۳ پاسخ

چون تو خوب بودی اونم خوب بوده
بچه ها حال روحی ما را زودتر از ما میفهمن
من چند روزه یه مشکلی برام پیش اومده یکم فکرم درگیره عصبی ترم بچم هم اخلاقش بد شده

خداروشکر ‌واقعاا

عزیزم بچت حرف زدن یادگرفته؟

سوال های مرتبط

مامان زهرا کوچولو مامان زهرا کوچولو ۱ سالگی
چقدر خوبه میتونم اینجا بیام و درد و دل کنم،🌱
و همینکه یکی از مامانا بهم میگه درکت میکنم، فکر می‌کنم پس تنها من نیستم اینقدر با بچه داری چالش دارم.
اون وقته که سبک میشم و سعی می‌کنم حالم با دخترم خوب تر باشه🥹

دقیقا از هفته گذشته که دخترم مریض شد خیلی بد اخلاق و لجباز شده، از خود صبح که بیدار میشه گریه میکنه و بهانه میگیره!
در صورتی که اصلا اینجور نبود و من همیشه بهش میگفتم "خوش اخلاق مامان"
ولی این روزا...💔 به شدت بهانه گیر شده و الان یه هفته بیشتره بجز شیر هیچی نمیخوره!
و مدام بهم آویزونه، چون سیر نمیشه!!!😭

امروز که با مامانم تلفنی حرف میزدم گفتم از خدا میخوام شیرم خشک بشه و این بچه دیگه ولم کنه! مامانم ناراحت شد و گفت ناشکری نکن، برو خداروشکر کن خدا همچین لذتی رو بهت چشونده.
اون لحظه عصبانی بودم و با ناراحتی گفتم کاش از اول شیر خودم رو نمیدادم‌‌.

ولی الان که خوابه و به صورت مظلومش نگاه میکنم ، دلم براش میسوزه و از خودم بدم میاد...

خدایا منو ببخش این روزا اینقدر بی حوصله و خسته م🥺🥲
مامان نیکا مامان نیکا ۱ سالگی
من همیشه شبا غذامو درست میکنم معمولا هم واسه دو روز چون صبحا دخترم اصلا نمیتونم کنترل کنم وقتی میرم اشپزخونه یا باید دائم بغلم باشه یا رو کابینت میذارمش میشینه تکیه هم میده به دیوار مطمئنم که جاش خوبه ولی امان از امروز 🥲
امروز دیدم غذا تو یخچال داریم ولی مال سه روز پیشه و من یادم نبود از شب غذا اماده کنم . شروع به اشپزی کردم یکم برای دخترم تلویزیون روشن کردم یکم اومد نشست اشپزخونه بهش خوراکی دادم تقریبا سرگرم بود که یهو گیر داد میخوام بالا رو کابینتو ببینم 😑 یکم بغلش کردم گذاشتمش زمین ولی گریه کرد بازم بغلش کردم ( رو کابینت خیلی شلوغ بود ) گیر داد بره رو کابینت گوله گوله اشک میریخت منم غذام داشت میسوخت گفتم باشه یه دیقه وایسا همینجا بالای کابینت تو اینجارو خلوت کنم بشینی
دو ثانیه نشد که گذاشتمش رو کابینت میخواستم وسایلو جمع کنم نفهمیدم چجوری و از کجا سر خورد با پشت سر افتاد زمین و یه صدای وحشتناک بلندی از سرش اومد😭
بچه هلاک شد اینقدر گریه کرد بدو بدو بردمش بیمارستان کلی معاینه کردن گفتن خداروشکر چیزی نیست ولی سی تی اسکن بده. چندتا پرستار اونجا بودن منصرفم کردن گفتن بچه هیچیش نیست بیخودی بهش اشعه نده . یکی دو ساعت همینجا تو بیمارستان بمون اگه دیدی حالش بدتر شد بعدا ببرش سی تی که خداروشکر لازم نشد و اومدیم خونه
ولی بدنش درد میکنه همش میگه پا درد سر درد 😭
هزارار خودمو لعنت کردم اصلا امروز غذای ده روز پیشو میخوردیم یه تخم مرغ میخوردیم از این اتفاق وحشتناک خیلی بهتر بود
من تا مرز سکته رفتم
تنها بی کس تو شهر غریب 😭
خیلی حالم بده اینقدری که از فشار عصبی و استرسی که امروز بهم وارد شد الان دستم چپم و قلبم درد میکنه شدید 😭
مامان 🍼مرسانا جان 🥣 مامان 🍼مرسانا جان 🥣 ۱ سالگی
خانوما چرا این بچه ها این جورین چرا انقد باهوشن من توانایی باهوشیشون رو ندارم تحمل شیطونی ندارم
البته دختر من اینطوریه وگرنه پسر داییم و دختر داییم یکماه کوچیکتر و یکماه بزرگترن اصلا اینطور نبودن اصلااااا انقد شیطون نبودن ولی دختر من شخم میزنه
میره رو مبل وایمیسه میدونه من حساسم روش میدونه من حرص میخورم میاد تا لب مبل وایمیسه که یعنی من دارم میفتم منم مبلام استیله و چوب سفت یعنی اگر بخوره زمین چیزی براش نمیمونه ولی اذیت میکنه
کار به همه چیز داره
راه میره شیطونی میکنه
رو مبلا راه میره لب مبل راه میره
راه میره میره سر گاز
اصلا در روز یکجا نمیشینه فقط موقع خواب میشینه وگرنه فقط راه میره
همه چیزو میفهمه همه چیزززز
فقط زبون نداره که درست حرف بزنه
از بس حرص خوردم کاراش یادم نیست
ولی فقط میدونه خیلی شیطونه
منم عصبی میشم
الان رفت لب مبل وایساد هی گفت مامان مامان یعنی منو نگاه کن که من دارم میفتم منم زدم تو پاش از حرصم
مبلا رو هم جمع کنم از مبلت میره بالا
کلا پاشو همه جا میزاره میره بالا