۵ پاسخ

منم عزیزم افسرده کامل هیچکس و ندارم با دوتا بچه فسقل خونه طبقه همکف ن پنجره ن نور آدم دقیقا دیوانه میشه هی میگم تحمل کنم بریدم واقعا اصلا اعصابم نمی کشه پسر بزرگم شلوغه حقم داره اما منم ادمم نمی کشم شوهره میره براخودشه معلوم نیس صبح میره ده شب میاد ن جای ببره ن هیچی یعنی واقعا خستم تا خسته بدو اتاق بخوابه به هیچی کار نداره انگار بچه ها از خونه بابام اوردم آدم بدش میاد..

مامان شاهان بچه های ما هم همینطورن،من که نمیخوام خونه تکونی کنم ،چون واقعا نمیشه و از طرفی تمیز نمیمونه،حالا شستنی ها رو مثل پرده و پادری و اینا رو میشورم،اما مثل قبل بخوام کل اتاقو خالی کنم و دیوار بشورم و ... نمیکنم،چون هم انرژیشو ندارم،هم دست تنهام،هم بچه اذیت میشه هم تمیز نمیمونه، به خودت سخت نگیر،ی امساله دیگه،ایشالا برای سال بعد،بیشتر همکاری میکنن باهامون
خدا شاهده روزی چندین و چند بار لنا کابینت ها رو میریزه بیرون ،باز میچینم

اگه کابینتت دستگیره داره با بند یا کش بهم ببندشون اینطوری نمیتونه بازشون کنه یدونه کشو رو خالی کن چند تا کفگیر و ملاقه پلاستیکی بزار توش وسایلی که خطرناک نیست بزار توش تا وقتی توی اشپزخانه مشغول کاری بچتم با اونا سرگرم باشه کشوهایی که کاری نداری باهاشون چسب بزن
وقتی بچت میخابه خودتم بخواب و خستگی بگیر وقتی سرحال میشه بلند شو کاراتو بکن
سعی کن ظهرا که هوا گرمه پسرتو برداری بری یکم پیاده روی برای تخلیه انرژی منفی هردوتون خیلی عالیه غذاهاتو دو وعده ای درست کن
من اکثرا خورشتامو دو وعده ای درست میکنم ی وعدشو فریز میکنم وقتی میرم بیرون دیگه خیالم راحته غذام امادس
برای تمیز کاری عید هم نیاز نیست همه خونه رو باهم تمیز کنی من از الان شروع کردم هر روز ی دونه کابینت رو تمیز میکنم نه خسته میشم نه کلافه

با اسباب بازی سرگرم نمیشه،اسباب بازی بریز جلوش،چیزای جدید،من پسرم عاشق قابلمه اس،یا چیزای پلاستیکی بریز جلوش،سرگرم شه،میفهممت،پسرمنم بدقلقه،ولی ماری نمیشه کرد یکم دیگه تحمل کن بزرگتر میشه،بهتر میشه،

عزیزم کاملا درکت میکنم،کسی نیست کمکت کنه؟مادری خواهری،ببر خونشون یکم استراحت کن،یا با همسرت حرف بزن یکم نگهش داره تو استراحت کن،منم اوضاعم همینه،با این که هم مامانم هم خواهرم کمکم میکنن،بیخیال خونه شو،ولش کن بزار کثیف باشه،یکم بزرگتر بشه بهتر میشه اوضاع

سوال های مرتبط

مامان نورا مامان نورا ۱۶ ماهگی
میخواستم یکم درد و دل کنم..راستش از بعد ده ماهگی دخترم بچه داره برام خیلی خیلی داره سخت میشه. الانم که دخترم یکسالش شده از شدت سختی بچه داری ناخداگاه درحال گریه کردنم.. دختر من به شدت غر میزنه و بی قراره سریع خسته میشه و همش باید سرگرمش کنم. تازگیا به سختی میخوابه بعد از چند ساعت تلاش برای خوابوندنش میبینم کلا نمی‌خوابه و مجبور میشم از اتاق بیارمش بیرون ولی چون واقعا خوابش میاد دوباره همش غر میزنه و گریه میکنه. غذا هم کلا نمیخوره نگر اینکه بریم تو ماشین کلی دور بزنیم بلکه یه ذره بخوره..
خونه ی مادرمم که میرم همش بی قراری میکنه و غر میزنه میخواد اونا بغلش کنن و بازم آروم نمیگیره به خاطر همین حتی خونه ی مامانمم نمیتونم برم... جدیدا خیلییی دارم صبوری میکنم که دعواش نکنم چون قبلا وقتی توی همین گهواره می‌خوندم کسی بچشو دعوا میکنه واقعا عصبی میشدم و باخودم میگفت طفل معصوم چه گناهی کرده... اما الان خودم واقعا بعضی موقع ها میخوام دعواش کنم داد بزنم اما خیلی سخت جلوی خودمو میگیرم..واقعا خستم ..خواب درست ندارم استراحت کامل ندارم..احتیاج به کمک دارم جدی .. چی کار کنم صبور تر بشم توی بچه داری؟ چی کار کنم که کمتر غر بزنه و بچه داری راحت تر بشه؟