الان کلی تاپیک خوندم که مامانا بچه هاشونو روی تخت خودشون میزارن و بهشون وابستگی شدید دارن ((حالا بماند که شوهره نیستش یا روی زمینه یا توی یه اتاق دیگه می‌خوابه....من شوهرم شبکار باشه یا خونه باشه دخترمو توی ننو ی کنار تختم میخوابونم در طول روز بغلمه میبوسمش بازی فیزیکی داریم کنارش دراز میکشم ولی موقعه ی خواب توی رختخوابش می‌خوابه دیروز میخواستم برم جایی کار داشتم گذاشتمش پیش مامانم اصلا بهانه م رو نگرفت کلا مامانمو خیلی دوست داره مامانمم همینطور نوه ی اوله و کلا خیلی میخوادش موقعه ی که برگشتم اصلا نیاومد سمتم😐😐😐از تو بغل مامانم تکون نخورد فقط پستونکشو میخورد و قلط میزد روی مامانم مامانم گفت از وقتی رفتی بلند میشم جایی برم گریه می‌کنه میگه جفتم بمون....از طرفی میترسم دختر حس وابستگی نسبت بهم نداشته باشه از طرفی خوبه که با مامانم مچه چون می‌خوام برم سر کار یه تایمی رو ولی اینو می‌خوام بگم یعنی بده شبها پیش خودمون نمیخوابونیمش؟؟؟؟؟اخه من جفت شوهرم نباشم وقتی خونه نه اون می‌خوابه نه من مگر اینه دعوای حدی کرده باشیم 😁 به خون هم تشنه باشیم

۸ پاسخ

من کنار خودمون میزارم بعد قبلا با مادر شوهرم یکی بودیم دیدم پسرم وابستگی شدید گرفت نسبت بهش به من زیاد توجه نمی‌کرد بعد جدا شدم رفتم خونه خودم الان بهم وابستس

من از روزی که به دنیا اومده تو تخت کنار مادرش خوابوندم معمولا کنار خودم روی تخت نخوابیده مگه چرت بعدازظهرش باشه که درحد چند دقیقه خوابیده و خودم خوابم برده وگرنه همیشه توی تختش بوده حتی خانوادم شهر دیگن میرم اونجا چون معمولا یک هفته میمونم تختشو هم جمع میکنم میبرم 😂 الان هم فقط پیش خودم و مامانم میمونه کسی غیر ما باشه فوری بهانه می‌کنه خیلی دوست دارم شیش ماهش تموم شد بزارمش توی اتاق خودش دیگه مونده به اینکه تو این یه ماه غلت بزنه و شیر شبش کم بشه یا نه اگه بشه قطعا جداش میکنم . به‌نظر کار درستیه که جای بچه جدا باشه و وابستگی شدید به یک نفر نباشه مخصوصا برای ماهایی که قراره بریم سرکار

من پسرم از وقتی به دنیا اومده رو تخت کنارخودمون میخوابه شوهرمم اصلا جدا از من نخوابیده یعنی خوابش نمیاد باید تو بغل هم باشیم بچه رو که میخوابونم صورتمو سمت شوهرم مبکنم پسرمم وابستگی زیادی بهم نداره عادی رفتار میکنه

من همیشه بچمو پیش خودم میخوابونم خداروشکر همه چیزشم عالیه. البته من تا پنج ماهگی فقط پیش خودم و شوهرم بود الان قشنگ خودمو می‌شناسه و پیش مامانمم بدون بهونه میمونه. با اینکه هر شب پیش خودم خوابه ولی اصلا بهونه نمیگیره اگه کاری داشته باشم بزارمش پیش مامان یا خواهرام قشنگ میمونه پیششون‌. کلا جدا کردن اتاق بچه اشتباه. چون بعدا که بزرگتر بشه کلا از پدر و مادر سرد میشه و فقط دوست داره تو اتاقش خودش تنها باشه

من از ۴ ماهگی دخترمو تو اتاق خودش خوابوندم در طول روز حسابی باهاش وقت میگذرونم گاهی هم میفرستمش پیش مامانم با مشاوره از روانشناس اینکارو انجام دادم

بچه من هنوز کنار کسی غریبی نکرده باورت میشه
گاهی آنقدر دلم میشکنه که هیچ حس مادرانه ای نسبت به من نداره
همش غصه میخورم نکنه اصلا دوستم نداشته باشه یا منو نخواد اصلا براش مهم نباشم
نمیدونم بخاطر تغییرات هورمونیه که انقدر حساس شدم یا همه مادرا این دغدغه رو دارن
بچه ی منم رو تخت کنار مادر می‌خوابه ، نمیدونم بخاطر این قضیه ست یا نه
با اینکه شیر منو میخوره ولی هیچ وابستگی به من نداره
پیش مادرشوهرم میمونه گشنه هم باشه اونم بهش قند داغ میده این میخوره اصلا واسه شیر من گریه نمیکنه!!!!
خیلی دلم میشکنه خیلی

شما کار درست و البته امن رو انجام میدی عزیزم

چقدر خوب پسر من اصلا توی جای خودش نمیخوابه کافی از کنارش برم اونور بیدار میشه نمیدونم چیکار کنم و چطوری به جا و تخت خودش عادت بدم
همیشه میگن بچه رو از ۶ماهگی اتاقشون سوا کنبد خب من اگه اتاق دیگه بخوابونم یوقت خدای نکرده برگرده و خفه بشی چی 😑

سوال های مرتبط

مامان جانِ مادر💗💕 مامان جانِ مادر💗💕 ۷ ماهگی
خانوما من یه هفته س اومدم شهرستان خونه مامانم موندم باهمسرم
حالا فردا همسرم میخوادبرگرده خونه خودمون و من چندهفته بمونم چون دخترم اونجا خیلی تنهاست ولی اینجا خوشحالترا
ولی دیشب یه اتفاقی افتاد من منصرف شدم
خونه خواهرم بودیم پسرخواهرم ۳سالشه بغل برادرم بود منم داشتم ظرف میشستم وبچم بغل مامانم بود که یهو دیدم صدای گریه شدید دخترم اومد رفتم دیدم بچه خواهرم با یه اسباب بازی محکم زده توی سر دخترم که جاش کاملا ورم کرده بود
حالا منم بردم بچه رو اروم کنم دیدم سریع مامانم اومد گفتش نه بابا چیزی نشده بچه اومد اسباب بازی بندازه به داییش خورد توی سر بچه تو
و کلی رفت پسرخواهرمو بغل کرد
ازقبل میدونستم که بچه های خواهرم کلا براشون عزیزترن
خیلی ناراحت شدم ولی چیزی نگفتم
حالا امشب برادرم اومد و دوباره بحثش پیش اومد و گفت مراقب دخترت باش و ازاین حرفا دوباره مامانم شروع کرد به طرفداری ازاونا
حالا منم پیش خودم میگم برگردم خونمون وقتی اینجوری میکنن
واقعا همیشه بچه های خواهرم برام عزیزبودن ولی انتظارهمچین برخوردی رو از مامانم نداشتم
حالا همسرم میگه زودتصمیم نگیر بچه داره دندون درمیاره اونجا دست تنها اذیت میشی نمیدونم چیکارکنم دوست ندارم بمونم