نمیدونستم چی در انتظارمه🤦🏻‍♀️
دردامم زیاد بود که دستمو گرفته بودم به میله راهرو بیمارستان میله بیمارستان از جا افتاد زمین😂😂🤦🏻‍♀️
بعدش اومدیم بیرون از بیمارستان بنده خدا مادرشوهرم کسی نبود بیارتش بیمارستان منم یه ساعت وقت داشتم همسرم گفت خب تو این تایم بریم دنبال مامانم منم گفتم بریم ساعتای ۱۲ بود رفتیم و تو ماشین دردام خیلی زیاد تر شده بود به حدی که به خودم میپیچیدم به ساعت که نگاه میکردم دیگه دردام شده بود هر ۳ ۴ دقیقه دیگه ساعتای ۱۲ و نیم بود به همسرم گفتم بریم بیمارستان دیگه نمیتونم تحمل کنم رفتیم و من دوباره رفتم تو اتاق معاینه،اون روز از شانس من مامای همراهم شیفت بود و بچه ها رو خودش به دنیا میاورد از ساعت ۱ تو اتاق معاینه بودم و هی میکفتم مامای همراهمو صدا بزنید بیاد میگفتن میاد و نمیومد چون در حال انجام زایمان بود
خلاصه من خودم تنها اونجا بودم و با دردام😵‍💫 اصلا روی تخت نمیتونستم دراز بکشم و همش ایستاده کمرمو تکون میدادم و نفس عمیق میکشدم بیار بشین بیار پاشو تا ساعت رسید به ۲ دیگه ماما همراهم اومد و معاینه کرد کفت حالا رو به ۳ سانتی🤦🏻‍♀️ با خودم گفتم انقد دارم درد میکشم و اصلا پیشرفت خوبی ندارم اما خود ماما میگفت وضعیتت خوبه
مامان ماهلین🍼🧸 مامان ماهلین🍼🧸 ۲ ماهگی
گفتم که برو پسرمو از مدرسه بیار ببینمش اورد بهشون ناهار دادم جم و جور کردیم پسرمو گذاشتیم خونه جاریم رفتیم منم تو این مدت هر ده دقیقه یبار دردام میومد زودی در حد ۱۰ ثانیه میرف ولی خلاصه ساعت یک ظهر رسیدیم بیمارستان ان اس تی برداشتن معاینه شدم گفتن دو و نیم سانت بازی منم گفتم وای من چجوری تحمل کنم تا ده سانت خلاصه ماما گفت برو خونه درداتو بکش هر وقت بین ده دقیقه سه تا گرف دردت بیاد برا من هر دقیقه دوبار میگرف اونوقت تا برگردم ساعت ۳ ظهر شده بود منم رفتم خونه داداشم که نزدیک بیمارستانن خونشون بعد از ساعت ۳ تا ۶ بعد از ظهر تقریبا سه ساعت دردامو کشیدم رفته رفته سختتر میشد اولش رفتم نشستم دیدم نه نمیتونم تحمل کنم بعدش دراز کشیدم دیدم بدترم میشم دیگه نمیتونم تحمل کنم پاشدم تو خونه دوساعت راه رفتم فقط بدون وقفه وای دردام داشتن شدت میگرفتن تو ده دقیقه دوبار بود بازم ولی مدتش طولانی میشد بعدش پنج و نیم عصر تو ده دقیقه سه بار شد بازم تحملش میکردم نفس عمیق میکشیدم مدام زنداداشم هم میگف بریم بیمارستان منم میگفتم نه نمیرم برم همش معاینم میکنن نمیخام برم خلاصه دیگه ساعت ۶ بود دیگه رازی شدم برم چون دیگه دردامو نمیتونستم تحمل کنم رفتیم با داداشم و زنداداشم رسیدیم بیمارستان معاینه شدم گفتن سه سانت شدی منم گفتم ینی چی اینهمه درد کشیدم تو سه ساعت فقط نیم سانت فرق کردم خودمم بخش زنان رو گذاشته بودم رو سرم با گریه و جیغ و داد خلاصه گفتن برو یه نیم ساعتم سالن راه برو رفتم راه میرفتمو درد میکشیدم بستریم کردن بعدش بازم ان اس تی برداشتن بعد داداشم زنگ زد شوهرم بیاد و خواهرشوهرمو هم بیاره چون اون قرار بود پیشم همراه بمونه بعد لباس اینا دادن پوشیدم...
مامان نون خامه ای مامان نون خامه ای ۳ ماهگی
۷آذر رفتم خونه بابام یه درد خفیفی داشتم اونجا ورزش کردم ساعت ۶ عصر بود ازم آب اومد اولش فک کردم ادراره رفتم دسشویی دیدم تموم نمیشه ترسیدم مامانم زنگ زد ب شوهرم و رفتیم بیمارستان معاینه کرد یک سانت بازشده بودم ولی کیسه آبم ترکیده بود...گفتن بستری میشی ...۱۰ شب بستری شدم بهم آمپول زدن بعد ده دقیقه دردام شدیدتر میشد خیلیم سردم میشد میلرزیدم ولی دهانه رحمم انقد سفت بود ب سختی باز میشد گفتم سزارین کنین گفتن نمیشه بچه سرش پایینه و سه سانت باز شدی...خییلی درد کشیدم بهم گفتن باید ورزش کنی توپ اواردن پر از درد بود ولی انجام دادم...هر نیم ساعت بهم امپول میزدن و دردمو بیشتراز قبل میکرد..هر دقیقه معاینه زشت و دردناک...رو تخت پیچ وتاب میومدم سعی کردم صدام درنیاد فقط اشک میریختم تا ساعت ۳ صبح شدم ۵ سانت..گفتن باید ۱۰ سانت شی...دوباره امپول فشار...دوباره معاینه دردناک...از ۱۰ شب دیشبش تا فرداش از خانوادم و شوهرم بی خبر بودم اونا پایین بیمارستان منتظرمن بودن و منم بالا پر از درد و استرس ک آخرش چ بلایی سرم میاد...
مامان ماهلین مامان ماهلین ۳ ماهگی
تجربه زایمان قسمت سوم .
من یکشنبه ۸ صبح با همسرم و مادرم رفتم بیمارستان آرام و نزدیک ساعت ۹ ونیم بستری شدم .صبح ۳ فینگر باز بودم و دردهای داشت منظم‌میشد ولی کماکان خونریزی نداشتم درحد لکه بود .
ساعت حدودا ۱۱ بود که اپیدورال گرفتم و واقعا راضی ام . رسیدگی ماما ها و پزشک و کادر بیمارستان‌عالی بود . همسرم از اول تا بعد زایمان کنارم بود و برای زایمان کمکم می‌کرد. اتاق زایمان من خودم تنها بودم و بیمار دیگه ای نبود از اول که بستری شدم رفتم اتاق زایمان تو بخش پیش بقیه بیمارا و مثل بیمارستان خصوصی پیش بقیه بیمار ها نبودم از اول رفتم اتاق زایمان . اونجا حمام و جکوزی داشت و چون من کات‌اتر بهم وصل بود چون اپیدورال پیوسته میگرفتم نمیتونستم زیر دوش برم یا تو وان بشینم
ولی توپ و پله و صندلی بود که پوزیشن بگیرم .
از ۳ ظهر من دیگه پیشرفت نداشتم بدنم یاری نمی‌کرد دهانه رحم سفتی دارم کیسه آبم رو خودشون پاره کردن .
پزشکم ساعت ۷ اومد بیمارستان و من با وجود اپیدورال فقط انقباضات رو درحد درد پریود حس میکردم و قابل تحمل بود برام . زایمانم یکم طول کشید و چون اضافه وزن داشتم زایمانم یکم سخت بود و همسرم به ۳ تا ماما و دکترم کمک می‌کرد و ۵ نفری به من زور میدادن که زایمان کنم😂😂❤️ در آخر ۷.۸ تا بخیه خوردم و دخترم ساعت 20:50 یکشنبه ۱۱ آذر به دنیا اومد ...ولی خب ۷ روز بستری بود چون دیستوشی بود بخاطر سختی زایمان و تنگی کانال مجبور شدن اینکارو بکنن و .... مسائل مربوط به بستری دخترم تو تاپیک بعدی میگم .
در کل از زایمان تو بیمارستان آرام به شدت راضی بودم با اینکه هزینه ها حتی با بیمه‌تکمیلی اونجا بازم خیلی زیاد شد ولی ارزش داشت و انتخابم بازم بیمارستان آرامِ .🥰🥰❤️
سوالی بود بپرسید عزیزان .
مامان نیهان و جانان مامان نیهان و جانان ۲ ماهگی
شرح حال من از موقع زایمان تا الان برای کسایی ک پرسیدن بچه ها اومدن یا نه

من۳۵ هفته احساس انقباض کردم و نصف شب رفتم بیمارستان ، ان اس تی دادم گفتن انقباض داری باید معاینه شی گفتم نه ، نذاشتم ، از ماما اصرار و از من انکار اخر گف پس دکتر نمیاد و اگه دهانه رحمت باز بود مسئول خودتی، خلاصه ترسوند منو و معاینه کرد و خیلی درد داشت، گف باز نیس، شبو بیمارستان موندم سرم و اینا زدم و اومدم خونه. پس فرداش تو ۳۵ روز و ۲ روز کیسه ابم ساعت ۶ صب پاره شد رفتم بیمارستان و ۸ سزارین شدم، سزارین خوب بود فقط میترسیدم خیلی ، ولی هیچی حس نمیکنی و ترس بیخودیه، بچه هامو نشونم دادن و سریع‌ بردن ان ای سیو با وزن ۲۲۰۰ (من امپول ریه نزده بودم دکتر نذاشت) صب رفتم بچه ها رو دیدم ، بعدش ساعت ۱۱ منو مرخص کردن و بچه هام موندن ، من فک کردم ۴-۵ روزه میدن، اما زهی خیال باطل ، یکی از بچه هام ۲۵ روز موند اون یکی هنوز بعد ی ماه هنوز اونجاس، و من فقط دو روز در هفته در حد دو دقیقه اجازه دیدنشونو داشتم، این مدت دیوونه شدم ، تیکه تیکه شدم بدترین حس دنیا رو داشتم، جمعه یکی از بچه ها رو دادن و یکی دیگه رو گفتن این هفته میدن انشالله
ب انرژی مثبتتون نیاز دارم 🙏 دعام کنید
مامان شاهان مامان شاهان ۲ ماهگی
تجربه من از زایمان زودرس
سلام به مامانای من اومدم براتون تعریف کنم شاید به درد خورد
روز قبل زایمان دکتر بهم نامه داده بود که برم تو بیمارستان های نیمه خصوصی ،که ببینم منو قبول میکنن که عمل کنم چون ۳۶هفتهو۶روز میشدم فرداش
هر بیمارستانی که دکترم اونجا عمل می‌کرد قبولم نکردن گفتن خدایی نکرده اگه به دستگاه نیاز داشته باشه ما نداریم
رفتم پیش دکترم ماجرا رو براش گفتم که گفت من دیگه کاری ازم ساخته نیست ارجاعت میدم به یه دکتر دیگه منو فرستاد پیش اون بنده خدا
با ترس و لرز رفتم اونم قبول کرد گفت باید از امشب بستری بشی تا عملت کنم گفتم باشه برم خونه دوش بگیرم میرم اومدم خونه دوش گرفتم تمیز کردم رفتم بستری بشم که دعوام کردن چرا دور اومدی پرونده تشکیل دادن من بستری شدم گفت از ۱۲هم هیچی نخور
فردا صبح شد رفتم اتاق عمل نشستم تا نوبتم شد از ۸صبح رفتم تا ۲بعذ از ظهر
رفتم خوابیدم رو تخت اتاق عمل سرم برام وصل کرد این وسایل نوار قلب و فشار خون رو هم نصب کرد نشستم گفت خودت آزاد بگیر هر کار میکردم نمیتونستم اونم مجبور میشد درش بیاره دوباره بکنه تو کمرم به محضی زد خوابیدم
از بس از آمپول میترسم استرس داشتم خیلی بد بود
و این باعث شد به بچم آسیب بزنم
عمل شروع شد چون ۳۶هفته بودم بچه بالا بود چسبیده
انقدر زدن سر دلم تا کنده شد
بقیشو بزارین برای فردا که جالبتر میشه😘❤️
مامان نها🫧🤍 مامان نها🫧🤍 ۲ ماهگی
🌿تجربه زایمان سزارین
پارت اول
الان یکم وقت دارم از تجربه زایمانم براتون میگم😅
بهداشت بهم گفت ۴۰هفته که شدی بیا نامه بهت بدم بری بیمارستان
من با نامه ۴۰هفته رفتم بیمارستان دل تو دلم نبود که اون روز قراره زایمان کنم😅. البته فک میکردم زایمان خیلی راحته ولی برعکس برای منی که هم طبیعی هم سزارین رو تجربه کردم سخت بود😥
بیمارستان که رفتم معاینه کردن گفتن حتی نیم سانتم باز نیستی بستری نمیشی برو خونه یک هفته فرصت داری 😐 این یک هفته رو هم ورزش کن رابطه داشته باش ماساژ و ....خلاصه از این حرفا رفتم خونه خیلی ناراحت بودم که زایمان نکردم چون فک میکردم که اون یک هفته مثل یک سال برام میگذره 🫤همینه که خونه رسیدم رفتم حیاط شروع کردم به پیاده رویی سفت و سخت 😂سه ساعت تمام تو حیاط پیاده رویی کردم
هیچی دیگه دو روز گذشت صبح روز چهارشنبه بود که از خواب پاشدم احساس کردم که حرکت بچه‌م کم شده تا ظهر صبر کردم بهتر نشد واسه همین رفتم بیمارستان و نوار قلب و معاینه انجام شد ماماها گفتن هنوز باز نیستی و مشکلی نداری هنوز همون یک هفته رو وقت داری ولی گفت حالا صبر کن دکتر هم بیاد ببینم اون چی میگه
همین که دکتر اومد ماما بهش گفت که ۴۰ هفته و ۲دوز هستم اصلا به من هم یه نگاه نکرد و گفت باید بستری بشه منی که حتی نیم سانت هم باز نبودم🥲
خلاصه لباس پوشیدم و رفتم اتاق همین که رفتم یه لیوان آب بهم دادن که گفتن قرص رو داخلش حل کردم تا ته نشین نشده زودی بخور
خلاصه ۳تا از این قرص ها به فاصله ۲ساعت بهم دادن
و باز منی که اصلا رحمم باز نشد و....🫠