۳_
دوشنبه از زور درد گریه میکردم نفسم بالا نمیامد فقط همین که بچه تکون میخورد و حسش میکردم آرومم میکرد
از اول بارداری تهوع و بالا آوردن باهام بود ولی این اواخر دیگه معده ام هیچی تحمل نمیکرد هیچی
هر چی میخوردم بالا میاوردم
شوهرم گفت تو استراحت کن کارها با من
حتی شام هم پخت
برا روز سه شنبه ام غذا هپ درست کرد
منم سه شنبه حالم خیلی بهتر شده بود حتی ناهار هم خوردم ولی باز بالا آوردم و بدتر از اون حس میکردم ترش کردم
شام ماهی درست کرده بودم نخوردم گفتم معده ام آروم بشه
بدجور معده ام تا حلقم میسوخت و تحت فشار بود
۱_
روز پنجشنبه رفتم پیش دکتر همه چی رو چک کرد گفت عالیه بهش گفتم خیلی ورم دارم گفت تا وقتی فشارت پائینه ورم مشکلی نیست
فشارم تو بارداری از ۱۰ بالاتر نرفته بود
درد و انقباض پریودی هم داشتم بهم قرص ایزوپروپن داد گفت بخور
یه آزمایش ادرار و سونو هم نوشت گفت انجام بده برا ۴ اسفند بیار معاینه آخر رو هم بکنم بعد ببینم طبیعی یا سزارین
۱۰_ سه روز بیمارستان هاشمی نژاد بستری بودم اما انگار نه انگار
حالم بدتر میشد بهتر نمیشد
اخرش شوهرم برام از بیمارستان امام رضاپذیرش گرفت منتقل شدم اونجا
حال منم بچه رو ندیدم بچه هم هاشمی نژاد بود داشتم دیوانه میشدم
(هزینه سه روز بستریم تو ccu هاشمی نژاد ۱۵ میلیون شد که من چون بیمه تکمیلی دی داشتم حتی هزارتومان هم ندادم)
دو روز بیمارستان امام رضا بودم شوهرمم پیشم بود بچه بیمارستان هاشمی نژاد منم دیگه داشتم دیوانه میشدم دیشب زنگ زدم پدرم بیاد با رضایت خودم مرخصم کنن برم پیش بچه ام
میدونم کارم بد بود ولی تا بچه رو بغل نگرفتم آروم نشدم(هزینه بیمارستان امام رضا شد ۱۲۸۰۰ که بازم چون بیمه داشتم هیچی پرداخت نکردم بچه ۴ شب تو بیمارستان هاشمی نژاد بود البته یک شبش تو دستگاه بود شبی ۷ تومان حساب کردن اونم رو بیمه من صفر شد)
امروز صبح رفتم بچه رو مرخص کردم آوردم خونه
کنارمه
هنوزم فشارم رو ۱۷ هست مشکل تنفسی دارم و قلبم درد میکنه ولی همین که بچه پیشمه خیالم راحته
تا هفته دیگه برم دکتر متخصص ببینم چی میگه
۴- شوهرم باید ساعت شش میرفت سرکار
هر جور بود تا ساعت چهار درد رو تحمل کردم هی میزدم تو گوگل درد زایمان ، درد پریودی، انقباض رحمی
میدونستم یه چی این وسط غلطه و درست نیست
دردهام طبیعی نبود هفته امم هنوز کم بود
دیگه دستشویی هم نمیتونستم از درد برم یه چی بود اونم تو ناخودآگاهم تنفس زایمان رو تمرین میکردم انگار انقباض بدون درد داشتم
ساعت چهار شوهرم بیدار کردم گفتم پاشو بریم بیمارستان نفس کم میارم
گفت درد زایمان گرفتی؟؟ گفتم نه تنگی نفس دارم با اینکه سعی میکنم از دهنم نفس بکشم نمیتونم
گفت زنگ بزن آبجیت هم بیاد
گفتم نه درد زایمان که نیست از اون اصرار از من انکار
اخر زنگ زدم خواهرم اونم آماده شه بیاد باهامون
شوهرمم قربونش برم همچین سرخوش رفت تو دستشویی به سشوار کشیدن و عطر و ادکلن زدن...( یه چیز قرتیه نگم)
اولم گفتم برم دوش بگیرم ساک زایمان رو بردارم برم
بعد به این فکر خودم خندیدم
۷_
من برد بالا صداها رو واضح نمیشنیدم فقط نفسم تنگ بود همش میگفتم نفسم نعسم
پذیرش زایشگاه هم داد و بیداد میکرد الان چه وقت آمدنه ساعت شش صبحه کی دردت شروع شد چرا اینقدر دیر آمد از تنگی نفس سرفه میکردم میگفت چقدر بیشعوری سرفه میکنی چند سالته چرا دیر ازدواج کردی
هیچی درست یادم نیست
فقط چرت و پرت میگفت
دکتر بخش قلب سریع آمد برام کپسول اکسیژن وصل کرد ولی با همونم انگار نفس نمیتونستم بکشم یه لحظه نگاه ساعت کردم که یادم باشه بچه کی به دنیا میاد۶:۰۸ دقیقه بود برام سوند وصل کردن تا وصل کردن دستشویم گرفت گفتم دستشویی دارم دکتر گفت راحت باش
بعدم دیگه فقط صدای دکتر قلب(گمونم فامیلش دکتر یحیی بود) رو شنیدم که گفت مریض ایست قلبی کرده
دیگه نفهمیدم چی شد بیهوشم کردن یا چی
خواهرم تمام مدت اونجا بود ولی هنوز ندیدمش که قشنگ برام تعریف کنه ولی میگفت دوبار احیات کردن و باز ایست قلبی میکردی بچه دچار شک تنفسی شده بود و مرده به دنیا آمده بود
(تا همینش رو برام گفته باز قراره فردا بیاد ببینمش قشنگ تعریف کن برات میگم)
۶_ وارد بخش اورژانش شدم یه پسر کم سن و سال تو پذیرش بود گفت برا چی آمدین گفتم نفسم تنگه
صدای قلب و تنفس رو گوش داد گفت نه چیزیتون نیست حالتون از منم بهتره
گفتم عه یعنی نرم بخش زایشگاه؟؟ گفت باید بری؟؟ گفتم اگر میدونستم دردم چیه که نمیامدم اینجا
دیگه زنگ زد از بالا یه ماما آمد
اول فشارم رو با دستگاه تو اورژانس گرفت بعد زنگ زد یه دستگاه از بالا آوردن دوباره فشار گرفت بعدم کلید اتاق خودش رو داد پسره بره دستگاه فشار دیگه بیاره
بعدم سریع رفت ویلچر آورد برام گفت بشین ببرمت پذیرش به خواهرمم گفت ولش کن نمیخواهد براش تشکیل پرونده بدی سریع بریم بالا
گفتم خودم میتونم راه بیام ویلچر لازم نیست گفت دختر چند بار فشارت رو گرفتم بالایی ۲۰ چطور خودت میتونی راه بری
منم سکوت اختیار کردم نشستم رو ویلچر یهو از اون ثانیه حس کردم دیگه واقعا نفس نمیتونم بکشم
همه چی خیلی خیلی سریع اتفاق افتاد از لحظه ای که نشستم رو ویلچر تا ثانیه ای که ایست قلبی کردگ شاید پنج دقیقه هم طول نکشید
۲_ رفتم داروخانه داروها رو بگیرم متصدی زد کارتم رو سوزوند
شوهرمم مشهد نبود از شنبه هم که قربونش برم هر روز تعطیل بود
نمیدونم از قرص بود از چی بود از روز جمعه پاهام آب میداد(انگار بخارونی خون بیاد ابن جاش آب میامد اونم یک بند جوری که شلوارم خیس میشد)
ما هم همه پولمون تو اون کارت بود اونم مسدود شده بود دکتر هم نمیتونستم برم
دردهام غیر طبیعی شده بود یه جوری بود همش فکر میکردم الان زایمان کنم باز میگفتم اخه درد زایمان مثل درد پریودیه این اون شکلی نیست
بعد میگفتم نه بابا حتما انقدر مریض نشدی فراموش کردی
در کل با خودم درگیر بودم
دیگه یکشنبه شوهرم آمد و گفت بدنت به قرص حساسیت نشون داد نخور
دردهام عجیب و غریب شده بود تو ففسه سینه ام بود تو دلم بود تو پاهام بود تو کمرم بود حتی پنج ثانبه هم نمبتونستم بخوابم بشینم یا راه برم
۹_
تشنه ام بود ولی بهم آب نمیدادن کلی دستگاه ها بهم وصل بود برای چک تنفس و فشار و ضربان قلب و....
شب اول گیج بود هیچی حالیم نبود فقط التماس میکردم بگن بچه کجاست اونها هم میگفتن تو دستگاهه یکم نفسش مشکل داره
صبح میبریم ببینیش منم تا صبح با وجود کلی دارو و بی حسی و بیهوشی نتونستم بخوابم
حتی چند بار بهم آرام بخش و مسکن زدن ولی نمیتونستم بخوابم فکرم پیش بچه بود چطور بخوابم
ساعت دوازده ظهر شد از زندگی ناامید بودم گفتم خدایا چرا کسی نمیاد ملاقاتم حداقل بگم بره پیش بچه( شوهرم و حواهرم پشت در بودن ولی راهشون نمیدادن تو منم خبر نداشتم)
هر کی هم میامد تو بخش یه سر به من میزد ( هر دکتر و پرستاری که فکرش رو بکنین) انگار کل بیمارستان داستان من رو شنیده بودن
ساعت یازده خانم دکتر نوری که بچه رو سزارین کرد امد ویزیتم کرد خیلی قشنگ امد بغلم کرد گفت از معجزه ات بگو
گفتم معجزه ؟؟ گفت دختر پنج دقیقه دیرتر رسیده بودی بیمارستان خودت و بچه مرده بودین
منم گفتم واقعیتش معجزه ام این که یه متصدی داروخانه کارت عابرم رو مسدود کرد منم مجبور شدم برا تنگی نفسم بیام هاشمی نژاد
۸_
تو یه عالم دیگه بودم صدای گریه خواهرم رو میشندیم داشت به امام رضا میگفت گوشواره اام رو نذرت میکنم از در برم بیرون میندازم تو حرمت یا امام رضا
اما خودم هیچی نمیفهمیدم
فکر میکردم چقدر بعد مدتها سبک شدم و میتونم بخوابم
همش فکر میکردم چرا رو کمرم خوابیدم بچه اذیت میشه چرا گشنمه نیست
چرا نمیتونم تکون بخورم
ولی در حد یه چی بین خواب و بیداری بود و هیچی حالیم نبود
ساعت شش صبح رفتم تو زایشگاه و شش ده دقیقه اون اتفاق افتاد
یکم هوشیارتر شدم یازده شب بود و تو ccu بودم میگفتن هم زمان ۷تا دکتر متخصص قلب و زایمان و بیهوشی بالاسرم بودن
۵_
گفتم چه خوش خیالی دختر
شما فکرش رو بکن منی که به هم میگم شیو کن و فلان و فلان خودم با لباس تو خونه و دمپایی طبی رفتم بیمارستان یه چی ته دلم میگفت حداقل ساک زایمان و کریر رو بردار دیگه وقتی نداری منم وسوسه شدم برداشتم
تو راه هم زیاد حالم بد نبود با شوهرم میگفتیم و میخندیدیم
یهو دیدم به جای بیمارستان میره خونه باباش
گفتم چرا اونوری؟؟ گفت فدات بشم کارت نداریم
گفت وا زایمان نیست که یکم نفسم بند شده میرم یه اسپره میده ولش کن برو هاشمی نژاد
(بچها اینم بگم من بیمه تکمیلی دی دارم و در کل هزینه هام صفر بود ولی اون لحظه خریت بود یا خواست خدا نمیدونم)
شوهرمم به حرفم گوش داد و من و خواهرم رو گذاشت تو آورژانس هاشمی نژاد گفت میرم فاکتورها و پولها رو تحویل میدم میام
گفتم لازم نیست من یک ساعت اینجا فوقش کپسول بزنم بعد برمیگردم خونه اونم گفت کار از زن و بچه ام واجب تر که نیست
وای چقد روزای سختی پشت سر گذاشتی
خدا رو شکر که الان هم خودت هم دختر گلت سالمید
خدا رو هزار مرتبه شکر
نگران نباش دیگه تموم شد
از این به بعد اوضاع بهتر میشه برات ایشالا
خیلی ناراحت شدم از تجربه ات گریه م گرفت 😔
ان شاالله که زودتر خوشی عزیزم🌱
عزیزم مبارک باشه دختر گلت
خیلی خوشحالم که خودت و دختر کوچولویت سالم هستین ،انشالله که حال هردوتون زودی بهتر بشه
حتما بعد اینکه حالتون خوب شد اولین جایی که میری تو حرم آقا مون امام رضا
آنقدر خودم هوای امام رضا رو کردم که نگووو
الهی بگردم چقدر سخت بوده خداروشکر که الان حالتون بهتره قشنگم😘
خداروشکرر که الان هردوتون خوبین🥺❤️ انشالله فشارت هم پایین میاد و بهتر و بهتر میشی و سرپامیشی.قربون امام رضا برم❤️🫂
الهی شکرت ک الان سالمی مامان مهربون
کدوم دکتر بودین؟
خدا رو شکر که هر دوتاتون سالمید .
عزیزم خدا خودش داده خودش هم حواسش به همه هست.
صبور باش .
قدمش مبارک باشه براتون.
فقط خداروشکر که جفتتون سالمید🥺🥺❤️❤️
واااای رویا خدا بهت رحم کرده
خدارو صد هزار مرتبه شکر که خوبید
خیلی مواظب باش اگر بیمارستان نمیری لااقل ی ثانیه هم تنها نمون دختر
خداروشکر که الان خوبین🥺
فقط خداروشکر ک الان خوبین
فقط خداروشکر
توروخدا مراقب فشار خودتم باش ♥️
وای عزیزممممم برا من حتی خوندش سخت بود نمیتونستم حتی خوندشو تحمل کنممم الاهی خدا رحم کرده خداروشکر بازم بی احتیاطی نکن خواهر مواظب باش 😪برا منم دعا کن بچه اولمه خیلی میترسم زایمان
خدای من 🥺🥺
واقعا نمیدونم چی بگم همینجور خوندم و موهای تنم سیخ شد
خداااروشکر که هردوتاتون سالمین🥺🥺🫂
ان شالله زودزود خوب بشی گلی
چطور شد فشارت اینقد رفت بالا؟
منم همیشه فشارم رو ده هست .ولی جدیدا ورم کردم..
خداروشکر که الان خوبی❤️❤️❤️
چقدر وحشتناک بود😭😭خدا بهتون رحم کرد😭چرا یکدفعه انقدر فشارت رفت بالا
من رفتم تو دیوار باو تصورشم سخته خیلی فک کن اون لحظه فک کنی ممکنه دیگه برنگردییی واییی خدا برا دشمن ادمم نیاره
من دیگه از زاییدن ترسیدم والا تو ابی به دست یکی دادی حتما که برگشتی از اون دنیا هم خودت هم بچت
با اون همه درد زایمان مگه میشه حموم رفت
چند هفته بودی که این حالتارو داشتی؟
مبارکت باشه😍
سلام عزیزم مبارک باشه ❤️❤️
خودت و نی نی خوبید؟
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.