واقعا یه وقتایی کم میارم، خسته میشم، از زندگی بدم میاد، پیرم یکسره چسبیده بهم، همش یا میگه شیر بده یا باهام بازی کن یا نق نق میکنه،نمیذاره یه استکان از زمین بردارم، خونمون شده بازارشام، واقعا بدم میاد از این مدل زندگی کردم، بچه‌های شما چجوری‌ان؟

واقعا زندگی منو نکبت برداشته
،تا وقتی خوابه سینه دهنشه
بیدارم هس میگه دستمرو بگیر راه ببر،هنوز راه نیفتاده ولی خیلی دلش میخواد راه بره.
شده ۴ ساعت مداوم یا بغلم بوده یا راه میبردم یا به زور نشوندم بازی کنم باهاش یعنی هیییییییچ کاری نمیزاره بکنم
نمیدونم چجور بعضی مامانا مهمونی میدن و مهمونی میرن و خونه تکونی میکنن،من تو یه حموم رفتن موندم😢🥺🥺🥺😭

آره دختر منم هینه نمی تونم برم دوش بگیرم بقیه کارا که بماند

منم دخترم همینه زندگیم به کلی تغییر کرده و بشدت سخت میگذرونم😔

من که با وجود یه موجود چسبنده سه ساله، دارم دومیشم میارم

من ک دیونه شدم

دقیییقا بچه من بعد یکسالگی همینه🥲 طرف سه وعده تو سینکم میمونه پر میشه سینک تا خوابه یکهو بشورمشون غذا رو به زور درست میکنم فقط میگه پیشم بشین من کنارتو باشم حتی جلو جشمش پاشم گریه میکنه

واییییییییییی چقدر منی.باوجوداینکه اینجاها کسی روندارم حتی یک ثانیه نگهش داره بایه بچه مدرسه ای.خسته ام

نگران نباش عزیزم دقیقا من هم مثل توام فقط وقتی میریم خونه مامانم یکم نفس میکشم دیگه باید این دورانو بگذرونیم من سعی میکنم خیلی سخت نگیرم و از این لحظه ها لذت ببرم تا اینکه ناامیدی و خستگی بهم چیره نشه

دقیقا گلم شرایط منم همینه البته پسر من از ۵ماهگی که فهمید من مامانشم همینه چسبیده بهم 😐

پسر منم همینجوری شده فقط غر میزنه به زور میتونم غذا بپزم