وای منکه اون لحظه گذاشتنش رو شکمم همش نگاش میکردم از شوق میخواستم سکته کنم داخل شکمم هم همینطور هر روز قربون صدقه اش میرفتم الانم گاهی دلم تنگ میشه از خواب بیدارش میکنم
من چنان عشقی اومد توقلبم که هیچ وقت تجربه اش نکردم، انگار خود قلبم بود انگار جونم بود وخبر نداشتم، تمام دردهامو حال بدیهامو به خاطر اون تحمل میکردم ، سه روز پلک روهم نذاشتم صبح تاشب نگاش میکردم . با اینکه بهم ریخته ترین آدمم ولی خیلی خوشحالم
منم اون موقعی ک زایمان کردم اینقدی درد داشتم ک داشتم میمردم به هیچی فکر نمیکردم میگفن بچتو میزارن بغلت دردات یادت میره دروغ بود
طبیعیه حالتت اما اینکه خوب نشی خطرناکه
من پسرم یک تو ۳۴ هفته به دنیا اومد فقط یه لحضه داخل اتاق عمل دیدمش بعدش رفت دستگاه دیگه ندیدمش به همون خاطر اصلا درکی نداشتم از دوس داشتن شب که شد یادش افتادم به سختی رفتم دیدمش خیلی دیگه دلم تنگ میشد تا ده روزم داخل دستگاه بود هر شب گریه میکردم
گریع میکنه من باعاش گریع میکنم
نمیدونم همه زن اینطورین کلا انرژی خیلی از بدنشون میرع بعد زایمان
دوست دارم برم بیرون داخل خونع پوسیدم حوصله هیچ کاری ندارم اصلا😮💨😮💨😮💨
منم اینطوریم با اینکه درد زیاد نداشتم
ولی زود رنج شدم
شوهرم پیشم نیست دوست دارم زودتر فقط بیاد پیشم خونه مامانم
مامان بچه میگیرع بعضی وقتا خیلی اذیتم میکنه هیچ حوصله اش ندارم
دخترم نمیدونم تقصیر خودم نیست احساس که داخل شکم بود بهش ندارم 😔
اذیتم میکنه خیلی شبا فقط شیر میخواد
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.