۲ پاسخ

خیلی مواظب خودت باش عزیزم
زایمان اصلا چیز خاصی نیست
مسائل بعدش خیلی سخت ترره
تا وقتی کمک داری خوب استراحت کن
ب تغذیت اهمیت بده نذار یبوست بشی ک خیلیییی داستان داره من درگیرشم🥲🥲

مزخرفههه سوند

سوال های مرتبط

مامان پندار مامان پندار ۱ ماهگی
تجربه زایمان (سزارین) پارت سوم
یدفعه دکتره گفت سریع اتاق عمل من یهو مثل چیز ترسیدم چون من زایمان اولم طبیعی بود از طبیعی نمیترسیدم ولی از سزارین اونقد تو گهواره بد گفته بودن مثل سگ میترسیدم گریه میکردم اومدن سوند برام وصل کنن اونقد اینجا گفته بودن سوند درد داره فلان بهمان من پاهام قفل کرده بود ماما گفت شل بگیر خودتو گفتم درد داره نمیخوام گفت اصلا درد نداره فقط شل بگیر شل کردم خودمو یدفعه گفت تموم شد واقعا واقعا اصلا نفهمیدم اصلا ن درد داشت ن هیچی فقط یه لحظه حس قلقلک بهم دس داد بعد من گفتم میخوام ب شوهرم زنگ بزنم گفتن خودمون زنگ میزنیم بعد من گریه میکردم میگفتم ن خودم میخوام باهاش حرف بزنم واقعا ترس عجیبی افتاده بود ب جونم سوار ویلچرم کردن جلو در آسانسور خواهرمو دیدم گفتم گوشیمو بده زنگ بزنم ب شوهرم زنگ زدم بهش گفتم میخوان منو ببرن اتاق عمل تو کجایی میگفت دروغ میگی زوده ک حالا وقتت مونده گفتم دکتر ختم بارداری داده بهم با گریه اینارو میگفتمااا یدفعه برگشت خندید گفت ینی امشب بچمون میاد دنیا گفت چی میگی نیم ساعت دیگه بچت میاد دنیا امشب چیه تلفنو قط کردم رو سرش😂😂😂😂 بردنم تو اتاق عمل پرسنل اتاق عمل واقعا آدمای خوب خوش اخلاق بودن همش من گریه میکردم دلداریم میدادن آرومم میکردن همش میگفتم بچم میمونه تورو خدا بگین میمونن میگفت هفتت ک خوبه چرا نمونه یدفعه گفتن پاشو بشین تا امپولتو بزنیم...
مامان دلوین خانوم مامان دلوین خانوم روزهای ابتدایی تولد
#پارت پنجم زایمان
دیگخ با اینکه زایمان اولم بود و اگاهی کافی نداشتم از اتاق عمل ولی سزارین رو به طبیعی ترجیح دادم و اومدن برام سوند رو وصل کردن که دردس واقعا قابل تحمل و رو به کم بود و من اصلا اذیت نشدم،سوار ویلچر شدمو به سمت اتاق عمل رفتم، دکتر بیهوشیم یه مرد مسن و مهربون بود که باهام کلی شوخی کرد و گفت دخترم بیهوشی میخوای یا بیحسی گفتم اقای دکتر بیهوشی،گفت دخترم بیحسی بهتره چون تا 7 الی 8 ساعت اول که خیلی درد داری هیچی متوجه نمیشی،گفتم باشه فقط یه کاری کنید که من بخوابم و هیچی نفهمم،دکتره به شوخی گفت وا تو چه جور مامانی هستی ،همه میخوان بجه هاشون رو ببینن ولی تو میخوای بخوابی اشکال نداره،توی سرمم یه امپول زد که واقعا بعد از 10 ثانیه چشمام داشت گرم میشد و میخوابیدم ولی به حرف دکتر گوش کردم و بعد از 5 دقیقه الی کمتر صدای گریه دخترم اومد و من از خوشحالی اشک ریختم و کمی حالت تهوع بهم دست داد که بازم توی سرمم امپول زدن که قطع شد،و بعد با خیال راحت چشمام رو بستم تا بخوابم،واقعا ریکاوری برای من خیلی زود گذست بخاطر اون امپول خواب اور برام شاید تایم اون موقعه 10 دقیقه گذشت....
مامان فندوق مامان فندوق روزهای ابتدایی تولد
سلام من اومدم با تجربه زایمان سزارین
روز چهارشنبه ساعت ۶ صبح رفتیم بیمارستان اول رفتم زایشگاه ازم nstگرفتن گفتن خیلی انقباض داری درد نداری ک نداشتم بعد بردنم بهم انژیوکت وصل کردن و کلی شرح حال گرفتن و بعد سوند وصل کردن من از سوند خیلی میترسیدم و خودمو سفت میکردم ولی اصلا اونجوری ک‌فکر میکردم نبود ساعت ۸ گفتن آماده ای بریم اتاق عمل رفتم رو‌ولیچر بردنم اتاق عمل یکم محیطش برام ترسناک بود چون اولین بارم بود ولی زیاد استرس نداشتم کلی آدم اونجا بود هرکسی مشغول ی کار بود دکترمم اومد کمک کردن رو تخت نشستم گفتن کمر و گردنت رو خم کن آمپول بی حسی بزنیم من ترسی نداشتم از اون ولی چون دریچه نخاعی من تنگ بود یکم اذیت شدم و چند بار سوزن زد تا تونستن جای درستی پیدا کنه وقتی تزریق تموم شد پام شروع ب داغ کردن کرد درازم کردن و جلوم پرده کشیدن سرم وصل کردن حس میکردم چیزی روی شکمم میکشن گفتم من بی حس نیستم هنوز شکمم رو پاره نکنید گفتن نه نترس هنوز داریم بتادین می‌زنیم بعدش دیگه نفهمیدم کی شکمم رو پاره کردن صدای گریه بچم پیچید و دنیا مال من شد تمیزش کردن آوردن کنار صورتم بوسش کردم بعد بردنش لباس تنش کنن..بعد حس کردم حالت تهوع دارم گفتم بهشون ی آمپول تو سرم زدن اما خوب نشدم و بالا آوردم بعدش باز گفتم سردردم بهم آرامبخش زدن دیگه چیزی نفهمیدم یهو چشامو باز کردم دیدم چنتا مرد می‌خوان بزارنم رو تخت دیگه ببرن ریکاوری تقریبا یک ساعتی تو ریکاوری بودم دوبار اومدم شکمم رو فشار دادن ک چون بی حس بودم زیاد درد نداشت بعدش هم بردن بخش و پسرم رو آوردن برای شیر خوردن ..در کل از انتخابم راضی ام بازم برگردم عقب سزارین انتخابمه الآنم درد ندارم ۸ ساعتی شیاف میزارم تو بیمارستان هم پمپ درد داشتم که اصلا دردی حس نکردم
مامان 👧🏼A🐥S🤱🏼 مامان 👧🏼A🐥S🤱🏼 روزهای ابتدایی تولد
سلام خانوما • 😍🌸
(تجربه زایمان سزارین دوم )
اول صبح روز دوشنبه ۸ صبح با تماس بهداشت بیدار شدیم
بعد دو لقمه صبحانه و یه لیوان چای نبات طبق دستور دکترم خوردم 🥲
همسرم و دخترم خوابیده بودن من اصلا خوابم نمیومد🥺
مادرشوهرم ناهار درست کرد همسرم و دخترم خوردن من نباید می‌خوردم
بعد کم کم دیگه وقت رفتن شد 🥲🥺
ساعت ۱ حرکت کردیم به سمت بیمارستان
ساعت ۱ و نیم رسیدیم ، نامه سزارین رو دادم به بلوک زایمان
مادرشوهرم کنارم بود
بستری شدم سرم زدن و nst گرفتن و یه نمونه ادرار
دکتر قرار بود ساعت ۳ بیاد
خواهرم اومد از لحظه به لحظه زایمانم عکاسی کنه
خلاصه خوابیده بودم که صدای پرستار هارو شنیدم اسم منو میگفتن
یهو سوند آوردن گفتن بریم اتاق عمل🥺🥺🥺🥺🥺
میدونستم قراره چی‌بشه و چی بکشم
سوند رو یه پرستار جوان خیلیییی خوب وصل کرد اصلا نفهمیدم
بعد سوار ویلچر شدم 🥺
از شوهرم مادر شوهرم و ابجیم خداحافظی کردم و رفتم تو ،
نشستم رو تخت عمل ،
دیدم آمپول بی حسی رو دارن میارن😭 وای خدا
پشتمو با بتادین شستن و زدن خیلی درد داشت
بعد خوابیدم پرده رو کشیدن جلوم ، یواش یواش داشتم بی حس میشدم و لرز داشتم از شروع تا پایان ، دکترم اومد سلام علیک کردیم ، چند دقیقه بعد دختر نازمو نشون دادن بهم 🥺🥺🥺🥺🥺
مامان aylin🎀 مامان aylin🎀 ۲ ماهگی
مامان aylin🎀 مامان aylin🎀 ۲ ماهگی
پارت سوم زایمان سزارین
من خیلییی ترسووام خانما
همیشه گفتم اگه من از پسش بربیام همههه برمیان😂
جو اتاق عمل خیلی خوووب بود
برام آهنگ خوندن😂 بعد دکتر بیهوشی اومد باهام صحبت کرد ،دکتر خودم اومد حالمو پرسیدد
و گفتن بشین بی حسیو بزنیم
اغرراق نمیکنممم واااااقعاااا هیچیییییییی از امپول بی حسی نفهمیدم هیچییییییی
بهشم گفتم ک اصلاااا درد نداشت
گفت الان پاهات داغ میشه
منم همش مبگفتم من سرر نشدددم بتادین ک میزدن حس مبکردم
ولی دیگه پاهام حرکت نداشت
دکترم گفت هنوز شروع نمیکنیم که دخترم خیالت راحت
ضربان قلبم بالا رفته بود و دکتر بیهوشی ارامبخش تزریق میکرد ب سرمم و مدام بهم میگف نترس دخترم
خیلی نگذشته بود ک صدای گریه ی دخترم فضای اتاق عملو پر کرد از اون لحظه به بعد دیگه همههه چیو فراموش کردم و فقط اشک میریختم دیگه برام مهم نبود که کجاام از مامایی که از اول باهام بود پرسیدم حالش خووبه گفت آره خووبه اون ماما از اولی ک پامو گذاشتم زایشگاه کارامو کرد تا ریکاوریم بود
بعدش اوردنو صورتشو چسبوندن بهم بهتررررین حس بود واااقعا خیلی عحیب بووود زبونم بند اومده بود و فیلمبرداره هی میگفت صحبت کن باهاش 😭😭 صدام ار ته چاه درمیومد ک میگفنم خووش اومدی مامان
مامان Ariyan🧸🤎 مامان Ariyan🧸🤎 ۲ ماهگی
خب منم از تجربه سزارینم بگم واستون من قرار بود که یک یک زایمان کنم بیمارستانم هم خصوصی شد به نظرم عالی بود از لحاظ روحی پرستارا و رسیدگی خیلی راضی بودم یکم زیر میزی دکترو حساب کردم و رفتم واسه تشکیل پرونده تو بیمارستان پرونده رو بردم زایشگاه و مامانم و شوهرم همراه بودن که نیومدن دیگه داخل زایشگاه منو بردن لباسمو عوض کردن ان اس تی گرفتن سوند وصل کردن سوزش داشت اولش ولی بعد اوکی شد سرمم رو وصل کردن و رو ویلچر فرستادنم توی اتاق عمل رفتار پرسنل عااالی بود همه جا تو اتاق عمل ازم فیلم گرفتن خوابیدم رو تخت دکتر شکمم رو بتادین زد یه آقا اومد تو سرمم بیهوشی زد و کلا دیگه نفهمیدم که دوساعت بعدش تو ریکاوری با دررررد شدیددددد بهوش اومدم 😭هیچوقت یادم نمیره ولی فقط گفتم خانم پرستار بچم سالم بود گفت اره و انقد تار دیدم که کامل هشیار شدم منو دیگه اوردن بخش شوهرمو مادرم تو بخش بودن یکم گریه کردم بعدش گفتم بچم گفتن حالا میارن وای بچمو که اوردن مامانم و شوهرم بال بال میزدن واسش بور سفید تمیززز ناز 😢🥺یه لحظه دردامو فراموش کردم بچمو دیدم دردا کم کم میشدن تا شب یکبارم بلندم کردن راه برم اولش سخت بود بعدش راحتتر شد دوبارم اومدن شکممو فشار دادن که جیغم رفت بالا از دردش دستشو همش میگرفتم که فشار نده
کلا از نظر من عمل سنگینی بود اما چیزی نیست که نشه تحملش کرد بچتو که میبینی میگی می ارزید 🥲🥰😍