۲۳ پاسخ

منم مثل تو بودم یکم سنش بالاتر بره بهتر میشه گلم خودتو نباز براین که میگذره فکر کن..بخدا من بعضی شبا گریه میکردم حس میکردم مامان بدی هستم تحملم کم شده بود..شکر خدا تموم شد اون روزا توانتو از دست نده خدا کمکت می‌کنه

چقدر منم حال تورو دارم😭

وای چقد حرفات حرفای این روزای من بودن 😭

تاسه چهارماهگی درست میشه من انقدر سختی کشیدم بنویسم یه داستان میشه فقط الان فکرمیکنم چطورگذروندم فقط خداکمکم کرد

😭😭😭منم خستمممم
تا الان ناهار نخوردم

واقعا منم کم آوردم خیلی دلم گرفته😔😔😔

اگ دفعش کمه،اد بهداشت رو میدی؟؟؟من همین ک اد بهداشت قط کردم بچم خوب شد‌.اد یوریتال میدم

منم همینطورم،افسردکی شدید گرفتم خیلی بده همش میشینم گریه میکنم

قرار نیست همیشه قوی باشیم.
قرار نيست همیشه آراسته باشیم. قرار نیست همیشه لبخند به لب داشته باشیم اونم صرفا بخاطر دیگران.
قرار نیست همیشه خدا موهای بلند و راپونزلی داشته باشیم.
خودمون باشیم.

عزیزم.... لذت ببر از وجودش

آخ عزیزم درکت میکنم

همه اینا عشقه یروزی تموم میشن وبزرگشدنشونو میبینیم ولذت میبریم ویاد این روزا خاطره میشه.ازهمسرت بخاه نازتو بکشه ارومت کنه تاثییر داره اروم میشی

من تازه بخیه هام بالا و پایینش باد کرده قرمز شده درد دارم ، مامان منم مریض شده نمیتونه بیاد پیشم 13 روزه دست تنهام یه مو شونه نمیکنم ب خدا داغونم 🥺🥺🥺🥺🥺

منم همینم دقیقا 🥺🥺🥺🥺

منم همینطوزم عزیزم

سره این یکی پسرم
خداروشکر مستقل شدم
و تا زایمان کردم
اومد ک بمونه و دوباره نره و دخالت کنه
منم پرو پرو جوابشو دادم
و بهش فهموندم دیک این اجازه رو نمیدم
ب شوهرمم گفتم مامانت بیاد بمونه و دخالت کنه برمیدارمو میرم
و گفتم نمیخام‌بمونی
و برا اینک ناراحتی پیش نیاد
حتی اجازه ندادم مامانمم بمونه و بخاد اذیت شه.
و خودم بلند شدمو بکارای خونه سرمو گرم کردمو نزاشتم دوباره داغون بشم
و حتی بعضی شبا ب شدت دلم میگیره و میزنم زیر گریع ولی باز خودمو جمع کردم.

دقیقا عزیزم‌منم این مشکلو دارم

از چند روزگیش فهمیدی کولیک دارع؟

منم متاسفانه مامانم اومد پیشم و تو حیاط خونه خودم افتاد و دستش شکست

🥺الهی بگردم
تموم میشه این روزا عزیزم

عزیزم
از
تجربع ای ک داشتم سعی کن حال خودتو خوب کنی و سعی خودتو بکن از همه این قکرا دور باشی
من سر پسر اولم همینطور بودم
و واقعا پسرم عصبی شدو روز ب روز بدتر
و چون طبقه پایین مادرشوهرم بودم
بدون در زدن میپرید تو
و همه چی ب این بچه میداد.خودم شیر نداشتم و نزاشت شیرخشک بدم.
و همش گشنه بودو تو سرم جییییغ میزد.و دائم از مامانم ایراد میگرفتو شوهرمو پر میکرد
و میگفت تا ۴۰روز نباید پاتو ازخونه بزاری بیرون و خوب نیس و فامیل حرف در میارن
و من افسردگی شدددید گرفتم و این افسردگی بعد پنج سال هنو تو جونمه

منم دقیقا همین وضعیت دارم علاوه بر این حالت افسردگی هم دارم خستم نمیدونم چطوری با این شرایط جدید کنار بیام

منم دقیقا همین وضعیت دارم امشب هم آمدم خونه خودمون یه ماه خونه مامانم بودم

سوال های مرتبط

مامان هانا مامان هانا ۵ ماهگی
#درد و دل
من دخترم اولین کسیه که باهام نسبت خونی داره و دیدمش
شاید خیلیا اصلا به نسبت های خونیشون دقت و توجه نکنن ولی واسه منی که خانوادم باهام هم خون نبودن واسم حسش شبیه اون جوجه اردک بود که هی به بقیه جوجه ها نگاه میکرد و میدید شبیه هیچکدوم نیست منم همینطور بودم همیشه نه مامانم نه بابام شبیه هیچکدوم نبودم ولی خودمو همیشه گول میزدم که نه شبیه بابامم تا اینکه مامانم همه چیز رو واسم تعریف کرد و دیگه نمیتونستم خودمو گول بزنم همیشه میترسیدم ازش راجبه خانواده واقعیم بپرسم هیچوقت هم نخواستم چیزی بدونم چون من محبتی که نیاز داشتمو گرفته بودم فقط یه سوال از مامانم پرسیدم که من شبیه کدومشون بودم؟ بهم گفت شبیه خیلی مامانتی
الان که خدا بهم یه دختر داده اوایل با خودم میگفتم شبیه من نیس اما رفته رفته شباهتاش به خودم بیشتر و بیشتر شد حتی الان هم باورم نمیشه انقدر شباهتش به خودم رو خواهرشوهرام که میگن اصلا انگار شقایق از اینهمه شباهت خودم ذوق میکنم باورم نمیشه یکی شبیه منه
خدایا شکرت هم بخاطر اینکه بهم دادیش هم بخاطر سالم بودن دختر بودنش
(راضیم به رضای خودت)