۷ پاسخ

خب دلش برای نوه اش تنگ شده و‌گناه داره
بچه رو ببر پیشش

حالا نباید اون حرفا رو به تو میزد

راس میگی آدم عجیبیه😂من بااینکه پدرشوهرم آدم نرمالیه و خیلی احتراممو داره بااینحال اصلا دلم‌نمیخواد باهاش صمیمی بشم. حتی همیشه جلوش بلوز بلند و شال میپوشم. باهاش رسمی صحبت و رفتار کن همیشه

ببین به حرف بقیه گوش نده زیاد عادت نده بچتو نه که از سر بدجنسی، چون بزرگتر میشه خیلی سخته این وابستگی هم برا اونا هم برا پسرت سخت میشه شرایط خانواده شوهر من انقد که میومدن و میرفتن پسرم اونارو خانواده خودش میدونست دیگه دخالتا و اذیتاشون و فضولیا شروع شد در حدی که میگفتن خونه مامانت نرو بیرون نرو مهمون میومدن میخواستن پسرمو ببرن به زور

کلا از قضیه صمیمیت با خانواده همسر که چوبشو خوردم و گذاشتم کنار الان شده فقط احترام متقابل بدون هیچ وظیفه ای ،اما درمورد ارتباطشون با پسرم ،بچه من مادرشوهرمو خیلی دوست داره چون تنهاست زیاد میره طبقه بالا ،اما خیلی وقتا هم رفتارش بد میشه با مادرهمسرم و من واقعا نقشی ندارم چون اصلا دلم نمیخواد ذهن یه بچه سه ساله رو سمی کنم با بد گویی از کسی از الان ،مثلا شده مادر شوهرم بیاد خونه پسرم بگه برای چی اومدی برو بیرون ،۵دقیقه بعدش کلا میچسبه بهش واونا هم عادت کردن به این مدلش

پسر من دیشب پدر و مادر شوهرم اومدن خونمون یهو زد زیر گریه ک چرا شما اومدین دوست داشتم عمه بیاد اینجا وااای من جا خوردم مادر شوهرم صبح گزارش داده ب خواهر شوهرم زنگ زده از پسرم گلایه میکنه یک ساعت بچمو ب گریه انداخت شوهرم عصبانی شده میگه انگار ن انگار بچه سه سالس عین یه جوون ۲۰ ساله ازش گلایه میکنن.اعصابم خورده از صبح😔

خوبه بازم وجود داره به نوه اش محبت کنه پدر شوهر من که دریغ از ی بوس بیرون رفتن پیشکش کاش مال منم میخواست ببینش میخواست ببرش بیرون یا حداقل ی زنگ به نوه اش میزد

بچه ها یه وقتا یه چیزایی میگن آدم می مونه چی بگه

سوال های مرتبط

مامان پرهام مامان پرهام ۳ سالگی
خانما تورو خداااااا کمکم کنید

مغزم قفل کرده و حالم خوب نیست

همسرم ادم بیخیالی هست و وقتی بچه سه ساله خودمو دستش میدم همش نگرانم که نکنه خدای نکرده بلایی سرش بیاد

چند وقت پیش به همسرم گفتم بچه رو ببر تو کوچه یکم هوا بخوره و منم به اموزشام برسم بعد یهو از تو کوچه صدای خانما رو شنیدم که گفتن اقای فلانی بچه رفته وسط خیابون چرا نمیری دنبالش و دلم ریخت ...

امروزم داشتیم میرفتیم بیرون بچه اصلا دست من و پدرشو نمیگیره
میخاستم بغلش کنم همسرم میگه چقدر نگرانی بچه بزرگ شده خودش میدونه وسط خیابون نمیره

باز رفتیم مرکز بهداشت که قد و وزن بچمونو بگیریم یه لحظه ماما گفت بیا پرونده رو پر کن. بچمو دادم دست همسرم بعد یهو یه کارمند اونجا داد زد اقا بچت داره از راه پله می افته بگیرش و...

دیگه میترسم بچه رو یه لحظه دست پدرش بدم و از طرفی اگه دست پدرش ندم دیگه وقتی برام نمیمونه که بخوام به اموزشام و کار مجازیم و به خودم برسم 😔😔

شرایط پرستار و مهدکودک هم ندارم و خانواده هامونم شرایط نگهداری از بچمو ندارن

و از طرفی پسرم بشدت دوست داره با پدرش همه جا بره. یعنی پدرش اگه بره نونوایی پسرم لج میکنه که همراش بره
یا مغازه یا هرجای دیکه دوست داره همراه پدرش باشه

دیگه نمیدونم چیکار کنم