دیشب برای من شبِ خیلی سختی بود ...
پسرم برای خواب ظهر مقاومت میکرد و بخاطر این فصل از سال فکر کنم طبیعی باشه اما شب ها رو برای من تبدیل به کابوسی واقعی میکنه !

بعد از خوردن ی کوچولو شام بد قلقی هاش شروع شد؛ بهانه های مختلف که من تا جای ممکن باهاش کنار اومدم ، از اینکه میخواد شامپوی جدیدی که غروب خریده رو توی حموم امتحان کنه (درصورتی که ظهر حمومش داده بودم) تا درست کردن پوره ی کدو حلواییِ دارچینی به جای شام و این اواخر خوندن بارها و بااارها کتاب های مختلف و جواب دادن به سوالهای بی پایانش ....
در تمام این مدت داداش کوچولوش یا توی بغلم بود یا روی پام ..‌موقع حموم بردن پسر بزرگم به عمه ش زنگ زدم و اومد داداشش روسرگرم کرد تا ما بعد از کلی بازی از حموم برگشتیم .

ساعت ۱۰ شب شد و پسرم رو بسختی خوابوندم . حالا هر دو خواب بودن و سکوتی دلچسب به خونمون حاکم شده بود . همین که چایی اوردم که با همسرم بخوریم (تازه رسیده بود ) که پسر کوچیکترم بیدار شد و بیقراری هاش شروع شد در حدی جیغ میزد که داداشش رو هم بیدار کرد و این بیداری تا ساعت ۳ صبح ادامه داشت و خوابش نمیبرد اصلا ...و من با اینکه پریود بودم و خونریزی زیادی داشتم در تمام این مدت بازهم کتاب خوندم بازی کردم و وووو....
مابقی اش پایین

ساعت ۴ صبح بازهم پسر کوچیکه گریه هاش شروع شد و من با ۴۰ دقیقه خواب دیگه برام جونی نمونده بود ..‌سرپا ک ایستادم تمام بدنم به رعشه افتاده بود شونه هام دستهام پاهام میلرزید ...یادم افتاد ی از شام ببعد هیجی نخوردم و فقط شیر دادم . همسرم برام شیر و خرما اورد و من در تمام این مدت داشتم گریه میکردم . نمیتونستم بچه رو حتی بغل کنم چون دستهام جونی نداشت
موقع شستن صورتم به آینه که نگاه کردم رنگ چهره ام مثل گچ بود .
همسرم بغلم کرد گفت گریه نکن درک میکنم که چقدر روزمرگی بهت فشار میاره دلم میخواد بریم مسافرت ولی خودت گفتی ک بچها مریض میشن ! تو نباید ضعیف بشی چون یه مادری حق نداری جا بزنی ! بچها بری رشد جسمی و روحی شون به تو نیاز دارن پس بخاطر اونها حق نداری ضعیف بشی
حالم که بهتر شد دوباره پسرمُ بغل کردم و بوسیدم و شیرش دادم و بازهم خدا رو به خاطر همه چیز شکر کردم

شما یه مادر قوی هستی آفرین 😍

منم واست امشب گریه کردم قربون دلت خداروشکر همسر خوبی داری تو دلم خالی شد من چکار کنم پسر منم بد قلقه بچه دوم بیاد و این مشکلات واسه منم هست

خب چرا پسر بزرگتون رو مهد نمیگذارید و الان خواب ظهر واقعا احتیاج ندارن و اینطوری شب زود میخوابه

خدارا شکر عزیزم
بله همسرتون راست میگه
یه مادر کم بیاره دیگه دنیا جای خوبی نمیشه اصلا
کلا حال منو توصیف کردی
امروز صبح پسرم که چند قدم راه مهدش با اسنپ بردم
تو اون راه کم تو ماشین خوابم برده بود
راننده کم مونده ب به حالم گریه کنه

شما بهترین مادر هستی

شکر خدا

افرین به شما که خیلی خوب مدیریت کردید🥰

دقییقاهرشب همین حال منه شباتاصبح بیدارم دخترم اوضاع دندونشه وهی چک میکنمش اسهالم شدع چندبارم پشت هم مریض بودویروس داشت ی بچع مدرسه ای هم دارم شیفته صبح امروزازخستگی وفشارواسترس حالت تهوع وسرگیجه وسردردشدیدداشتم وضعف چون فرصت نمیشه ابم بخورم انشالا زودبزرگ بشن بسلامتی وتنشون سالم باشه

واقعا سخت بوده و شما عالی بودین
💐💐