۵ پاسخ

امپولو میگم ولک یکی کافیه

عزیرم هزینه اش چندشد

بعدش هم بگو

سوند برات درد نداشت؟

۳تااااا چراااا

سوال های مرتبط

مامان آرتمیس💗 مامان آرتمیس💗 ۲ ماهگی
تجربه زایمان #سزارین 2

پرستارا من و آماده کردن ، یکیشون اومد گفت موهای شکمت رو زدی ژیلت هم همراهش بود😅😅 من چون پایین شکمم رو نمیتونستم ببینم درست نزده بودم که خودش تمیز کرد، بعد لباس ابی بیمارستانی هم بهم دادن پوشیدم و گفتن منتظر بمون برای وصل کردن سوند، حقیقتا سوند وصل کردن خیلی خیلی درد داشت، من دستشویی داشتم که نزاشتن برم و گفتن صبرکن میخاییم سوند وصل کنیم، سوند رو وصل کرد و موفع خالی شدن مثانه ام چنان سوزش و دردی حس کردم که فقط جیغ میزدم😐 حقیقتا خیلی درد داشت. بعدش حالا نه میشد بشینی نه بخابی هیچی، همش حس میکردم الانه که بیرون بیاد و اصلا راحت نبودم باهاش ، بعدشم که اومدن دنبالم و بردنم برای اتاق عمل، همین که در اتاق عمل باز شد و تخت رو به روم رو دیدم پاهام شل شد و لرزید. خیلی اتاق وحشتناکی بود ترس داشت، بعدش یه پرستاری بود توی اتاق عمل خیلی خیلی خوش اخلاق بود کلی باهام حرف زد روحیه داد بهم حواسش بهم بود یکم استرسم کمتر شد وقتی فهمیدم یکی هست کنارم، خلاصه رفتم روی تخت نشستم منتظر دکتر بیهوشی، دکتر اومد که آمپول بی حسی رو بزنه بهم همش میترسیدم درد داشته باشه صدبار از پرستار پرسیدم درد داره یانه🤣 که البته اصلا درد نداشت درصورتی که من خیلی از امپول میترسیدم یکم طول کشید زدن آمپول ولی زیاد درد نداشت
مامان 💓حدیث و نگار💓 مامان 💓حدیث و نگار💓 ۳ ماهگی
وقتی رفتم بیمارستانی که قرار بود ۲۱ ام اونجا زایمان کنم گفتم که اینجوری بوده و میخوام ان اس تی بدم
انگار یه حسی بهم میگف که امروز وقتشه
خوابیدم ان اس تی رو ۳ بار ازم گرفتن من ۳۷ هفته و ۴ روز بودم
گفتن درد داری گفتم اره
گفتن حرکاتش خوبه اما هر ۵ ۶ دقیقه یه انقباض داری
زنگ زدن دکترم و دکتر گفت سریع بره اتاق عمل منم خودمو میرسونم
خلاصه همسرم اومد کارهارو باهاش هماهنگ کردم که دخترمو بره بیاره و وسایل بیاره و ... زنگ زدم مامانم تا اونم خودشو برسونه
از اینکه یهویی بود و اورژانسی ترسیده بودم گریم گرفته بود
اومدن لباسامو عوض کردن سوند گذاشتن
راستش احساس سوزش و سنگینی داشتم توی دلمم دلهره بودم داشتم تنهایی میرفتم اتاق عمل هنوز مادرم و همسرم نرسیده بودن
ولی وقتی رفتم اتاق عمل اونجا ترسم ریخت
دکترم اومد با اون اخلاق خوبش یه کم شوخی کرد و دلداری داد و ...
وقتی بی حسی رو زدن اصلا هیچی حس نکردم چندبار پرسیدن پاهات گرم شد؟ تکون بده
و اون حس بدی که از سوند داشتم هم از بین رفت خیلی سبک شده بودم
به دکتر بیهوشیم گفتم پمپ دردمیخوام
گفت چشم
عملم تموم شد و دکترم خیلی دستش سبک بود و سریع عمل کرد و گفت ماشاژ شکمی ندید اصلا
چون هربافتش خونریزی داره (به خاطر آ اس آ) ممکنه بدتر بشه
ادامش بعدی
مامان پارلا مامان پارلا ۳ ماهگی
بعد از یکماه منم فرصت‌کردم‌ تجربه سزارین رو براتون بنویسم
۱۲ آذر ساعت ۷بیمارستان بودم
۸ساعت جامدات و ۶ساعت مایعات ناشتایی داشتم
بعد از انجام کارای بستری رفتم‌ لباسام و عوض کردم و لباس اتاق عمل رو پوشیدم با همسرم با کلی استرس و گریه خداحافظی کردم‌
خوشبختانه یه پرستار خوب اومد دنبالم و تا اخر که برم اتاق عمل اون کارام و انجام داد.
رفتیم تو قسمت اورژانس بخش زایمان تا اماده بشم برای عمل
ازم خون گرفتن ولی چون‌ رگم و پیدا نکردن‌چند باری سوراخ سوراخ شدم آنژوکتمم‌ زدن ازم ان اس تی گرفتن و تو این‌ میون دکترمم اومد و کلی دلگرم شدم یکم بعدش صدام که اتاق عمل امادس برام سند‌ وصل کردن که هیچ گونه دردی نداشت و یکم حالت سوزش داره
رفتم اتاق عمل گذاشتن رو تخت دکتر بی هوشی اومد ازم گفت میخوام کمرت و ضدعفونی کنم بعد پرسید سال دیگه هم اینجایی خندیدم و گفتم نه گفت تموم شد. نمیتونم بگم درد نداشت در حد آمپول زدن معمولی بود بعد خوابوندنم پاهام‌ کم کم داغ شد بعدش بی حس یه خانم مدام بالاسرم بود و‌ همه چیز و‌چک میکرد از فشار و ضربان قلبم و اینا پرده رو کشیدن و صدای شرشر اب که اومد فهمیدم کیسه اب پاره شد
بعدش انگار بهم یکم خواب آور زدن‌ چون تو یه حالت خواب و بیدار بودم
خوابم میومد خیلی به همون خانم گفتم خیلی خوابم میاد گفت بخواب من هستم بیدار بودم صدا ها رو میشندیم ولی یکی درمیون
دخترم و بهم نشون دادن ولی چون زیاد هوشیار نبودم چیز زیادی یادم نیست
من‌ دوتا فیبروم‌ دراوردم برای همین یکم بیتشر شد زمانش تموم که شد دکترم پرسید بیداری گفتم اره و گویا خواب و بیدار بودم که گفت باشه بعدا میبینمت
از اونجا رفتم ریکاوری یک ساعتی اونجا بودم و بعد هم بخش
ادامه اش و میزارم
مامان ‌نیهاد‌ .‌نیل‌ مامان ‌نیهاد‌ .‌نیل‌ ۳ ماهگی
منم‌ از‌ سزارینم‌ بگم‌
قرارشد‌ ۲۵‌آذر‌ سزارین‌ بشم‌ که‌ پونزدهم‌ ساعت‌ ۱:۳۰ظهرکیسه‌آب‌ یکی‌ از‌قلهام‌ پاره‌ شد‌‌ ولی‌ اصلا‌ درد‌ نداشتم‌ خیلی‌ ترسزدم‌ که. نکنه‌ تا‌ رسیدن‌ به‌ بیمارستان‌ چیزیشون‌ بشه بیمارستانم‌ تا‌‌ خونه‌ ما‌‌‌۳۰‌ دیقه‌فاصله‌ داره‌ تا‌۲:۰۰‌رسیدیم‌‌ رفتم‌ بخش‌ زایشگاه‌ ماما‌ اومد‌ معاینه‌ کرد‌ چیزی‌نبود‌ نگفت‌ چند‌سانتی. یه‌ نیم‌ ساعتی‌ طول‌ کشید‌ که‌ دکتر‌ بیاد‌ و‌ ببرنم‌ اتاق‌ عمل‌ دردام‌ شروع‌شده‌ بود‌ باز‌ معاینه‌ کرد. گفت‌ ۴‌ سانته‌ ببرین‌ اتاق‌ عمل‌ سوند‌ رو‌ وصل‌ کردن‌ اصلا‌ درد‌ نداشت از‌ اول‌ استرس‌ سوند‌ رو‌ داشتم‌ که‌ خدارو‌ شکر‌ گذشت‌ بردنم‌ ‌اتاق‌ عمل‌ دکتر‌ بیهوشی‌ اومد‌ یسری‌ سوال‌ پرسید‌ که‌ به‌ چه. دارویی‌ حساسیت‌ داری‌ .بیماری‌ خاصی‌ نداری؟وکمر‌ درد‌ و‌ اینا‌ چی‌ ؟بعد. گذشت‌ اینا‌ آمپول‌ بیحسی‌ رو‌ زد‌ ولی‌ بگم‌ اصلا‌ نباید‌ تکون‌ بخورین‌ که‌ اذیت‌ نشین‌ وخیلی‌ طول‌ نکشه‌ .‌ پارچه‌ رو‌ کشیدن‌ جلو‌ چشمام‌ دستگاه‌ فشارم‌ وصل‌ کردن‌ بعد‌ از‌شمارش‌ پرستار‌ هیچی‌ حس‌ نمی‌ کردم‌ وسطای عمل‌ سه‌ تا‌ قرص‌ زیر‌ زبونی‌ دادن‌ که‌ بعدش‌ بدنم‌ شروع‌ کرد‌ به‌ لرزیدن‌ ‌تا‌ یک‌ ساعت‌ بعد‌ عملم‌ ادامه‌ داشت‌ .‌ ساعت‌ ۱۵:۳۰‌ بچه‌ها‌ به‌ دنیا‌ اومدن‌ ‌‌یک‌ ساعت‌ بعدش‌ منتقل‌ کردن‌ بخش‌ بستری‌ بچهامو‌ دیدم‌ .‌
مامان حسنا مامان حسنا ۳ ماهگی
تجربه سزارین پارت 1
دکتر بهم گفت شب برو بیمارستان بستری شو فردا صبح عملت میکنم.منم رفتم بیمارستان پرونده تشکیل دادم بعد بهم لباس دادن پوشیدم و آنژیوکت رو وصل کردن یکم درد داشت مثل آزمایش خون بود دردش.
بعدش نوار قلب گرفتن ازم.گفتن از ساعت 12 شب ب بعد هیچی نخورم.صبح عمل اومدن بهم سرم وصل کردن و بعدش ک تموم شد لباس اتاق عمل رو پوشیدم بعد اومدن سوند وصل کنن ک اصلا درد نداشت حقیقتا من میترسیدم از سوند ولی هیچ دردی نداشت یکم حس چندشی بود ولی درد نداشتم.
بعدشم نشوندنم رو ویلچر بردنم اتاق عمل و دکتر اومد بی حسی رو بزنه دکتر بی‌حسی مرد بود و اینم درد زیادی نداشت از آمپول زدن هم دردش کمتر بود.بعد یه دقیقه پاهام گرم شد و دکترم اومد ک کار رو شروع کنه من حالت تهوع بهم دست داد و استفراغ کردم یذره.
یکمم نفس تنگی داشتم ک بعدش برطرف شد.حین عمل هم چندتایی آمپول از طریق آنژیوکت بهم زدن ک نفهمیدم چی بودن حین عمل هم هیچ دردی نداشتم.سر یه ربع بچه دنیا اومد و دو دور بند ناف پیچیده بود دور گردنش🥲دکتر نشونش داد بهم و بردن ک لباساش رو بپوشند. بعد پرستار آوردنش کنار صورتم و چسبوندش بهم تا عمل تموم شد بعدشم بچه رو دادن دستم گفتن بگیرش و بردنم ریکاوری.همونجا بهش شیر دادم و شیرم خیلی خیلی کم بود اونم همش مک میزد.یه 45 دقیقه ریکاوری بودم بعد بردنم بخش و بچه رو گرفتن ازم گذاشتن رو تخت خودش و دوتا ماما اومدن داخل و گذاشتم رو تخت خودم و بدنم رو با دستمال مرطوب تمیز کردن زیرم هم یه چیزی مثل تشک پلاستیکی پهن کردن و پوشک گذاشتن واسم و لباسم رو عوض کردن و رفتن.
مامان حلما و حامی❤️ مامان حلما و حامی❤️ ۳ ماهگی
پارت دوم
چون دکتر نوزادان دیر کرده بود دکتر منم منتظر اون بود و گرنه طفلی خودشم کاری نداشت و از خیلی وقت منتظر بود خلاصه دکتر نوزادان هم اومد و ساعت ۱۲ و نیم من و بردن برای اتاق عمل رفتیم داخل اتاق عمل دکتر بیهوشی یه خانم خیلی خیلی مهربونی بود اومد گفت بشین میخوام آمپول بی‌حسی رو بزنم اول بتادین و زد و بعدم آمپول که من اصلا چیزی حس نکردم حتی سوزشی درحد آمپول های معمولی ام حس نکردم خیلی کارش درست بود
از حس خودم بگم نمیدونم چطور آنقدر حس آرامش عجیبی داشتم خلاصه بلافاصله سوند رو وصل کردن و پرده رو کشیدن و عمل و شروع کردن آنقدر آرامش داشتم که پرستار ازم پرسید همیشه آنقدر آرومی تمام علائم حیاتیت برای آدمیه که تو ریلکس ترین حالت ممکنش هست گفتم من وقتی به خدا توکل میکنم همین جوری آروم میشم
گفت خیلی عجیب بود برام ۱۰ دقیقه مونده به ۱ عمل و شرو کردن و راس ساعت ۱ ظهر آقا حامی قشنگ ما به دنیا اومد و اتاق پر شد از صدای گریه هاش و منم شروع کردم به گریه کردن و لذتی وصف ناپذیر پرستار تمیزش کرد و گذاشت رو سینم و آروم آروم شد دکتر شروع کرد به بخیه کردن و در انتها یه ماساژ شکمی مشتی داد و گفت یه جوری برات ماساژ دادم که دیگه احتیاجی نداری دوباره انجام بدن منم خوشحال و بی‌خبر از همه جا