۷ پاسخ

ممنون که تجربتو گذاشتی ی لحظه خودمو جای شما گذاشتم چقدر سخت و غیرقابل تحمل بوده انشاله برات هیچکس پیش نیاد

عزییییزم الهی کوچولوهات همیشه سالم باشن وخدا حفظشون کنه ،،ممنون از اطلاعات خوبت منم همیشه این فوبیارو دارم

من به شدت هول کردم چون اصلا نه میدونستم تشنج چیه و نه دیده بودم
چشمای بچم قفل سقف شد و فکش به سرعت تکون میخورد و خر خر میکرد
سریع همسرم به اورژانس زنگ زد و منم بچه رو بغل کردم و سرش رو بالا تر از بدنش گرفته بودم و هیچ کاری از دستم برنمی‌ومد
حقیقتا خدا نصیب دشمنم هم نکنه اون لحظه هارد

عزیزمممم... من فقط تصور کردم خودت چ حالی داشتی ....امان از دل مادر ....
الهی شکر ک پسرت خوبه...

ممنون ازت که وقت گذاشتی و تجربه هات و باهامون در میون گذاشتی
ایشالا دیگه هیچوقت پسرت تشنج و تب نکنه گلم

وای خدا چه تجربه سختی ایشالله کوچولت همیشه سلامت باشه

چقد سخت

سوال های مرتبط

مامان رادمهر مامان رادمهر ۳ سالگی
سلام مامان های عزیز اگه کسی موردش مثل پسر من هست لطفا میشه به من کمک کنه یا اگه راهنمایی داره بهم بگه ممنون میشم
من پسرم دو نیم سالگی شروع کردم از پوشک گرفتم و زمانی شروع کردم که خودش اعلام کرد میخواد بره دستشویی یعنی اصلا اجبار بهش نکردم اوایل خیلی خوب همکاری کرد خیلی راحت میرفت دستشویی بعدش کم کم نمیدونم چرا دیگه خیلی دوست نداشت بره دستشویی فقط پی پی میرفت دستشویی بردمش دکتر ازشآزمایش هم گرفتم دکتر گفت هیچی نیست طبیعی هست گاهی پیش میاد حساس نباش ولی من خیلی زیاد حساسم چون تو هیچ چیزیش اذیت نشدم الان تقریبا یه سه هفت هست اصلا دیگه راضی نمیشه بره دستشویی با هیچ چیزی قانع نمیشه بره بردمش پیش متخصص گفت پوشک شورتی بکن پاش بگو این شورته ولی هر یک ساعت یا دو ساعت باید بیای دستشویی تشویقش کن اینکارو هم کردم ولی چند روز جواب داد دیروز هم زنگ زدم مشاور کودک گفت دوباره پوشکش کن یه مدت باز دوباره شروع کن به نظرتون چیکار کنم میترسم به پوشک عادت کنه نتونم ازش بگیرم؟ و اینکه پسر من شدیدا بازیگوش ولجبازی
مامان پسر شجاع♥️ مامان پسر شجاع♥️ ۳ سالگی
سلام به همگی
از شنبه پسرم رو کلاس برای روزهای زوج ثبت نام کردم با این وجود که امروز دومین جلسه بود ولی اینقدر راضیم کلا زندگیم روتین گرفته
صبح ساعت ۹ بیدار شدیم با هم صبحانه خوردیم بعد آماده شدیم ساعت ده رسوندمش کلاسش بعد یه پارک بزرگ کنار مهدش هست یک ساعت رفتم پیاده روی بعد یکسری وسایل لوازم تحریر که مربیش خواسته بود رو خریدم بعد اومدم خونه کل خونه رو جمع و جور کردم و جارو کشیدم و ناهار درست کردم الانم در حال استراحتم همسرمم رفته دنبال پسرم
همه ی اینا رو گفتم که حرف این خاله خانباجی ها رو گوش نکنید که میگن بچه باید خونه باشه و فلان و غیره اتفاقا بچه نیاز به ارتباط با همسن و سالاش رو داره
البته لازم به ذکره که بگم یهو نفرستادمش از مهر سال قبل اول با کلاس مادر و کودک شروع کردم بعد نم نم دیگه خودم حذف شدم و کلاساش شده هفته ای یک جلسه یک ساعت بعد دو جلسه و نم نم زیادش کردم الان رسیدیم به سه جلسه ۲/۵ ساعته در هفته
شما از تجربیاتتون بگید شاید به درد یه مادر نگران بخوره که اینقدر عذاب وجدان مهد کودک رو نداشته باشه☺️