۱۴ پاسخ

اینایی که گفتی قبول
اما من معتقدم بخش زیادی مربوط به ژنتیک میشه

من فکر میکنم بیشتر به ژن مربوطه
جاریت یاشوهرش احیانا تو بچگی خوش اشتها نبودن؟؟
بچه منم هیچی نمیخوره الان ۶ روزه مریضه هیچی نمیخوره

منم پسرم عالیه
خوش غذا و خوش خوراک
همه چی میخوره ماشاءالله و با اشتها
زیر دو سال کلا قابلمه به دست بودم هرجا میرفتم. غذاهاش راس ساعت آماده بود. وزن و قدش هم عالیه الحمدالله.
الان دخترمم یک‌ سالشه. دقیقا همان طورم.اما چون مشغلم زیاد شده غذای باقی مونده از وعده های دیگه هم بهش میدم. هر وعده اش تازه نیست. مثلا هر دو روز انواع سوپ درست میکنم میزارم یخچال. اگه نرسم چیزی درست کنم خیالم راحته.

جاریت حرف الکی میزته عزیزم
بچه خودشم خوش غذاس
بچه دومش اگه بدغذا باشه هرکاری کنه فایده نداره

پسر من دنیا اومدنی ۴ کیلو و الانم خیلی خوب غذا میخوره اما هم وزنش خیلی کمه هم قدش

ساعت خیلی مهم من پیش میاد ک مثلا خوراکی بر میداره میخوره خودش ساعت غذاشو ب هم میزنه ولی چند وقته سعی میکنم سرساعت بوم بهش بهتر شده ن که بگی عالی ولی چند لقمه ای میخوره

من خیلی موافق تایم داشتن برای بچه ام
دختر خودم ۸ ماهه دنیا اومد با وزن ۲ و قد ۴۲ خیلی خیلی سختی کشیدم ولی هزارماشالله الان ۱۶/۵ کیلو و قد ۱۰۵ هستش
من دخترم اصلا هله هوله نمیخوره دیروز خونه دوستم بودیم براشون چیپس و پفک آورد کلا شاید ۴ تا دونه پفک خورد

نه عزیزم ربطی نداره
من شده حتی چندروز فقط شیر به دخترم بدم ولی هرچی بهش بدم دوس داره
عاشق غذاست
به هیچی هم نه نمیگه
تنها دلیلشم اینه که قلقشو بلدم

منم پسرم با وزن ۲۶۰۰ بدنیا اومد اوایل با شیر خودم وشیرخشک خوب وزن نگرفت همین به غذاخوردنش شروع شد بهش همه چی دادم الانم فقط غذاش سفره و میوه میخوره

هله و هوله خیییلی کم میخوره

دقیقا منم همین کارا رو کردم و دخترم اشتها داره خداروشکر 🥰

منم برا اولی تایکسالگی غذاو میان وعده سر ساعت میدادم نمیخورد به زور میدادم دیگه بد غذاشد تاالانم بد غذاس ولی دومی قسم خوردم که براش هچی درست نکنم ازغذاهای خودمون بدم همون کارو هم کردم الان ماشاالله همه چی میخوره حتاموقع آشپزی هم پیشمه گوجه موخوره رب میخوره نمک میخاد یروز عصابم خراب شد فلفل بهش دادم اونم خورد همه چی میخوره ولی لاغره وزنش از یک سالگی رشد نکرده

از همون نوزادی این تایم رو رعایت کردن خیلی مهمه 90درصد راه رو درست رفته

من میخواستم برم بیرون وعده های غذایی بعدیشو همرام برمیداشتم
حتی الانم همیشه تو کیفش هم خوراکی هم دودست لباس اضافه هست

منم دقیقا اینجوری بودم و هستم
زهرام ۱۴۰۰ بود الان ۲۱ کیلو اولش همش رژیم چاقی میدادم الان رژیم لاغری🫡

سوال های مرتبط

مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پ.ا.رت 79
بهنام واقعاً رفتارش خیلی خوب شده بود.....
بالاخره رفتیم سونوگرافی و گفتن که بچه دختره.....
بهنام خیلی خیلی خوشحال بود.....
برای ما فرقی نمی‌کرد من دوست داشتم فقط بچه‌ام سالم باشه جنسیت برام واسم مهم نبود....
اما چون تو شهر غریب بودم و می‌دونستم این غربت تا عمر دارم همراهمه دوست داشتم که دختر داشته باشم و بشه همدمم.....
بالاخره دو ماه دیگه گذشت و معلوم شد یکی از جاریامم حامله است....
جاری بزرگم خیلی ناراحت بود...
با اینکه خیلی سعی می‌کرد به روی خودش نیاره اما کاملاً مشخص بود که چقدر ناراحته....
جاریم ۳۷ سالش بود دکتر بهش گفته بود که آخرین راهت رحم جایگزین هست.....
اما جاریم نمی‌خواستی اینو قبول کنه....
شایدم حق داشت هر مادری دوست داره که خودش مادر بشه...
کم کم متوجه شدیم که جاری بزرگم دچار افسردگی شده.....
کاملا حق داشت عروس بزرگ خانواده بود و دو تا عروس کوچکتر از اون هر دوتاشون بچه داشتن....
گاهی با خودم می‌گفتم کاش توی خونه نبودیم....
کاش حداقل هر روز ما رو نمی‌دید
مامان بلبل مامان بلبل ۴ سالگی
سلام.دختر من خیلی خیلی جلفه مثلا امروز هی میومد رو شکمم وایمتساد بپر بپر میکرد هرچی میگفتم دردم میاد اما گوش نمی‌داد هرچی با خوبی میگفتم بدرتر میکرد یا اینکه تو شلوار کثیفی می‌کنه نمیگه که اوف دارم یا جیش داره نمگیه کل خونه رو نجسی برداشته هرچی میگم دخترم بگو جیش داری همیشه میگه ببخشید دیگه تکرار نمیکنم اما باز کار خودش می‌کنه یا اینکه امروز ی لیوان برداشته بود تو خونه آب میریخت رفتم لیوان از دستش گرفتم دیدم رفته ی بطری برداشته دار تو خونه آب میریزع هرچی با خوبی میگفتم اما باز آب میریخت دیگه بطری هم از دستش گرفتم ساعت 9شبی برداشته بود قمه قمه اش پر آب کرده بود میریخت تو خونه هرچی میگفتم نکن بدتر میکرد بعد میومد منو هم خیس میکرد هرچی میگفتم مامان نکن کل خونه خیس شده نمیشه جای نشت از بس خیس کردی اما گوش نمی‌داد منم گرفتم زدمش دیگه دست از کاراش برداشت رفت گرفت خوابید .با اینکه از ساعت هفت صبح بیدار بود مهد هم رفته بود ولی این بچه انرژیش اصلا خالی نمیشه ساعت 10شبی خوابید
الان مثل خر پشیمونم که چرا زدمش
ولی این اصلا حرفامو گوش نمیده
مامان شکوفه های سیب🌸 مامان شکوفه های سیب🌸 ۴ سالگی
دیشب برای من شبِ خیلی سختی بود ...
پسرم برای خواب ظهر مقاومت میکرد و بخاطر این فصل از سال فکر کنم طبیعی باشه اما شب ها رو برای من تبدیل به کابوسی واقعی میکنه !

بعد از خوردن ی کوچولو شام بد قلقی هاش شروع شد؛ بهانه های مختلف که من تا جای ممکن باهاش کنار اومدم ، از اینکه میخواد شامپوی جدیدی که غروب خریده رو توی حموم امتحان کنه (درصورتی که ظهر حمومش داده بودم) تا درست کردن پوره ی کدو حلواییِ دارچینی به جای شام و این اواخر خوندن بارها و بااارها کتاب های مختلف و جواب دادن به سوالهای بی پایانش ....
در تمام این مدت داداش کوچولوش یا توی بغلم بود یا روی پام ..‌موقع حموم بردن پسر بزرگم به عمه ش زنگ زدم و اومد داداشش روسرگرم کرد تا ما بعد از کلی بازی از حموم برگشتیم .

ساعت ۱۰ شب شد و پسرم رو بسختی خوابوندم . حالا هر دو خواب بودن و سکوتی دلچسب به خونمون حاکم شده بود . همین که چایی اوردم که با همسرم بخوریم (تازه رسیده بود ) که پسر کوچیکترم بیدار شد و بیقراری هاش شروع شد در حدی جیغ میزد که داداشش رو هم بیدار کرد و این بیداری تا ساعت ۳ صبح ادامه داشت و خوابش نمیبرد اصلا ...و من با اینکه پریود بودم و خونریزی زیادی داشتم در تمام این مدت بازهم کتاب خوندم بازی کردم و وووو....
مابقی اش پایین