تجربه زایمان پارت ۳
سریع با دکترم تماس گرفتم و شرایط و بهش گفتم و دکترم گفت سریع بیا بیمارستان رفتم خونه دوش گرفتم وسایلم برداشتم احتمال هرچیزی رو میدادم و راهی بیمارستان شدم وقتی رسیدم رفتم زایشگاه گفتم دکترمو خبر کنید و خداروشکر دکترم اتاق عمل بود و داخل و بیمارستان سونو هامو همه چیزمو چک کردن ان اس تی وصل کردن بهم و ضربان قلب بچه رو چک کردن و سریع دستور بستری و عمل داده شد

۱ پاسخ

یعنی سزارین شدی

مقالات مرتبط

تماس پوست با پوست با نوزادان نارس
تماس پوست با پوست با نوزادان نارس و فواید آن
مراقبت‌های پس از زایمان سزارین
مراقبت های بعد از سزارین - نکات مهم تغذیه، دارو و ورزش
عارضه‌های نوزادان بستری در بخش NICU
عارضه‌های نوزادان بستری در بخش NICU
نحوه‌ حمام کردن نوزاد
نحوه‌ حمام کردن نوزاد بصورت ایمن و اصولی

سوال های مرتبط

مامان آیسام مامان آیسام روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین:
سلام عزیزای دل من جمعه ۲۶ بهمن سزارین اختیاری شدم اومدم تجربیاتمو باهتون به اشتراک بذارم
ساعت ۶ صبح همراه همسرم و پدر و مادرم راهی بیمارستان شدیم و ساعت ۷ بستری شدم
اول ان اس تی از بچه گرفتن که حدود ۲۰ دقیقه طول کشید
بعدش منو بردن داخل زایشگاه و آنژیوکت و یه سرم بهم وصل کردن
ساعت ۸ و نیم اومدن سوند وصل کردن و منو آماده کردن ببرن اتاق عمل
منو گذاشتن رو ویلچر و بردن با خونوادم خداحافظی کنم
رفتم اتاق عمل منو نشوندن رو تخت و بی حسی تزریق کردن خیلی سریع پاهام شروع کرد به گزگز کردن و درازم کردن رو تخت
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان .... مامان .... روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت ۴
لباسامو عوض کردم و بستری شدم رگ گرفتن و اماده ی عمل شدم دکترم خودش اومد و برد داخل اتاق عمل از کمر اسپاینال شدم و اگه بگم درد نداشت دروغ گفتم قابل تحمل بود و اینکه من سریع دراز نکشیدم یکم مواد بی حسی برگشت بالا دو تا اقا که داخل اتاق عمل بودن سریع درازم کردن رو تخت یکم سخت نفس میکشیدم باید بگم کادر اتاق عمل همشون اقا بودن 😄😄😄
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان Arta🧿 مامان Arta🧿 ۱ ماهگی
تجربه زایمان😍🙌

19بهمن توی تراس خوردم زمین سریع رفتم بیمارستان نوارقلب خوب بود اومدم خونه کارامو انجام دادم(چون باید21 سزارین میشدم) دوش گرفتم و ساعت ده شب رفتم بخوابم بچه خیلی تکون می‌خورد و درد داشتم تا ساعت دو شب که لکه بینی داشتم.کیف هام برداشتم و رفتیم بیمارستان نوار قلب گرفتن هر پنج دقیقه درد نشون داد کمردرد و دل درد داشتم، معاینه کرد گفت رحمت بسته هست ولی خونریزی داری خون تازه، با دکترم تماس گرفتن گفت تا اتاق عمل اماده بشه جواب آزمایشش بیاد من میرسم،لباس اتاق عمل دادن پوشیدم سوند وصل کردن اصلا درد نداشت سرم وصل کردن و منو بردن اتاق عمل 4،30 دکترم رسید و همه خوابالو😀 جمع شدن دورم توی اتاق عمل
دوست داشتم بیهوش بشم دکتربیهوشی قبول نکرد، ودکتر خودمم گفت نگران نباش منم دلگرم شدم به صحبتاشون🙌😍ادامه...
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان نفس🤍 مامان نفس🤍 ۲ ماهگی
پارت دوم زایمان سزارین
وقتی جریان رو به دکترم گفت گفتن سریع ببرین بیمارستان کارای قبل عمل رو انجام بدین من با اتاق عمل هماهنگ میکنم 11 شب میام عملش میکنم.....
خلاصه من فقط گریه میکردم و میلرزیدم و شوهرم همه وسایلارو برد تو ماشین منم اماده شدم و رفتیم.....
خیلی شب پر استرسی بود🥺
منو بردن بخش زایشگاه و ان اس تی گرفتن و بهم سرم وصل کردن و خون گرفتن و همه چی سریع و اورژانسی بود من تمام تنم میلرزید و هرچی پرستارا میگفتن آروم باش من نمیتونستم و مدااام ازم آب میرفت......
تا اینکه دکترم رسید و گفت نگران نباش همه چیز اوکیه الان میری اتاق عمل....
منم اصلا تو حال خودم نبودم....
برام لباس آوردن و سوند هم وصل کردن اصلا درد نداشت یه سوزشی داشت....
خلاصه روم پتو انداختن و منو بردن سمت اتاق عمل
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان 💙💙💙 مامان 💙💙💙 ۳ ماهگی
پارت۳سزارین اورژانسی
خلاصه زعفرون غلیظ خوردم اومدم دوباره یک سرخونم گفتم پرونده پزشکیمو بردارم اومدم تاسرویس دیدم خونریزی کردم فوری رفتم بیمارستان رفتم زایشگاه معاینه کردن گفتن ۲سانتی زود اومدی گفتم خونریزی دارم واسه همون زنگ زدن ب دکترم گفتن مریض خونریزی داره ولی ۲سانته دکترم گفت بستریش کنین خلاصه بهم لباس دادن بستری شدم آزمایش گرفتن وبازهم دوباره معاینه کردن دردم شدیدبود حس زورزدن داشتم دستگاه ان اس تی رووصل کردن یه دفعه دیدن ضربان قلب بچم روی۸۰بود دستگاه آژیرمیزد گفتن فوری ب دکترزنگ بزنید دکترگفتن ب مادر دستگاه اکسیژن وصل کنید تاضربان بچه درست بشه اکسیژن وصل کردن دیدن ضربان ب۵۰رسید دکترگفت فوری برای عمل آماده کنید من تا۵دقیقه دیگه میرسم
مشاهده ۱۵ پاسخ دیگر
مامان آیلین مامان آیلین ۲ ماهگی
تجربه زایمانم
صبح ساعت ۹از خواب بیدار شدم دیدم شلوارم خیس شده یکم ترسیدم گفتم کیسه آبه سریع زنگ زدم به همسرم گفتم بیا باید بریم بیمارستان تا همسرم اومد من رفتم سریع یه دوش گرفتم یه لیوان خاکشیر درست کردم خوردم مدارکمو برداشتم کنجد هم خوردم با خودم برداشتم تو راه هم می‌خوردم دهانه رحم باز می‌کنه با همسرم رفتم بیمارستان گفتم ک شلوارم خیس شده معاینه کرد گفت دو سانتی یه ان اس تی برام نوشت گفت برو آبمیوه شیرین بخور راه برو دو ساعت دیگه بیا
مشاهده ۱۱ پاسخ دیگر
مامان رادمان مامان رادمان ۲ ماهگی
تجربه ی زایمان سزارین پارت دوم
رفتم‌مطب دکتر گفت بخاطر اینکه اسهال شدی خطرناکه
نمی‌تونیم تا ۳۸ هفته صبر کنیم
باید بچه رو بیاریم بیرون
۳۷ هفته و یک روز رفتم بیمارستان
ساعت ۲ بستری شدم ساعت ۴ و ربع پسرمو بدنیا اورد😍
خب از سزارین بگم
یکم وارد جزئیات شم😅
اول که اومدن آزمایش گرفتن ازم
بعدش آزمایش ادرار گرفتن
سوند وصل کردن
زیاد سخت نبود باید شل میگرفتی که دردت نیاد
بعدش همش حس دسشویی داشتم😅
بعدش اومدن ضربان قلب نینی رو چک کردن
و رفتیم سمت اتاق عمل 🥹
اولش یکم استرس داشتم بعدش که دکترمو دیدم یکم خیالم راحت شد
اونجا به دکترم گفتن که nst زیاد خوب نبود
پروتئین هم داشتم دفع میکردم
دکترم گفت نگران نباش سریع نینی رو میاریم بیرون
مامان جوجه برفی🎀🩷 مامان جوجه برفی🎀🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین پارت ۱
همیشه دوست داشتم روز زایمانم‌ تو ذهنم یه روز خوب بمونه واسه‌همین سزارین رو انتخاب کردم واقعا همینطور هم شد ❤️
دکترم نامه داده بود که ساعت ۶ صبح برم بیمارستان خصوصی مادر بستری شم چند روز قبل عمل رفتم بیمارستان واسه کارای بیهوشی و بی حسی
انتخابم بیهوشی بود اما دکتر بیهوشی اجازه نداد گفت بی حسی خیلی بهتره بی حسی انتخابم شد و شنبه ساعت ۶ صبح با همسرم و مامانم رفتم بیمارستان
منو بردن بلوک زایمان خیلی خلوت بود یه خانوم کارشناس مامایی که خیلی مهربون بود ان اس تی و فشار و انجام داد و یه سری اطلاعات گرفت با دکترم تماس گرفت و دکتر گفت ساعت ۸ اتاق عمل باشم
خانومه گفت واسم لباس بیارن خدمه اونجا لباسامو عوض کردن لباسای خودمو گذاشتن تو نایلون و به همسرم تحویل دادن
منو گذاشت رو ویلچر و برد اتاق انتظار دراز کشیدم ضربان قلب بچه رو چک کردن انژیوکت زدن عکاسم اومد یه سری تصاویر قبل زایمان رو ضبط کردیم
وووو مرحله سخت زایمان برای من زدن سوند بود که زدنش همانا و سوزش همانا😣
مامان نیلماه خانوم مامان نیلماه خانوم روزهای ابتدایی تولد
سلام مامانا نینی من بدنیا اومده ۶ روزش شده
من ۲۸ بهمن حرکت بچم کم شد ورفتم بیمارستان معاینه طبیعی شدم و ان اس تی ازم گرفتن گفتن خیلی خوبه روز ۲۹ دیگ هیچ حرکتی از دخترم ندیدم دوباره رفتم بیمارستان و با درد ان اس تی گرفتن و گفتن طبیعیه رفتم سونو و مطب پیش دکترم ک لکه بینی داشتم گفت برو بیمارستان شیفت شب بود ازم ان اس تی گرفتن ضربان قلب بچم اومده بود پایین بهم اکسیژن وصل کردن و فرستادنم اتاق عمل بچم بدنیا اومد بندناف دورگردنش پیچیده بود و ۵روز nicuبستری بود میخواستم از تجربم بگم اگ خدایی نکرده کوچکترین چیزی درمورد جنین اتفاق افتاد خیلی پیگیر باشین
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان ائلوین مامان ائلوین ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
۲۳ دیماه ۱۴۰۳ساعت۴راه افتادیم به سمت بیمارستان ساعت۵و۱۰دیقه اینا رسیدیم رفتم تریاژ مامایی و کارای بستری رو انجام دادم بعد رفتم بلوک زایمان و اونجا مدارکو دادم و اتاق بهم دادن و اومدن ان اس تی وصل کردن ضربان قلب بچه اصلا خوب‌نبود و اومده بود پایین مامایی ک اونجا بود همش غر میزد منم استرس گرفته بودم تا اینکه سرپرستار اومد و گفت نه خوبه که مشکلی نداره و من خیالم یکم راحت شد اومدن بهم پک بیمارستان و دادن لباسارو پوشیدم و سوندرو‌وصل کردن دردش خیلی جزئی و قابل تحمل بود اصلا سخت نبود بعد ویلچر اوردن و بردنم اتاق عمل حدود ۵دیقه منتظر نشستم و دیدم گفتم مریض فلان دکتر و دکترمو اونجا دیدم نیشم باز شد استرسم کلا رفت
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان Ariya🤍🧸🍯 مامان Ariya🤍🧸🍯 روزهای ابتدایی تولد
سلام خانما شب بخیر بالاخره یکم حالم بهتره و ی وقتی هم هست که بخوام از تجربه زایمان بگم ...
خانما من پنجشنبه ۹ اسفند ساعت ۹ صبح از طریق سزارین جیگر گوشمو بغل گرفتم...
(تجربه سزارین )
اول ازینکه هم طبیعی سخته هم سزارین بنظرم جفتش سختی خودشو داره چون تو مادر شدی و مادر شدن آسون نیس

ساعت شیش و نیم صبح بیمارستان بودم تا شوهرم کارای بستری رو کرد منم رفتم داخل زایشگاه دیگه کارای اولیه رو کردن تا دکترم بیاد ...نوار قلب گرفتن ..سرم وصل کردن ...سوند وصل کردن اصلا درد نداشت خدایی ..آزمایش گرفتن ...دیگه تا زمانی که دکترم اومد من و بردن اتاق عمل ...بچه های داخل
اتاق عمل خیلی مهربون بودن و همشون برام توضیح میدادن و دلداری ...خلاصه منو نشوندن رو تخت و کمرمو خم کردن چونمو چسبوندن به قفسه سینه و آمپول بی حسی رو زدن که اصلا نفهمیدم واقعا درد نداشت ...دیگه سریع منو خوابوندن رو تخت و گفتن که پاهات بی حس میشه .....
ادامه پارت بعد 😁
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان دلانا❤️ مامان دلانا❤️ ۳ ماهگی
سلام مامانا اومدم با تجربه ی زایمانم
پارت ۱
من دکترم بهم ۱۷ آذر نامه داد ساعت ۶ و نیم صبح گفت بستری شم
خودم اختیاری سزارین میخاستم
خلاصه ک ساعت ۶ و نیم صبح رسیدم بیمارستان رفتم ت بخش زایشگاه اونجا من و بستری کردن انژوکت بهم وصل کردن نوار قلب بچه رو گرفتن و سوند وصل کردن ک اصل درد نداشت بهم گفته بودن خودمو شل کنم با اینحال ک یکم خودمو سفت کرده بودم بازم درد نداشت اصلا خیالتون راحت
من یک ساعتی ک اونجا بستری بودم خیلی دلم بیرون بود چون همه آدم هایی ک دوسشون داشتم بیرون بودن و منتظر من اون لحظه دلتنگشون شده بودم🥲
خلاصه ک ویلچر آوردن من و بردن اتاق عمل قبلش استرس نداشتم ولی داشتن من و میبردن یه استرس عجیبی گرفته بودم
بعد رفتم داخل همه میگفتن چ مامان کوچولویی😂
رفتم داخل بهم گفتن ک بشینم و دستامو بزارم رو زانوهام
بعد گفتن تکون نخورم سوزن و زدن اصلا مثل درد سوزن معمولیه نترسین
انکار پاهام و برق گرفته بود یه لحظه سریع گرم شد بی حس شد
مامان مهوا🐥 مامان مهوا🐥 ۱ ماهگی
ادامه 1:
بعله کیسه ی ابم بود ک ترکید
بلند شدم و رفتم‌سرویس بهداشتی و دیدم ک آب زیادی ریخت و فهمیدم ک گیسه ی ابمه خونه ی مامانمینا بودم و همه ی وسایلام‌م همونجا وسایلارو برداشتیم منو شوهرم و مامانم راه افتادیم‌سمت بیمارستان(نیکان سپید تهران)
بارون شدیدیم میومد همینجور تو مسیر کیسه ی اب داشت خالی میشد و میومد زیر پام خلاصه رسیدم بیمارستان سریع رفتم بلوک زایمان و ان اس تی رو وصل کردن بهم و لباسای بیمارستان رو دادن پوشیدم و ب دکترگ زنگ زدن ساعت ۳ و نیم بود و من اون موقع درد زیادی نداشتم بخاطر همین ب دکترم‌چیزی نگفتن ک درد دارم و دکترم گفت ک درد نداره من‌ساعت ۶ میام
اما نیم ساعت بعد دردای من کم کم شروع شد و هی بیشتر میشد و فاصلش کمتر پرستار بهم انژوکت رو وصل کرد ک یه انژوکت بزرگه ک واقعیتش خیلیم‌درد میگیره اما خب قابل تحمله هی من ب پرستار میگفتم ک درد دارم ب دکترم خبر بدین اما‌کثافت خبر نداده بود (چون دکترم تو اتاق عمل حال منو ک‌دید گفت بهم نگفتن وگرنه زودتر خودمو میرسوندم )
ساعت ۶ و نیم صبح بود ک پرستار اومد سوند رو بهم‌وصل کرد و گفت بلند بشم و رو تختی ک دیگه میخاستنم ببرن اتاق عمل بخابم و رو تخت دراز کشیدم و بردنم سمت اتاق عمل
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان آدرین مامان آدرین ۲ ماهگی
پارت 2
خاطرات زایمان

و بهش گفتم که دکتر گفته بخاطر یک انبقاض چندتا از رگا قطع شدن و نامه ختم بارداری بهم داد و گفت برو زایشگاه که تا فردا آمپول بتامازون آخری رو بگیری و تمام بچه رو در بیاریم.
خلاصه من به مامانم گفتم نه مامان الان نمیخاد بریم.. اول بریم خونه من حموم کنم و لباسامو آماده کنم لباسای بچه رو هم بزارم و بریم خلاصه با خیال راحت رفتم حموم دوش گرفتم همه کارای عقب موندم رو انجام دادم و ساعت 5 نیم راهی بیمارستان شدم بعد از نوار قلب و اینا بستری کردن و آمپول رو زدن صبح بهم پرستاره گفت که فردا صبح عمل دارم حتی خود دکترم هم گفت عملم واسع فرداست..

ولی ظهر میخاستم ناهار بخورم که پرستاره گفت نخور چیزی ساعت 4 میری اتاق عمل خیلی شوکه شدم با خودم گفتم دکتر که گفت فردا چجور افتاده امروز با مامانم تو سالن ساعت 3:40 دقیقه صحبت می‌کردم که پرستاره صدا زد بیا واسه سون که اتاق عمل منتظره ترسیده رفتم و سون خیلی بد نبود یک شلنگ مدلی بود که خیلی نرم و بلند بود پرستاره گفت خودتو شل بگیر که ازیت نشی مارو هم ازیت نکنی اولش نزاشتم و جیغ زدم درد میکنه ولی دیدم نمیشه خودموشل گرفتم و تموم شد و بلند شدم لباسمو پوشیدم و سون رو هم دستم گرفتم و رو صندلی که چهار چرخ داره اسمشو نمیدونم همون نشستم و راهی اتاق عمل شدم رسیدم و بع من گفتن رو تخت بشین نشستم که یک آمپول زدن به کمرم بماند که چندبار تلاش کردن و داشتم هلاک میشدم که یهو استخونم یک سوزش شدیدی گرفت و پرستار پرسید احساس گرما داری رو پات گفتم آره تا گفتم آره سریع به من گفت رو تخت دراز بکش زود با‌ش و سروم و همچی اوکی کردن از ناحیه سینم به پایین هیچی رو حس نمیکردم اصلن اینجور بگم که انگار قطع شده بود نصف اعضای بدنم..
مامان محمدحیدر👶🏻 مامان محمدحیدر👶🏻 روزهای ابتدایی تولد
•تجربه زایمان٫پارت ششم🧸🌱
با همسرم سریع رفتیم دنبال مادرم بعد رفتیم سمت بیمارستان برای تشکیل پرونده🥹
اون شب کارای اولیه قبل از عمل(آزمایش خون و ادرارـ نوار قلب ـ ان اس تی) رو انجام دادن و گفتن از ساعت دوازده چیزی نخور و فردا ساعت هفت بیمارستان باش🙂
اون حجم از نگرانی و ناراحتی حالا دیگه جا شو به ذوق و استرس داده بود؛ اومدم خونه دیدم همسرم با خواهرم هماهنگ شده و برای تولدم جشن گرفتن🫠❤️
فردا ساعت هفت رفتم بیمارستان و توی بلوک زایمان بهم لباس دادن و آنژیوکت وصل کردن؛ روی تخت دراز کشیدم و ان اس تی رو مجدد تکرار کردن بعد فرستادن که دکتر قلب سلامتم رو برای اتاق عمل تایید کنه و بعدشم یه مشاوره بیهوشی فرستادن که تست حساسیت از مواد بیهوشی رو ازم بگیرن و یکبارم قبل از عمل دوباره سونوکردن که بریچ بودن نی نی قطعی بشه😮‍💨
ساعت یک و نیم بود که دکترم اومد گفت واسه اتاق عمل آمادم کنن🫡
پرستار اومد با سوند توی دستش؛ اینقدر ترسیده بودم که جرات نمیکردم دراز بکشم اما از اون چیزی که میگفتن خیلیییی راحت تر بود فقط چند ثانیه اول کمی سوزش داشت که قابل تحمل بود😁
دیگه با ویلچر منو بردن سمت اتاق عمل....
مشاهده ۱ پاسخ دیگر