سلام خانمها این متن رو در جواب یکی از مامانهای عزیز گذاشتم که پرسیده بود اگر پدر و مادرتون بین بچه ها فرق بزاره چه حسی دارید؟ گفتم اینجاهم بزارم شاید بعضیا قلبشون همیشه ازین قضیه شکسته باشه تو خونشون
نظر من اینه که بعضی اوقات اون چیزیکه ما اسمشو میزاریم فرق گذاری والدین، عین عدالته و اسمش فرق گذاری نیست ، مثلا ممکنه یه بچه و زندگی آینده اش با کمک مالی روبراه تر میشه و بچه دیگه و رفاه و خوشیش با مثلا کمک کردن تو نگهداری از نوه هست تا اون بچه که شاغله بتونه بره سرکار یا مثلا یه بچه معلول حرکتی ذهنیه یکی نیست .. یه بچه سر زبون دارتره یکی مظلومتر .. یه بچه افسرده است اون یکی نیست، یه بچه تو زندگی زناشوییش در مذیقه تر هست و از همسرش شانس نیاورده و تحت فشارهای مختلفه و یه بچه دیگه خداروشکر خوشبخته ..قطعا رسیدگی و توجه هر کدومشون باهم فرق میکنه، منظورم اینه با توجه به شرایط هر بچه و نیازهای متفاوتشون بهشون توجه کنیم مثل خدا که دقیقا محبتش همینطوره به ما بنده ها 😊 حتی مثلا تو کمک اقتصادی هم بازم ممکنه تفاوت وجود داشته باشه ولی بازم عادلانه باشه مثلا یه بچه نیاز به یه قلم جنس داشته باشه اون یکی بچه یچیز دیگه لازم داشته باشه نمیشه به هر دو یچیز داد…اینم بگم بجز این شرایط هم والدینی هستن که متاسفانه فرق میزارن و اجتناب ناپذیره که حداقل باید سعی کنن نشون ندن و بروز ندن .. در پایان هم اینم بگم بچه با بچه واقعا فرق داره بچه با محبتتر و خوش قلبتر و مودبتر و کم توقعتر و متشکر که بلده احترام جایگاه پدر و مادری رو نگهداره و محبتش از قلبش سرچشمه میگیره نه برای رفع تکلیف و تزویر رو بایدم بیشتر دوستداشت 🙂

۵ پاسخ

عالی مهربون

مامان من همیشه فرق میزاره
من بین خواهر بردارم یکم ضعیف ترهم هم بچم مشکل داره هم از نظرمالی هم شوهرم نیس ولی اون همیشه کمکاشو برا بچه ها دیگش ک نیازی ندارن گذاشته همیشه ب اونا توجه کرده ب شدت دلم میشکنه
همین الانم حتی نشستم فرق گذاشتناشو مشاهده مبکنم

عالی بود عزیزم 👌👌👌👌

آخ که گل گفتی 😍

اصلا حرفتو قبول ندارم من دوست داشتنم قلبی بود محبتم قلبی بود جونم در می‌رفت واسشون ، خانواده من فقط یه دختر مطیع میخواستن که فقط بدو برای همه از هیچ احدی هیچ انتظاری نداشته باشه تو خونشون بود داماد و دخترش زور میگفتن همیشه من دختر بزرگه بودم کوچیکه رو شوهر دادن من خونه بودم آقا دامادشون تازه اومده بود مثل بقیه عروس دامادها تو دل هم بودن پچ پچ حرف میزدن می‌خندیدن ، من اون موقع نقاشی می‌کشیدم اومدم نشستم دیدم من چرا باید اونجا باشم وقتی این شکلی رفتم تو اتاق خودم بعدش خواهره یه جنگی راه ا کهنداخت تو باید تا لحظه ای که شوهر من بود تو هم باید وایمیستادی بابام اومد گفت پپ حسودی می‌کنی این ازدواج کرده کلی دری وری بارم کرد این اولین اختلاف اولین پروژه ب پوششود که به چشم دیدم هیچ وقت حمایت نشدم بعد اون دعوا های من با خواهرم زیاد تر شد بازم یکبار نشد از من حمایت بشه ، ازدواج کردم بماند بلاهایی که سرم اومد اتفاق‌هایی که داماد عوضیش داشت سرم در میآورد فهمیدن بچه دار شدم انگار دنیا غم بهشون دادن زایمان کردم بابام نبود رفت مسافرت واسه خواهرم یک ماه از خونه تکونی نخورد که گل دخترش و آقا دامادش بچه دار میخواد. بشه بچه اش به دنیا اومد دسته گل گنده گرفت رفت دیدنش بچه من که دنیا اومد نبود وقتی اومد اصلا سمت بچم نیومد چه برسه گل بگیره ، به همسرم تبریک نگفت اینا مشکل منه مشکل از ته دل دوست نداشتن منه

سوال های مرتبط