مامانم خیلی باهام مهربون بود مدام باهام بازی میکرد...
هیچوقت باهام لج نمیکرد...مامانم بهترین دوستم بود..
غذاهای ک دوست داشتمو واسم میپخت..
وپدرم بهترین پدری بود ک میتونستم داشته باشم با اینکه لج میکرد وبعضی وقتا دعوام میکرد😂🤧
میگه یه خونه داشتیم ک همیشه مامان بابام باهم دعوا میکردن
بابام غذاش جدا بود
خوابش جدا بود
بابام معتاد بود
و مامانم یکسره عصبی
متاسفانه
فک کتم دخترم بگه ما تو خونمون همه چی نصف نصف بود نصف محبت وعشق نصف دیگش جنگ ودعوا همشون بخاط این بود که بابام مامانمو درک نمیکرد
بخاطر اینکه بابام به مامانم توجه نمبکرد در حالی که بابام وقتی یه کلمه کوجولو عاشقانه میگفت مامانم ذوق مرگ میشد ولی بابام دریغش میکرد
مامانم عشق اول و اخرمه😆
بابام هم جیگرمه
چقدر کلمه پارتنر نازیباست،
چقدر هم عادی شده و زیاد به کار برده میشه.
مطمئناً ترجمه لغوی بدی نداره، اما به شریک جنسیِ بدون تعهد قانونی گفته میشه!
هیچوقت شاهد دعوای مامان وبابام نبودم هیچوقتم ندیدم باهم قهرکنن
مامانم اکثروقتا شرایط بابامو درک میکرد و با بازی کردن حواس منم پرت میکرد
با هم سه نفری فوتبال و وسطی بازی میکردیم و کلی میخندیدیم🥺
چرا من اعصابم خورد میشه وقتی غذاهارو میریزه رو فرش؟۸۰ درصد مواقع چیزی بهش نمیگم ولی از درون خودخوری میکنممم
چیکا کنممم بهتر بشم؟؟😞😞
مامانم زیر پله هاش رو کلی گلدون گذاشته بود و من یه بار یکیشو شکستم . دلش مثل گلدون تیکه تیکه شد اما به من لبخند زد و باهم گلدونش رو عوض کردیم
گاهیییی با بابام قهر می کرد اما بازم وقتی تو فنجون های مربعیش چایی میاورد می گفت: چاییت سرد نشه .
بابام هم با اخمش می گفت : دست شما درد نکنه خانم. و مامانم به خاطر کلمه خانم چشماش برق می زد و ناراحتیش رو فراموش می کرد و می گفت: می گم آقا محمد از مدرسه چه خبر ؟ ودیگه خودت می دونی مامانم که سر صحبتش باز بشه تا شب حرف داره برای گفتن.
میترسم نکنه برا سرش مشکلی پیش اومده باشه ،هیچ مشکلی نداش این دو روزه
دیگه خوب شد تا امروز ک دوباره گوشی باباش خواست نداد گریه کرد بازم همون حالت بهش داد ،مامانا کسی برا بچش اینجوری پیش اومده
سلام مامانا میشه سوال منو جواب بدین خیلی نگرانم،پریشب دخترم با سر خورد زمین خیلی گریه کرد یه لحظه تو بغلم بدنش شل شد چشاش سیاهی رف فوتش کردم صورتش اب زدم خوب شد
همیشهدوس دارم بچه آیندم از من و همسرم کلا از محیط خونه حس عشق و آرامش ببینه
یعنی یه روز که میشینه برای همسرش یا کلا پارتنرش تعریفمیکنه بگه مامان بابام هنوزم عاشق همن هنوزم برا هم ذوق میکنن
و دیگه اینکه یه طوری باهامون رفیق باشه که خونه براش زندان نباشه وقتی میخاد از پارتنرتش جدا شه و بیاد خونه بدونه هیچ گونه حرفی که دلش بشکنه از طرف مادر پدرش دریافت نمیکنه و هر وقت خاس میتونه اونو ببینه دوباره
فکر میکنم به پارتنرش بگه:
مامان بابام عاشق همن
همیشه بابام پشت مامانم درمیومد پیش هرکسی و هرشرایطی
دلم میخواد توام مردی باشی برام تو زندگی مثل پدرم
منم قول میدم مثل مادرم همیشه باعشق نگات کنم و دوستت داشته باشم
قول میدم مثل مادرم اولویتم تو و بچه هامون باشه
🥲
مامانم مهربونه صبوره
بابام مقتدره ولی خیلی دوستمون داره .
پدر ومادرم توخونه خیلی هوای همو داشتن ودرکشون از هم زیاد بود محبتشونوبه هم بروز میدادن
من هیچ وقت دعواشونو ندیدم فقط وقتی میدیدم ک مامانم تو خودشه یعنی با بابام بحثش شده.
بابام همه تلاشش این بود که من پسر با اعتماد بنفس وخود ساخته ای بشم و مامانمم همیشه محبت مادرانه شو نثارم میکرد منو همیشه مرد کوچک من صدا میزد😊
مامانم صبحا لباس خوشگل میپوشید اهنگای ابی میذاشت میرقصید و اشپزی میکرد😅و اینکه زیاد سفر میرفتیم و تجربه های مختلف
نسترن وزنتو چقدر تونستی بیاری پایین؟
من یه ماه غذامو از ۲بشقاب کردم نیم بشقاب از ۲نون کردم ۱نون
من ترکم یعنی گاوم بزارن جلوم کامل میخورم تنهایی
نسترن تو بدت نمیاد خودشو کثیف کنه!؟,
چقدر خوب که بهش اجازه تجربه کردن همه کارو میدی... نمیدونم شایدم نمیدی
ولی من انقدر وسواس به خرج دادم ، الانم با اینکه خودش میتونه غذا بخوره باز من بهش غذا میدم
و بریزه رو لباس یا زمین فوری به من نشون میده و میگه که پاک کنم
بعضی وقتا تا پاک نکنم دیگه غذا نمیخوره
ولی نسترن جون
چرا غذا رو بازم میریزه؟
روشت چی بود؟
من غذاهایی مث ماکارونی با چنگال چوبی میدم که تیزی زیادی نداشته باشه فرو میکنه میبره دهنش میخوره ولی یکم ریخت و پاش داره ولی نه تا ایننن حد
من دیوونه میشدم اینطوری.
یه ابجی دارم اسمش سانیا بود همیشه با اون یکی ابجیم سلنا دعوا میکرد
تهش هم یکی گریه میکرد من باید اونو دلداری میدادم
مامانم تو دلش هیچی نبود ولی بریده بود از دعوا های این دوتا ابجیم
خونمون زیاد بزرگ نبود
ولی زیبایی هایی مث گرمی خانواده داشت
همیشه بوی زندگی میومد ازش
هیچوقت تنها نمیموندم همیشه یکی داشت میخندوند منو
بابام گه گاهی اعصبانی میشد ازم سر خیلی چیزا
بابام یه صفت خیلی بد داشت اینکه وقتی غذا بود گشنه نبود وقتی نبود گشنه بود
بابام نمیزاشت من تا حد سیری غذا بخورم، هی به مامانم میگف بسه اذیت میشه.
نمیدونم
فرشات خیییییلی قشنگه
خوشم اومدگذاشتی محمدحسن صفاکنه
موهاش بیشتر خودش غذا خورده
پر از عشق و محبت بین پدر مادرم مراقبتای خواهر بزرگترم مامانم ک همیشع سعی کرد خونه رو گرم و تمیز نگه داره پدرمم همیشه باعشق صدامون میکرد بهترین پدر مادرو داشتم و دارممممممم
اینکه پدرش تکیه گاه محکمی براش بوده توی تمام مراحل زندگیش
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.