بعد از بدنیا اومدن بچم دیگه هیچ حس علاقه ای به شوهرم ندارم فقط میخوام شرایط رو فراهم کنم برم کسی اینجا بعد زایمان مثل من شده
انگار ذهنم روشن شده میبینم هیچ ارزشی نداره واقعا خودمو شکنجه روحی کنم میخوام بچمم بردارم برم

نمیدونم چه مشکلی با همسرت داری عزیزم ولی بعد زایمان واقعا روحیه ادم بهم ریخته میشه و حق داری خیلی فکرا کنی اما موقعیت خوبی برا تصمیم گیری نیست

عزیزم شاید افسردگی بعداز زایمان گرفتی. بخدا اکثر شوهرا اینجورین. من حق انتخاب اسم واسه پسرمو ندارم. ولی هر اسمی ک خانواده خودش میگه رو میگه میذارم رو پسرم. با اینکه وضع مالی خوبی داره. ولی بخدا قسم یه شلوار بارداری برام نگرفت. یه پیراهن راحت برای بارداری نگرفت یه جفت کفش راحت نگرفت . تو بارداری کفشهای خونه مادرم رو. ک پاشنه داشت پوشیدم همه میگفتن پاشنه دار نپوش شاید افتادی بلایی سر بچه اومد الکی گفتم خریدم پام ورم کرده اندازم نیس در حالی ک اصلا ورم نداشت. دلم پره ولی چکار کنم. وقتی با ماشین میریم جایی خواهرش که ۲ سال از من بزرگتره میشینه جلو من با این شکم میشینم پشت صندلی هم میارن عقب . من اون پشت تو فشارم جرات ندارم چیزی بگم

من تو حاملگی بدجور عصبی و بد بین شده بودم قسم میخوردم ک بچم ب دنیا بیاد بچمو یا بردارم ببرم یاهم بزارمش برم فقط برم ولی وقتی زایمان کردم ذهنم آزاد شد و یادم میاد خندم میگیره چقدر دیونه بودم من بهترین همسر دنیا رو دارم و اون موقع ذهنم آشفته بود

دقیقا عین منی

عزیزم شما افسردگی بعد. زایمان گرفتی
نمدونم مشکلت در چه حده ولی نوزاد همون اندازه که ب مادر نیاز داره به پدرم نیاز داره

برای چی مگه چکار کرده الان ناراحتی به خوبی هاش فکر کن تصمیمت عوض میشه

میری کجا خونه ابات اینا یا مستقل

اره
من منتظرم مادرشوهرم گم شده بره خونش
منم برم خونه بابام