من همیشه شبا غذامو درست میکنم معمولا هم واسه دو روز چون صبحا دخترم اصلا نمیتونم کنترل کنم وقتی میرم اشپزخونه یا باید دائم بغلم باشه یا رو کابینت میذارمش میشینه تکیه هم میده به دیوار مطمئنم که جاش خوبه ولی امان از امروز 🥲
امروز دیدم غذا تو یخچال داریم ولی مال سه روز پیشه و من یادم نبود از شب غذا اماده کنم . شروع به اشپزی کردم یکم برای دخترم تلویزیون روشن کردم یکم اومد نشست اشپزخونه بهش خوراکی دادم تقریبا سرگرم بود که یهو گیر داد میخوام بالا رو کابینتو ببینم 😑 یکم بغلش کردم گذاشتمش زمین ولی گریه کرد بازم بغلش کردم ( رو کابینت خیلی شلوغ بود ) گیر داد بره رو کابینت گوله گوله اشک میریخت منم غذام داشت میسوخت گفتم باشه یه دیقه وایسا همینجا بالای کابینت تو اینجارو خلوت کنم بشینی
دو ثانیه نشد که گذاشتمش رو کابینت میخواستم وسایلو جمع کنم نفهمیدم چجوری و از کجا سر خورد با پشت سر افتاد زمین و یه صدای وحشتناک بلندی از سرش اومد😭
بچه هلاک شد اینقدر گریه کرد بدو بدو بردمش بیمارستان کلی معاینه کردن گفتن خداروشکر چیزی نیست ولی سی تی اسکن بده. چندتا پرستار اونجا بودن منصرفم کردن گفتن بچه هیچیش نیست بیخودی بهش اشعه نده . یکی دو ساعت همینجا تو بیمارستان بمون اگه دیدی حالش بدتر شد بعدا ببرش سی تی که خداروشکر لازم نشد و اومدیم خونه
ولی بدنش درد میکنه همش میگه پا درد سر درد 😭
هزارار خودمو لعنت کردم اصلا امروز غذای ده روز پیشو میخوردیم یه تخم مرغ میخوردیم از این اتفاق وحشتناک خیلی بهتر بود
من تا مرز سکته رفتم
تنها بی کس تو شهر غریب 😭
خیلی حالم بده اینقدری که از فشار عصبی و استرسی که امروز بهم وارد شد الان دستم چپم و قلبم درد میکنه شدید 😭

تصویر
۲۴ پاسخ

ای جانم عزیزم😔
خداروشکر ک به خیر گذشت.خودتو مقصر ندون عزیزم اتفاقه دیگه
ایشالا ک همیشه همه بچه ها سالم باشن

عزیییییزم خیلی زیاددددددد درکت میکنم خودمم چند روز پیش تاپیک گذاشته بودم که دخترم سرش خورده بود به سرامیک از ترسش رفتم یک هفته خونه مامانم موندم انقد حالم بد بود هی خیره نیشدم به یه جا غذا میخوردم حالت تهوع بهم دست میاد خداروشکر که به خیر گذشت
مامانم انگشترشو انداخت تو آب خوردم ترسم ریخت توام حتما تو آب طلا بنداز بخور تاثیر داره

خداروشکر بخیر گذشت عزیزم بچه ها شیطونن اتفاقه دیگه خودتو مقصرندون پیش میاد

خدارو شکر خوبه
کدوم شهر ساکنی ؟

وای میفهمم چی کشیدی خدا ب هیچ کس نشون نده اتفاقا بخاطر شما اومدم گهواره تا بیام دعا دعا میکردم ک اومده باشی نوشته باشی ک چیزی نبود
خداروشکر عزیزم
دختر منم کوچیک بود از رو صندلی غذاش افتاد میدونستم بلند میشه ها نمیدونم پدا حواسم نبود گزاشتم رفتم دستشویی خیلی ببخشید تا خواستم بشینم ی لحظه ی صدا اومد نمیدونی چجوری دوییدم داشتم‌میمردم از استرس دوبار بردم‌دکتر همش استرس داشتم
من تو خونه مبلارو برعکس کردم پشتش ب خونه س
چون میره یهو میشینه برعکس میترسم بیوفته
شاید کارم اشتباس چون استرسیم واس کومیکترین چیزا بهم‌میریزم‌میگم‌اینجوری باش بهتره 🥺
خدا دختر گلتو برات نگه داره اینجور موقع ها خودتو اذیت نکن ی نیمرو یا خود شیرو بخوره بهتره تا عصابت خورد بشه 😘

لعنت به غربت منم تو غربتم😭😭😭

خداروشکر که به خیر گذشت عمیقاً درکت میکنم منم پریروز یه ثانیه از بچم غافل شدم رفت آبسردکن رو انداخت سر خودش من داغون شدم مردم

وااای امروزنیکابه هممون ی هول وتکون اساسی دادخلاصه🥲🫤☹️ولی خداروشکربه خیرگذشته وحالش خوبه
اگه بدنش دردمیادواسش روغن زیتون یاوازلین بزن سشواربادگرم بگیرماساژش بده
گناه داره بچه🥲

امان از دست بچها منم پسرم مدام گریه میکنه و همش موقع آشپزی یا بغلمه یا رو کابینت یکی از جا ادویه ها رو انداخت زمین شکوند امروز دکوری روز زد شکوند از بالا انداخت بغلش ک میکنم دستم خسته میشه اصلا یه لحظه صبر نمیکنه من کارمو بکنم همش میخواد پیشش بشینم و بازی کنم و گاهی حتی نمیگه چی میخواد فقط گریه ...

عزیزم خیلی ناراحت شدم پیامت دیدم ظهر خداروشکر ک خوب دختر گلت🤲 خودت قطعا بیشتر اذیت شدی
واقعا ی وقتا تو چند ثانیه اون اتفاق میفته ک اصلا فکرشم نمیکنی
خدا کن این بچه‌ ها همیشه سالم باشن ک واقعا دیدن ی اتفاق کوچیک براشون زجر آور و ما مامانا رو قشنگ جون ب لب میکن 😥
بازم شکر ب خیر گذشت🥹 انشالله ی اتفاق خیلی عالی و حال خوش این روزا مهمون دلت بشه 🤍
بشوره ببره امروزت عزیز دلم😘😘🩵

اخی عزیزم خدا رحم کرده ایشاالله ک همیشه سالم و سلامت باشه

ی کم استا بده برا دردش

خداروشکرکه به خیرگذشته نگران نباش عزیزم ،اتفاق دیگه پیش میادبچه هاهرروز چندبارمیخورن اینوراونور

خیلی ناراحت شدم خداروشکر چیزی نشده صدقه بده گلم خودتم خیلی ترسیدی درکت میکنم از این اتفاق ها رو سره منم آمده خیلی بده آدم راضیه خودش بمیره ولی به بچش چیزی نشه خدااا پیشش بوده رحم کرده دیگه نکن از این کار هااا بچه ها ما کوچیکن نمی فهمن که نزار روی کابینت

همینکه گریه کرده بعدش یعنی مشکلی نیست

چقد امروز من و چندنفر دیگه ناراحت شدیم و دعای خیر کردیم که دخترت چیزیش نشه
ولی یه از خدا بی خبر زیر تاپینگت یه چرت وپرتی نوشت ماها هم جوابشو دادیم امان امان از قلب سیاهش که بچهای مارو نفرین کرد بیخودی وکلی چرت وپرت گفت
امروز کلا به فکرت بودم که دختر چیزی نشده باشه وخدارو هزاران بار شکر که خوبه❤️

عزیزم خداروشکر که خوبه دیگه اتفاقیه که افتاده خودتو سرزنش نکن حق داریا دقیق حالتو درک میکنم ولی چه میشه کرد کوچولوتم فقط تورو داره پس خوب باش که اونم خوب باشه .خدا حفظش کنه برات ❤️

عزیزدلم خداراشکر که هم خودت خوبی هم گل دخترت
میدونم چقدر سخته هرچقدر هم که آدم حواسش باشه باز هم یه اتفاق میوفته
صدقه بده گلم

با تک تک سلول هام درمت میکنم♥️
خدارشکر که اتفاق بدی نیوفتاد ولی بدون تنها نیستی🫠♥️

خداروشکر ک حالش خوبه
حالتو کاملآ درک میکنم
بهتره دست از سرزنش خودت برداری عزیزم
تجربه ای میسه این مورد ها برای ادم ک بیشتر حواسش باشه خدایی نکرده از اتفاقای بدتر جلوگیری بشه ... برا من ک این طور یوده

امان از این بچه ها . آخر ما رو سکته میدن. امروز سامیار هم لج کرد کبود شد بی شرف . من و مامانم داشتیم سکته می کردیم

عزیزم فدات بشم میفهمم چی میگین،ولی عیب نداره شاید یه اتفاق بدتر می افتاد،صدقه بده
منم اونروز پسرم از تخت افتاد سرش صدای محکمی داد و تا شب نگران بودم خداروشکر به خیر گذشت
بدنشو با روغن زیتون ماساژ بده بزار شب آروم بخابه،میتونی استا هم بدی ولی چون آدم میترسه بهتره امشب استارو ندی

ای وای چقدر وحشتناک 🥺
خداروشکر ک هیچی نشده

الهی بگردم خدا بزرگه خداروشکر ک هیچی نیست خیاله مام راحت شد اتفاقه نمیشه بگی تو مقصری همین ک خوبه شکر

سوال های مرتبط

مامان دیار🤍 مامان دیار🤍 ۲ سالگی
مامان مهرسا ومهدی یار مامان مهرسا ومهدی یار ۱۶ ماهگی
سلام یکی از خاطره‌ی زایمان اولم براتون بگم که من بعداز ۱۷ ساعت بستری شدن. سزارین اورژانسی شدم البته دریغ از یکم درد چون اصلا درد نداشتم من هفته‌ی ۴۱ بودم و بچم پی پی کرد خورد همون باعث شد من بچم ۶ روز بیمارستان بمونیم چون عفونت کرده بود و همون ۶ روز من با درد بسیار زیاد و کاملا ناشی به زور سرما بودم دخترمم که بستری بود بدنش عفونت داشت اصلا شیر نمی خورد این منو بیشتر عذاب میداد وسینه هام پر بودند ولی حیف که سر سینه ام صاف بود دخترم نتونست بخوره شیرخشک شد ولی هیچوقت یادم نمیره من روز پنچم از زایمانم بود که یهو فشارم افتاد رفتم به اون بخش پرستار گفتم حالم بده نمی تونم بلندشم گفت به من ربطی نداره برو اورژانس فشارتو چک کنه .اورژانس هم طبقه همکف تو حیاط بود من طبقه‌ی دوم بودم چون میخاستم دخترمو بردارم یهو دیدم دستام بی حس شدانگار رفتم به سوی اورژانس گه یهو افتادم پاهام به لرزه افتاد یادم نمیره یه خانومی بود اونجا که بچه ی خودش هم بستری بود اومد بلندم کرد بهم آبمیوه داد حالم بهتر شد یکم رفتم به اون پرستارگفتم من بهت گفتم حالم خوب نیست چرا محل ندادی گفتی ما مسول تونستیم گفتم مسول نبودی آدم که بودی گفتم چه جور مسول بچه می که شاید بچم از دستم می افتاد همون لحظه گفت بروبابا
هنوزم بعداز ۶ سال اون پرستاز رو نبخشیدم