۱۰ پاسخ

اشکالی نداره ولی شب برای خواب کنار پدر و مادرش باشه خیلی بهتره

چ مادر شوهر حسودی 😂 چون پیش اونا نزاشتی اینجوری گفته
ولش کن بابا
خوب کاری کردی ، دختر منم با مامانم اینا راحت تره پیش اونا میمونه چند ساعت در صورتی ک تو یه شهر دگ زندگی میکنیم
با خانواده شوهرم اصلا ۵ دقیقه هم نمی‌مونه با اینکه نزدیکمونن 🫢

چون پیش اونا نمیزاری اینطوری میگن من دخترمو وابسته خودم کردم الان ۷ سالشه همه جا بامن میره نره هم من طاقت نمیارم زیاد وابسته خودت نکن

خیلی ببخشید ولی ک...و..... خوردن گفتن کار خوبی کردی هیچ کس بهتر از مادر نمی تونه به فکر بچه اش باشه منم یه روز رفتم روستا برای ختم بچه مو دادم مادرم نگه داشت رفتم تا ۶اومدم چون دوست ندارم بچه ام تو شلوغی باشه و مریضی بگیره

ببین روحیات آدما باهم فرق میکنه
من نمیتونم از دخترم جدا بشم
شما میتونی از لحاظ روحی مشکلی نداری( البته به شرطی که صد در صد جاش امن باشه)
که بنظرم هیچ کدوم ایراد محسوب نمیشه
ولی سعی کن حای آخر شبم شده بچه رو بیاری که تو خونه خودش و پیش خانواده خودش بخوابه

اگر خانواده از بچه مراقبت کنند اشتباه نیست.من مادرم سنش بالاست و دارو مصرف میکنه یهو خوابش میبره من نمیتونم بذارم.

نه اتفاقا کار خوبی میکنی

ن عزیزم بالاخره مادرم آدمه نیاز داره یموقعایی استراحت کنه
بعد اینکه شما کار داشتی گذاشتی الکی نبوده که
خانواده شوهر زر زیاد میزنن شاید از این سوختن که چرا پیش اونا نبردی

شبااشتباس

نه اتفقا خوبه خوب کار میکنی

سوال های مرتبط

مامان کارن👶 مامان کارن👶 ۹ ماهگی
خانما کسی بوده که شرایطش مثل من بوده باشه
من بارداری سختی داشتم اونم تو شهر غریب دور از خانواده، وهچنین زایمان خیلی سختی ام داشتم(طبیعی بود ولی خیلی عذاب کشیدم)
بعد زایمانم مامانم ی ماه موند خونمون تو اون مدت خیلی طول کشید تا سرپا بشم دو سه بار بخیه هام چرک کرد و اذیت شدم ولی چونکه مامان بود نسبتا خوب بود غذام حاضر بود استراحتم تا جایی که میشد میکرد
بگذریم از این که پسرم خیلی سر بیخوابیاش دیوونم کرد
ولی از وقتی که مامانم رفته تا به امروز اصلا نتونستم ی صبحونه یا ناهار بخورم فقط ی وعده شام میخورم هرکی می بینتم میگه چقدر لاغر شده( قبل بارداری ۷۲ کیلیو بودم الان شدم ۶۷ کیلو )
از بس که شب تا صبح پسرم برای شیر خوردن بیدار میشه خواب درستی ندارم تمام اعضای بدنمم درد میکنه و خیلی چیزای دیگه که نوشتنش کلی طول میکشه
خیلی دلم برا خودم میسوزه ،نمیدونم دوباره سرپا میشم یا ن ،این روزای سخت میگذره یا ن
اینم بگم که شوهرم ۶ صبح میره ۸ شب میاد در کل همه کارای پسرم و کارای خونه به عهده خودمه
مامان بهار مامان بهار ۱۱ ماهگی
سلام دوستان،دخترم امسال می‌ره پیش دبستانی یکم کنجکاو،ویخورده پرخاشگر،حالاداداشم عقدکرده ورفتن مشهدالانم رفتن سرخونه زندگیش،مامانم میگه دخترتوبیارپیش من بزاربروتاخونشون کادوشونم ببر،میگم اگه منومیخوان بایدبچه ام هم بخوان میگه اوناکه حرفی ندارن من میگم خودتو اذیت میکنه،مامانم آدمیه که دربدترین شرایط حاضر نیست نیم ساعت یکی از بچه هامونگه داره اونوقت بخاطر خونه پسرش اینجورمیگه،آبجیم بزرگتره،ازمن،چون بچه اش بزرگتره،وآرومه بازنداداشم مامانم هرروز یکجاجمعا،الان موقع پاگشاکردن منوپیش میندازه که دعوتشون بکنم ولی برای جاهای جاهم که چون بچه ام اذیت می‌کنه من اصلاتعارف نمیکنن،به شوهرم میگم اصلا از همین اول مانریم که بفهمن،ماهم دلخوشی ازشون نداریم یکسره بلندنشن نیان،اخلاق زن داداشمم خیلی بچه گونه هست خودشوبابچه وبزرگ میگیره بعدشم زود ناراحت میشه وبه گریه،به نظرتون چیکارکنم،اینم بگم که جشن عقدشون،بااینکه میدونستن موقع زایمان من هست گرفتن من چون سزارین شده بودم نرفتم شب شش بچه ام عقدشون بودهمون شب هم بچه ام بخاطر زردی بستری بود.....
مامان محمد مهدی مامان محمد مهدی ۱۰ ماهگی
مامانم دوتا از معجزه های زندگیش مم و داداشمیم البته اون دواا خواهر دیگم به نحو خودشون ولی من داداشم یه جور دیگه مامانم میگه وقتی منو حامله بوده خبر نداشته حالش بد میشده کلیه هاش درد میگیرن میره دکتر ازمایش میگیره میگه عفونت کلیه داره کلی دارو میده به مامانم مامانم روز به روز حالش بدتر میشه میره یه دکتر دیگه میگه خانوم شما حامله ای مامانم میگه منکه ازمایش دادم حامله نبودم میگه برو دوباره بده دوباره میره آزمایش میده میبینه متو دوماه و نیمه حاملیه بعد کلی غسه میخوره که چقد دارو خورده بعد سونوگرافی تشکیل قلب و اینا دکتر میگه برو فقط دعا کن بچت سالم باشه با این داروهایی که خوردی چون مامامم نزدیک یکماه دارو میخورده خیلی غسه میخوره که نکنه من سالم نباشم حالا از نذر و نیازاش خبر ندارم خلاصه میدونم خیلی نگران بوده وغسه میخورده و نمیدومم چی میشه که خواب میبینه یه نوزاد و میزارن رو سنگ قبر حضرت زینب بعد میدن به مامانم میگن زینبتو بگیر بعد از اونجا مامانم نذر میکنه که اسم منو بزاره زینب یعنی هنکز نمیدونسته من دخترم بهش تو خواب الهام شده بوده میرن با یه حاج اقا صحبت میکنن و قضیه رو توضیح میدن میگن این بچه اگه مریضیم داشته خوب شده و سالمه باید اسمشو زینب بزارین موقع به دنیا اومدنمم مادر جونم و عمم حرم حضرت زینب بودن اون موقع مامانم منو تازه زایمان کرده و هنوز تو بیمارستان بوده بهش زنگ میزنن میگن ما حرم حضرت زینبیم مامامم از اونجا به حضرت زینب سلام میده و اسم من دیگه حتمی زینب میشه بقیه داستان تاپیک بعد
مامان آریا مامان آریا ۱۴ ماهگی
خانما یکم مشورت
من خواهرشوهرم بچش کوچیک که بود میذاشتش یجا و میرقت بیرون گاهی پیش من گاهی پیش اون یکی خواهرشوهرم گاهیم پیش مامانش( که خیلیم شیطون بود و اذیت میکرد) حالا نمیدونم ربط داره یا نه اما الان بچش از اوناییه که بدون مامان باباش و بدون اجازشون هرجایی میره خونه همسایه ،خونه دوست و اینا
از طرفیم بچش خیلی غد و لجبازه اگه کاری بخواد بکنه مامانش بگه نه دوتا اشک میریزه دوتام مشت به مامانش میزنه و میکنه، و اینم بگم که خیلیم بی دست و پاست مثلا تا حالا چندین بار تب لتشو زده شیکونده
هروقتم پیش همیم هی میخواد پسرم رو بقل کنه من نمیزارم یا هی بازی هایی با پسرم میکنه که یکم اذیت کنندس خلاصه که من تا جایی که بشه و بحرفم گوش کنه کنترلش میکنم
حالا اینا رو گفتم که به اینجا برسم
من میرم باشگاه بچمو میزارم پیش مامانم و جایی دیگه دلم نمیخواد به دلایل بالا بزارمش یه دلیل دیگم اینکه چون بچه خواهرشوهرم خیلی شیطون بود و اذیت میکرد همون روزا بخودم گفتم هروقت بچه دار شدم هیچجا نمیزارمش
حالا خواهرشوهرم چندبار تاحالا گفته بیارش پیش من میری باشگاه من گفتم که مرسی اجی اریا اذیت میکنه و خونه مامانم بابام میبره بیرون تابش میده و اونجا تاب داره توش میخوابه و با این حرفا پیچوندمش عصریم پشت تلفن به شوهرم گفت خانمت میره باشگاه اریا رو بیارش اینجا البته اگه زنت میزاره😑
منم به شوهرم گفتم نه خونه مامانم میزارم خوابش میاد و بچه اجیم یوقت اذیتش میکنه
حالا باهام قهر کرده😶
بنطرتون کارم اشتباهه که هیچجا نمیزارمش؟