۹ پاسخ

منک اگ جات بودم میرفتم مطبش به همه میگفتم اینکار باهات کرده جلو خودش ک نتونه حرفی بزنه این دکتر نیس ک بگو لاشی توک بفکر جون هر2مون بودی سریع میبردی واسه سزا مییدونستی بچه درشتع ب رو خودت نیاوردی همونجای دردام شروع شدن

‌خدا ازش نگذره ازش شکایت کنید همه جا براش کامنت بزار که باهات همچین کاری کرده اسمشم اینجا بنویس کسی نره پیشش

یاخدا بسم الله

خدا لعنت کنه اون دکتره حیوون رو، خیر نبینه
خداروشکر عزیزم ک الان خوشگلت دستش بهتره
انشالله گردنه کوچولو و قشنگشم زودتر خوب شه کامل
من پسرم رفلاکس داره شیر کم میخوره دارم از غصه میمیرم ، آخه دیگه تو چی میکشییییی؟؟؟😭💔

وای برای تواین اتفاق افتاده من اشکم درامده خب چراازدکترشاکی نشدی تااین باشه حساب کاربیاددستش باکس دگ اینکارنکنه

ای وای حالا چی گیر دکتر اومد که سزارینت نکرد؟خاک تو سر همچین دکترای بی وجدانی

الهی بگردم
کاش شکایت میکردید ازش
الهی زودتر حال دخمل نازت یهتر بشه

شکایت نکردی از دکتر و بیمارستان؟!

گردنشو به طرف نخوابون اون طرفی که کج میکنه اونطرف نخوابون اون یکی طرف بخوابون درس میشه

سوال های مرتبط

مامان تو دلی🤰🏻 مامان تو دلی🤰🏻 ۳ ماهگی
تجربه زایمان ۳
دو نفر رو قفسه سینم بودن، چهار نفرم اون پایین، خیر سرم ماما همراه گرفته بودم ثه اذیت نشم، ولی نفهمیدم چرا همه بالا سر من جمع شدن، هیشکی بهم نگفت بچه بخاطر درشت بودن گیر کرده و اینا از ترس بالا سرم جمع شدن، هرچی زور میزدم تکون نمیخورد، دیگه فقط ناله میزذم منو ببرین سزارین، دکتر میگفت سرش اومده بیرون، کجا ببریم الان؟ زور بزن بچه داره خفه میشه، دیگه هرچی توانی تو بدنم بود جمع کردم اینقد زور زدم تا بچه اومد بیرون، و منی که بیحال منتظر بودم بچه رو بذارن رو سینه م، ولی یهو دیدم بچه رو گرفتن همه دوییدن سمت یه دستگاه، بچه رو بردن زیر اکسیژن، دیدم صورت دخترم سیاه و کبوده، هرچی گفتم چی شده هیشکی به من نگاه نمیکرد، یه لحظه دیدم دست دخترمو بلند میکنن ول میکنن دستش بی جون میفته پایین😔 الانم که دارم مینویسم اشکام میره، حدود یک ربع گذشت همه دور بچه بودن، حتی یادشون رفته بود جفت منو دربیارن، صورت ماما همراهم مثل گچ بود، یه پرستاره بهش میگفت اینجوری نکن شک میکنه، داره نگات میکنه، و من که هرچی التماسشون میکردم چی شده هیچی نمیگفتن، خلاصه اومد بالا سرم گفت چیزی نیست عزیزم، بچه یکم تو کانال زایمان زیاد موند، گذاشتیم نفس بگیره، شروع کرد جفتمو درآورد و بخیه هامو زد، من گریه افتادم گفتم اگه چیزی نیست چرا نمیارین ببینمش؟ چرا نذاشتین رو سینم؟ دیدن خیلی بیتابی میکنم کفتن بچه رو بیارین ببینه، یه لحظه نشونم دادن و بردنش، ماما پرسید وزنش چقدره، دکتر گذاشتش رو ترازو گفت ۳ و ۲٠٠😳، من با تعجب به مامام نگا کردم گفتم مگه نگفتین درشته؟ دکتر گفت همین بود نمیتونستی بزائی؟ یه چیزی انگار بهم میگفت این وسط یه خبرایی هست، از پچ پچاشون، نگاهاشون...