۱۳ پاسخ

خیلی وابسته شدن...تقریبا هرشب میان دیدنش
گاها اگر ی شب نیان فرداش تقاضا دارن ما بریم.....واقعا نمیدونم شیطانه یاچی....دلم نمیخواد انقد وابسته یاشن.....اگرم برم خونه مامانم ی شهر دگ هرروز تماس تصویری میگیرن....

من متنفرم از وقتایی ک شوهرم طولانی با مادرش تلفنی حرف میزنه.
ولی وقتی میبینم اینقدر بعدش شارژه و شاده .
میگم مهم نی شادیش مهمه

والله من از خدامه راحت واسه خودم استراحت میکنم

من که شوهرمم بهشون وابسته هست هیچجوره هم متوجه نمیشه که مستقل شده
بخاطر پسرمم که گفتم از خواب بیدارش نکن باهام کلی دعوا کردن نزدیک دو ماه هم قهر کردن

خانواده شوهر منم اینطورین از موقع ازدواج کردم متنفر شدم خیلی به هم وابسطه ان کلا هر دقیقه به شوهر من زنگ میزنن از وقتی بچه اومده دیگه دعوا های شدید در حد طلاق داریم نمیتونم خودم کنترل کنم بچه رو خیلی دوس دارن مدام میگن تو بلد نیستی فلان کار کن فلان باش من ۹ ماه بارداری نرفتم خونه بابام۲۰ روز بعد زایمان رفتم اینقد بهم زنگ پی دن گریه میکردم خانوادم بدشون می اومد اصلا نمیتونم درکشون کنم خانواده من احساسی هستن ولی اینطور مریض نیستن مثلا احوال من رو که اصلا نمیپرسن فقط احوال بچه رو میگیرن میگن تو مهم نیستی😐😐تا فردا بخوام بنویسم باز کمه

من عمرا اجازه نمیدم منم خانواده شوهرم خیلی بهم بدی کردن چه روزایی گریه کردم و چه خوشی هایی ازم گرفتن اما اگه میخوان نوه شونو ببینن با مادر پدر خود بچه تنهااا هرگز اگه یکبار اجازه بدم دیگه حریفشون نمیشم همینجور برای بچم تصمیم میگیرن وخودشون صاحب بچه میدونن دیگه اگه اجازه ام بدم انگار کلید زندگیمو دادم دستشون

من باشم نمیدم اتفاقی بیفته خدایی نکرده میگن میخواستی حواست بیشتر به بچت باشه و بچتو ول ندی

عزیزم درخواست بده داشته باشمت، درخواست‌های من پره

منکه مشکلی ندارم چون مادر شوهرم هم تجربش بیشتره هم خیلی بچمو دوست داره نگرانی ندارم هروقت بچرو میبرع برش که می‌گردونه صحیح و سالم و تپله

نه منکه نمیدم
خونه هیچکس نه تنها اونا
معلوم‌نیست چطور بچرو نگه می‌دارند ک اتفاقی بیفته خدایی نکرده میگن مراقب بچت نبودی

هیچ محبتی*

عزیزم اینکه پدرو مادر همسرو دوس نداشته باشیم بنظرم طبیعیه.بخاطر اینکه همه همسراشون بلاخره اخلاق بد دارن‌مقصر اخلاقای بد شوهرامون‌پدر و مادراشونو میدونیم و از اون بدتر هیچ وقت هیچ وقت قبول نمیکنن ک اشتباه کردن.
از اینکه ی‌جاهایی همسرم شبیه مادرش یا پدرش میشه اعصابم خورد میشه و از‌کل خاندانشون بدم‌میاد.
ولی بزار ببره ب این فک نکن ک اونا چ ادمایی ان...
مادر ان و پدر و مهم ایککه همسرت از این‌ کار شاده.
بزار ببره و بچتم یاد بگیره این داستانو..
گاهی وقتا حس ما ب مسائل مهم نیس .
اونام دوسش دارن قطعا

من عمرا اجازه نمیدم
میاد دخترای جاریمو میبره
صبح میرن شب برمیگردن هیچ نسبت به مامانشون ندارن
و به اسم کوچیک صداش میزنن😐
و همه چیز در خونشونو میزارن کف دستش
بد غذا شدن و بشدت لوس

منم دقیقا مثل توام حس تو رو درک میکنم

سوال های مرتبط