وقتی رفتم بیمارستانی که قرار بود ۲۱ ام اونجا زایمان کنم گفتم که اینجوری بوده و میخوام ان اس تی بدم
انگار یه حسی بهم میگف که امروز وقتشه
خوابیدم ان اس تی رو ۳ بار ازم گرفتن من ۳۷ هفته و ۴ روز بودم
گفتن درد داری گفتم اره
گفتن حرکاتش خوبه اما هر ۵ ۶ دقیقه یه انقباض داری
زنگ زدن دکترم و دکتر گفت سریع بره اتاق عمل منم خودمو میرسونم
خلاصه همسرم اومد کارهارو باهاش هماهنگ کردم که دخترمو بره بیاره و وسایل بیاره و ... زنگ زدم مامانم تا اونم خودشو برسونه
از اینکه یهویی بود و اورژانسی ترسیده بودم گریم گرفته بود
اومدن لباسامو عوض کردن سوند گذاشتن
راستش احساس سوزش و سنگینی داشتم توی دلمم دلهره بودم داشتم تنهایی میرفتم اتاق عمل هنوز مادرم و همسرم نرسیده بودن
ولی وقتی رفتم اتاق عمل اونجا ترسم ریخت
دکترم اومد با اون اخلاق خوبش یه کم شوخی کرد و دلداری داد و ...
وقتی بی حسی رو زدن اصلا هیچی حس نکردم چندبار پرسیدن پاهات گرم شد؟ تکون بده
و اون حس بدی که از سوند داشتم هم از بین رفت خیلی سبک شده بودم
به دکتر بیهوشیم گفتم پمپ دردمیخوام
گفت چشم
عملم تموم شد و دکترم خیلی دستش سبک بود و سریع عمل کرد و گفت ماشاژ شکمی ندید اصلا
چون هربافتش خونریزی داره (به خاطر آ اس آ) ممکنه بدتر بشه
ادامش بعدی

۵ پاسخ

عزیزم مرسی اینقدر قشنگ تجربتو در اختیار ما میذاری واقعا حس خوب میده از استرسمون کم می‌کنه
گلم دکترت کی بودن ؟؟؟

آ اس آ چیه

کلا ناشاژ رحمی ندادن؟

تا چند روز قبل عمل ا اس ا میخوردی

عزیزم،پمپ درد رو باید از قبل بهشون بگیم یا تو اتاق عمل هم بخواییم قبول میکنن؟؟؟

سوال های مرتبط

مامان حلما و هلنا مامان حلما و هلنا ۲ ماهگی
داستان زایمان من 1
یک هفته ای بود صورت قرمزشده بود کمر درد داشتم شکم سفت میشد و همون چند ثانیه نفسم بالا نمی اومد برای دکترم نوبت گرفت روز چهارشنبه اماده شدم برم که منشی زنگ زد فردا بیاین امروز خانم دکتر نیست پنج شنبه شد و رفتم تو راه گفتم اول برم زایشگاه ان اس تی بردارم بعد برم پیش دکتر چون خودش آزاد میگرفت رفتم ان اس تی برداشتم ولی انقباض و درد نداشتم تازه امروز شده بودم 36هفته رفتم پیش دکترم اونم ان اس تی برداشت ولی چیزی نبود گفت شکمم وقتی سفت شد بهم بگی اونجوری که شدم بهش گفتم گفت انقباضه برو بستری شو 24ساعت اگه با دارو خوب نشدی سزارینت کنم من رفتم زایشگاه و شوهرمو فرستادم شهرمون بره دنبال مامانم تو زایشگاه ماما گفت بیا دوباره ان اس تی بگیر دید چیزی نشون نمیده باهام دعوا کرد که چرا میخوای بستری بشی مگه بچه رو توی 36به دنیا میارن منم گفتم خانم دکتر گفته رفت زنگ زد دکترم دکترم گفت 3ساعت زایشگاه باشه بعد ببرین بخش من رو بردن تو یک اتاق ازمایش گرفتن امپول ریه زدن و ان اس تی رو دوباره وصل کردن یهو دیدم من که دردم گرفته شکمم یک دردی میگرفت و ول میکرد ماما اومد برگه رو دید گفت اوه چ انقباضی داری تو بیست دقیقه 3تاانقباض رفت زنگ زد به دکترم یهو دیدم اومدن با سوند که سریع باید بری اتاق عمل سزارین اورژانسی شوهرمم و مامانم هنوز نرسیده بودن و من غصه لباس برای بچم میخوردم خلاصه که سریع رفتم اتاق عمل بااین اینکه از بی حسی میترسیدم منو بی حس کردن و دخترم به دنیا اومد دکترم گفت چون سابقه پارگی رحم داشتی با این انقباضه ممکن بوده رحمت پاره بشه و جون خودتو دخترت به خطر بیفته و اینحوری شد که دخترم 17روز زودتر به دنیا اومد
مامان مهوا🌝🌛 مامان مهوا🌝🌛 ۲ ماهگی
پارت دو
همونجا کنار اون پرستار بداخلاق یه بهیار خیلی مهربون همونجا بود که فهمیدم هم سن خودمه ،کلی هم هوامد داشت تو تمام مراحل سونو و اینا دستمو گرفته بود و بهم میگفت نترسم و درد نداره واقعا ازش ممنونم همونجا واسم یه سرم بیزاکول زدن و اس ان تی گرفتن .حدود ساعت نه بود که اومدن منو ببرن اتاق عمل ،خوش شانسی زیادی که داشتم این بود که اون شب فقط من بودم که عمل داشتم و دکترم مریض دیگه ای نداشت و کلا دکتر من صبح ها عمل میکنه و اون شب هم به پرسنل اتاق عمل گفته بود که من اورژانسیم 🫢
توی مسیر اتاق عمل خیلی فضا شاد بود و ماما که باهام بود همون بهیاره همش میگفتن الکی بگو درد دارم و انقدر چهرت بشاش و ضایع نباشه و در کل استرس کمی داشتم...دیگه رسیدیم به در اتاق عمل و لحظه دروغ گفتن بود .دوتا خانوم که بعد فهمیدم یکیشون دکتر بیهوشی بود اومدن حالمو پرسیدم و اینکه درد دارم یا ن پرسیدم که من الکی گفتم اره و اینا.خلاصه رفتم توی اتاق عمل و هنوز نشتی سوند رو داشتم ...روی تخت نشستم که واسم بی حسی بزنن..
بارداری زایمان
مامان اسرا و صدرا مامان اسرا و صدرا ۲ ماهگی
سلللااااااام مامانا🙋🙋من اومدم با تجربه زایمان اونم از نوع زودرس🫠
من از روز قبل زایمان انقباض داشتم ولی دکتر نرفتم😕 روز بعدش بازم انقباض داشتم همسرم هم رفته بود سرکار زنگ زدم بهش و شرایط رو گفتم، قرار شد مرخصی بگیره و بیاد، تا اومدن همسرم منم یه دوش گرفتم و با دخترم حاظر شدیم، (ینم بگم من از مامانم دورم و قرار بود مامانم ۱ آبان بیاد و ۵آبان من زایمان کنم، از اون طرف مادرشوهرم و خونه نبود) وقتی به اورژانس رسیدیم منو معاینه کردن و گفتن به فینگر دهانه رحم باز شده، ان اس تی گرفتن و گفتن انقباض داری، تو این مدت هم با دکتر هی تماس میگرفتن و شرایط رو بهش توضیح میدادن، من زیر دستگاه بودم و سرم بهم وصل بود که یهویی گفتن خانم به همراهت بگو بره پرونده تشکیل بده میخوایم ببریم اتاق عمل😨، من تا اسم اتاق عمل اومد شروع کردم به گریه کردن همه شون ریختن دورم و علت گریه ام رو پرسیدن منم گفتم تنهام و به غیر همسرم کسی نیست ولی انقدر خوب بهم دلداری دادن که من آروم شدم ، زنگ همسرم زدم و اونم اومد داخل ازشون خداحافظی کردم و منو بردن یه اتاقی که واسه زایمان آماده کنن، خدا به جاریم خیر بده شوهرم وقتی بهش زنگ زده بود فوری خودش رو رسوند بیمارستان، تا دم دره اتاق عمل همراهم اومد...
مامان نورا مامان نورا ۶ ماهگی
اومدم از روز زایمانم براتون بگم البته با تاخیر
اولاش به روال بود تا ان اس تی گرفتن گفتن دردات شروع شده
زود برو بلوک زایمان تا آماده عمل بشی
از شانس من تخت ها پر بود توی یه اتاق بهم انژیکت وصل کردن دستگاه ان اس تی دو ساعت زیر دستگاه بودم
میومدن سر میزدن دستگاه رو نگاه میکردن میگفتن تو که درد نداری
چرا نوار قلب قبلی درد نشون داده خلاصه با هزار مکافات سوند وصل کردن ساعت ۴ و ۴۰ به اتاق عمل رفتم از شب ساعت ۱۲چیزی نخورده بودم از ضعف کل بدنم میلرزید تا داخل انژیکت چند تا سروم وآمپول زدن بهتر شدم دختر ۴ و۵۵ دقیقه بعد از ظهر به دنیا اومد حس خیلی عالی بود ان شالله خدا دامن همه ی مادرایی که چشم انتظار بچه هستن سبز بشه
در حین عمل دکترم گفت که چسبندگی مثانه شدیدی داری که عمل اونم برام انجام داد به خاطر اون عملم طول کشید تو ریکاوری به دخترم شیر دادم به کمک پرستار وبعد از مدتی به بخش منتقلم کردن
ولی واقعا بعد از رفتن بی حسی درد زیادی داشتم به خاطر دوتا عمل
دکترم گفته بود باید سوند ۲۴ ساعت بهم وصل باشه
ادامه👇👇
مامان عزیزکم🫀 مامان عزیزکم🫀 ۹ ماهگی
تجربه زایمان ۲:
منم‌ همینجوری آبریزش کم داشتم پد عوض میکردم.
تو اورژانس مامایی معاینه شدم یهو کیسه آبم کامل ریخت بیرون ۲ سانت بودم پذیرش شده وسایل رو تحویل دادم لباس عوض کردن رفتم بلوک زایمان ان اس تی اینا گرفتن شد ساعت ۲ ظهر.یکم کاهش حرکت داشتم دکتر اومد دوباره معاینه کرد گفت همون دوسانتی ولی همچنان آب میرفت ازم یه سره آب میرفت ولی آب سبز رنگ شده بود دکتر گفت جنین مدفوع کرده گفت دوباره آن اس تی بگیرن دوباره آن اس تی رو تکرار کردن منم همینجور ترشح سبز ازم میرفت ولی یکم دردام شدت گرفته بود دکتر آن اس تی رو دید گفت جنین به درد واکنش نشون میده افت ضربان داره دیگه کارامو کردن رضایت نامه ابنا امضا کردم سوند اینا وصل کردن لباس سزارین پوشیدم رفتیم سمت اتاق عمل برای سز اورژانسی.ساعت ۳:۴۵ دقه وارد اتاق عمل شدم.تا کارامو کردن یه چیزایی به پاهام وصل کردن به دستم فشار سنج اینا وصل کردن آمپول بی حسی رو زدن ساعت شد ۴ و ۴ عمل شروع شد😍 همش استرس آمپول بی حسی رو داشتم ولی هیچ چیز مهم و قابل اهمیتی نبود 😐یکمم استرس بی حس نشدن داشتم و همش میگم وای نبرید ها من بی حس نیستم🤣🤣
مامان Arta مامان Arta ۶ ماهگی
مامان نِلا مامان نِلا روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین پارت ۳
دکتر ساعت ۳ ظهر اومد و ۶ عصر منو بردن اتاق عمل، منم نفر دوازدهم بودم‌که عمل میشدم😁
وای حوصلم پوکیده‌بود توی زایشگاه، ساعت ۳‌اومدن برای هممون سوند وصل کردن که من اصرار کردم بذاره توی اتاق عمل انجام‌بده، گفتن نمیشه، دستور دکتره‌که‌ باید همه با سوند وارد اتاق عمل بشن، خیلی حس بدی بود، هم درد داشت هم خیلی چندشم میشد😣 مثلا با لیدوکایین زدن🫤 چند قطره نشتی هم داد که به پرستار گفتم و چک کرد و گفت محکمه و این نشتی طبیعیه،
خلاصه سوند که بهم‌وصل بود برام مثل شکنجه بود ، دیگه وارد اتاق عمل شدم یه استرس بدی منو گرفت، ترسیده بودم، ولی خودمو کنترل کردم و اونجا خداروشکر کردم‌که قبل اینکه اتاق عمل ببینم بیهوشی کامل انتخاب کرده بودم، دیگه پرستاران اتاق عمل کلی باهام حرف زدن و‌ شوخی کردن‌که حواسم پرت بشه، و همزمان دست و‌ پاهامم بستن، تا قبل اینکه دکترم بیاد برای همه چشم انتظارها دعا کردم برای همه اونایی که بچه میخوان و خانمهای باردار، که این حس رو‌تجربه‌کنن،، برای خانواده و اطرافیانم هم دعا کردم❤️دکترم با خوشرویی و خنده اومد استرسم کم شد، و مواد بیهوشی وارد دستم شد، ساعت نگاه کردم ۶ و‌پنج دیقه بود ،یه دیقه نشد بیهوش شدم😅 ساعت ۷ و نیم بود به هوش اومدم خیلی درد داشتم و گیج بودم، صداشون زدم و گفتم بچمو‌ بیارین، گفتن‌ بچه ات حالش عالیه و میری اتاقت اونجا برات میاریمش ، میگفتم پمپ درد بده درد دارم، دیگه پمپ درد زدن و یکی این وسط گیج و منگی من باهام حرف میزد و‌ اروم شکمم فشار میداد که خیلی دردناک بود😣 ا
مامان نعنا مامان نعنا ۸ ماهگی
تجربه سزارین قسمت اول
من میخواستم کلا به صورت اختیاری سزارین بشم اما اورژانسی سزارین شدم 🤣
روز دوشنبه سوم اردیبشهت بود که رفتک برای نوار قلب جنین گفتن صبحانه بخور و بیا اینم بگم من هم دیابت بارداری داشتم هم فشتر خون بارداری و روزای اخر فشارم تا ۱۹ هم بالا میرفت
خلاصه سوم رفتم برای نوار اما خوب نبود گفتن پاشو راه برو دوباره یه چیز شیرین بخور بیا دوباره رفتم جنین حرکت نداشت و تماس گرفتن دکترم گفت اورژانسی بفرستینش عمل اخی نگم که چه استرسی گرفتم اون لحظه چون همسرمو‌ فرستادن بره خونه کارت ملیمو بیاره مامانم رفت که لباس خودمو بچمو بیاره تا اونا بیان منو اماده کردن بردن اتاق عمل بگم که پاهام زیر تنم داشت میلرزید
میخواستن سوند بذارن گفتم لطفا تو بی حسی برام بذارین پذیرفتن لباسامو پوشیدم رفتم اتاق عمل اینقدر اورژانسی بود عملم که بعد عمل از شوهرم رضایت عمل گرفتن
تو اتاق عمل فشارمو گرفتن بازم بالا بود دکتر بیهوشی اومد تا بیحسم کنه
ادامه پارت دوم
مامان معجزه خدا🌱❤ مامان معجزه خدا🌱❤ ۶ ماهگی
تجربه زایمان سزارین🥰🤰
چون خودم قبل زایمان تجربه مامان ها رو میخوندم و دوست داشتم بدونم که چطور میشه گفتم حالا که برای خودم اتفاق افتاده و تجربش کردم بیام و بگم😊
۳۷ هفته و ۳ روز که بودم دکتر برای ۳۸ هفته و ۳ روز نامه بستری داد برای سزارین.
از ساعت ۱۰ و نیم شب دیگه چیزی نخوردم چون دکترم گفته بود ۷ و نیم بیمارستان باشم. برای شام هم گفت محدودیتی نداری و منم غذای برنجی خوردم.
بالاخره با کلی استرس و ذوق و حس های عجیب و غریب صبح شد و راه افتادیم سمت بیمارستان.
پذیرش شدم و انجام کار های اولیه که گرفتن ازمایش و ان اس کی بود نوبت رسید به گذاشتن سوند😬
بهشون گفتم تو اتاق عمل بزارن ولی گفتن نمیشه و باید تا قبل عمل مثانه کامل تخلیه بشه ولی درد چندانی نداشت فقط بعد گذاشتنش یکم شکمم درد کرد که اصلا چیز خاصی نبود.
ساعت ۸ و نیم رفتم اتاق عمل و سرم و امپول زدن بهم و دراز کشیدم رو تخت. نزدیکای ۹ بود که دکتر اومد و بهم گفتن بشینم رو تخت و تکون نخوردم برای تزریق امپول بی حسی...🤕