۲ پاسخ

آمپول فشار و توی سرم میزنن یاتوپا

دوفینگر چیه

سوال های مرتبط

مامان جانا مامان جانا روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم.
معاینه خیلی درد داشت برام چون دستشو خیلی فشار میداد ک باز بشه ولی اوایلش بهتر بود قابل تحمل بود تا یک ساعت. بعد اون اومد یه سرم بهم وصل کرد کم کم دردام بیشتر میشد انقباض های کوچیکی داشتم ولی معاینه میشدم nst هم همش وصل بود حس دستشویی داشتم گفتم ب پرستار گفت هربار بخوای بری قبلش باید معاینه بشی منم معاینه شدم رفتم دستشویی انقد معاینه شده بودم تند تند خون ازم میریخت با دردها گذشت تا ساعت سه .از یازده تا سه خیلی اذیت شدم درد داشتم مخصوصا زمان معاینه ولی چون دوست داشتم طبیعی بیارم هی هیچی نمیگفتم اما دیگه تحمل معاینه شدن نداشتم دستشون رو میچرخوندن که باز بشه ساعت سه پرسیدم گفت خانم همون یک سانت ونیمی اینو گفتن انگار دنیا رو سرم خراب شد ی مامایی اومد دلش برام سوخت گفت میخوای مامات بشم گفتم چقد میگیری گفت ۱۸۰۰ گوشیشو داد با مادرم حرف زدم همسرم گفت بگیر اذیت نشی نگران بچمم بودن دیر ب دنیا بیاد دیگه بدتر خیلی بهم کمک کرد خیلی یعنی همش دارم دعاش میکنم
مامان سلینا ♥️ مامان سلینا ♥️ ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت «۲»
دیگه نرفتم خونه همونجا تو بیمارستان راه میرفتم از شدت درد نمی‌تونستم بشینم مامانم بیچاره پا ب پای من درد میکشید 🥺تا ساعت ۴ دوباره رفتم برا معاینه گفتن زوده برو راه برو دوباره تا ساعت ۶ راه رفتم با قر کمر ک خودشون صدا زدن ک بیا لباساتو بپوش دیگ خوشحال شدم گفتم پمپ درد وصل میکنن بلکه یکم دردام کم بشه بستری شدم مامانمو بیرون کردن 🥺 معاینه کردن گفتن ۵.۶ سانتی پمپ رو وصل کردن دردام یکم قابل تحمل شد بعد ی ساعت دردام شدید شد که صدا زدم گفتن هنوز همونی تغییر نکردی یکم بعد ماما اومد دکتر رو صدا زد دکتر گفت کیسه ابتو میزنم منم خیلی ترسیده بودم کیسه ابمو ک زد دیک از درد نمیتونستم نفس بکشم 😭 یکم بعد مامانم و مامان بزرگم اومدن بالاسرم همش گریه میکردم میگفتم میمیرم
دیگ مامان بزرگمو بیرون کردن من گفتن مامان بالاسرم باشه همش گریه میکردم بیچاره مامانم خیلی عذاب میکشید دوباره اومدم یکی دو بار معاینه کردن گفتن زوده
دیگه ساعت فک کنم نزدیک ۱۰ شب بود همش میگفتم طاقت ندارم کمکم کنید البته ی چند باری معاینه تحریکی کردن تا دهانه رحم باز بشه بعد دکتر اومد نگا کرد گفت ۹ سانته آماده کنید برا زایمان منی ک هم گریه میکردم هم خوشحال بودم🥺
مامان Kian💙👶🏻 مامان Kian💙👶🏻 ۹ ماهگی
تجربه زایمان:

روز بیست و سوم اسفند بدون هیچ دردی تو هفته ۳۹و۶روز رفتم بلوک زایمان
تنها دردی که داشتم شب قبلش از پهلو درد خوابم نمیبرد
اونجا گفتم زرداب بالا اوردم و حالت تهوع دارم درصورتی که من کل بارداریم بالا میاوردم الکی گفتم همون موقع فقط پیش اومده بستریم کنن
معاینه شدم یه سانت بودم ولگنمم بشدت خراب چهار روز قبل هم معاینه شده بودم همون یه سانت دکتر اومد ماما گفت معاینش کن تا بدونی چی میگم بعد معاینه کرد و گفت حق داری
رفتن و جراح اوردن معاینه کرد شیکممو هی دست میزد درد داری یا نه پهلو راستمو فشار میداد درد میومد
بعد گفت سونو بگیرن سونو گرفتن جوابش اومد اومدن امپول فشار زدن
یه ساعتو نیم سروم وصل بود من نیم ساعت درد شدید داشتم جوری ک دگ نمیتونستم نفس بکشم فقط صلوات میفرستادم
مامایی که قرار بود زایمانمو انجام بده اومد معاینه کرد گفت یه سانتی رفت بیرون
صداشون میومد که میگفتن این هنو یه سانته لگنش داغونه و...
بع ماما گفتم میخام برم دسشویی نوارقلبو بازکردنو سرمو قطع کردن اجازه دادن برم بعد اومدم خدمه گفت استراحت کن بیان سوند وصل کنن بهت گفتم مگه طبیعیم سوند وصل میکنن
گفت تو طبیعی نیسی قراره ببرنت سزارین
دکتر به بهانه اپاندیس نامه سز داده بود
بردنم اتاق عمل دوساعت بعدش و تو بیست دقیقه بچمو دراوردن و اپاندیسمم برداشتن گفتن بزرگ شده بوده
دردای بعد سزارین واقعا نفس بره اما با شیافو سروم هایی که میزنن
قابل تحمله اما من همون نیم ساعت درد طبیعی داشتم مرگو به چشمام میدیدم
گرچه بدن هرکی متفاوته بدن من رو طبیعی جواب نمیداد من همچنان درد دارم تو سزارین اما بیشترش بخاطر اپاندیسمه
تمام:(