۱۳ پاسخ

چقدر حال منو توصیف کردی💔

وااای دوست عزیز دقیقا گل گفتی حالتو قشنگ درک میکنم خیلی روزای سختیه من خیلی کم آوردم به قول شما آرایشگاه هم نمیتونیم بریم چون راهم ازخانواده دوره و ترافیکه کوفتی تهران و هرچیم بگی میگن همه بچه ها همینن بچس😔

چقدرمنی🥹🥹

منم خیلی خستم مژگان..
دقیقا منم زحماتم نادیده گرفته میشه

حال این روزای من😥

وای خیلی سخته حال وروزمون منم وقتی کم میارم داد میزنم سر بچم بعدش پشیمون میشم میدونم کوچیکه درکی از دنیای ما هنوز نداره

چقد قشنگ حرفای دل منو زدی😔😔

چقدر منم

افسردگی بعد از زایمان...

همه مثل همیم

یه امروز با ماشین بردمش تا پاساژ به غلط کردن افتادم بردمش بیرون از بس میدوعه یا تو کالسکه نمیشینه یااینکه به همه چی کار داره😭

عزیزم بیا بغلم . کجای تهرانی ؟

🙂🙂🙂🙂

سوال های مرتبط

مامان مهرا مامان مهرا ۱ سالگی
مامانا سلام
امروز با دخترم رفتیم خانه بازی
کلا دوسه بار رفته
امروز بچه هایی رو که میدید به وسیله ای که بازی کرده باهاش دست میزنن
جیغ میزد و میرفت که مثلا بگیره
من درگوشش میگفتم باید نوبتی باشه و از کسی وسیله نگیریم و از این حرفا
یه زنه که پسرش خیلی مظلوم بود و دختر من چیزی ازش میخواست سریع میداد
یهو اومد در نقش مادر خیلی خوب و گفت الان وقت اموزش نیست
تو گوشش نخون
گفتم پس کی وقتشه !
خونه که تنهاست
الان که تو موقعیت باید بگم
بعدش گفت من تو خونه صبح تا شب دارم با بچم حرف میزنم لبم خشک میشه
گفتم والا ما هم همینیم
تو خونه گفتن یه طرف الان که تو شرایط و داره میبینه بطرف
بعدم اول باید بذاریم خودشون باهم کنار بیان شابد بتونن حل کنن و دپست شن
خیلی ناراحت شدم
از اینکه همه شدن متخصص بچه داری و به خودشون اجازه میدن به دیگران راه یاد بدن
دختر منم تجربه های اولشه
خیلی دوست دارم تو این موقعیت ها فرار بگیره و خودش حل کنه مشکلو یا اگر منجر به درگیری چیزی بود خودم ورود کنم
مامان علی و حسین آقا مامان علی و حسین آقا ۱ سالگی
واقعا دلم میخواد یه چند روز صدای گریه بچه نشنوم
نمیتونم هم مادرخوبی باشم هم همسر خوبی هم عروس و دختر خوبی و همه رو از خودم راضی نگه دارم
واقعا سخته
دلم میخواد یه بار بدون اینکه بچه بغلم باشه غذا بخورم.بدون اینکه نگران باشم که چرا علی غذا نمیخوره
یادم نمیاد کی با خیال راحت غذا خوردم یا خوابیدم
نمیتونم هم به بچه ها برسم هم خونه رو جمع کنم هم ظرف بشورم هم غذا بپزم
واقعا خسته شدم🥲
همه بدنم درد میکنه
تا دودقیقه حسین و بغل میکنم دستم غش میره
شبا کمردرد میگیرم
دندونم چن روزه درد میکنه
حتی وقت نمیکنم یه حمام برم
آخرین وعده‌ای که خوردم دیشب شام بود صبح به علی صبحانه دادم تا کتری گذاشتم رو گاز که حداقل یه چایی بخورم حسین بیدار شد و از اونموقع دستم بند حسینه
علی خیلی بد قلق شده و دائم درحال جیغ زدنه سر درد گرفتم دیگه
از طرف هیچکسم درک نمیشم و تا یه حوصلگی و تندی از من میبینن بهشون برمیخوره و انتظار دارن دائم حالم خوب باشه
میان خونه میبینن به هم ریخته‌س یا ظرف تو ظرفشوییه به جای اینکه کمک بدن یه جوری رفتار میکنن و حرف میزنن آدم خجالت میکشه جلوشون
امروز از اون روزای خیلی مزخرفه که فقط میخام بشینم گریه کنم به حالی که دارم🥲💔