تجربه زایمان پارت ۴
لباسامو عوض کردم و بستری شدم رگ گرفتن و اماده ی عمل شدم دکترم خودش اومد و برد داخل اتاق عمل از کمر اسپاینال شدم و اگه بگم درد نداشت دروغ گفتم قابل تحمل بود و اینکه من سریع دراز نکشیدم یکم مواد بی حسی برگشت بالا دو تا اقا که داخل اتاق عمل بودن سریع درازم کردن رو تخت یکم سخت نفس میکشیدم باید بگم کادر اتاق عمل همشون اقا بودن 😄😄😄

۲ پاسخ

ولی من سریع دراز کشیدم و دکتر عمل رو شروع کرد قشنگ حس سوزش و بازشدن لایه های شکمم رواحساس میکردم به دکتر گفتم خوب بی حس نشدم ی دارو خواب زدن پنج دیقه رفتم خواب و با صدای پسرم بیدارشدم🫠😐

ووی چه سخت

مقالات مرتبط

شرایط ایمنی مناسب برای اتاق نوزاد
شرایط ایمن و مناسب برای اتاق نوزاد و محیط اطراف
دمای مناسب اتاق خواب نوزاد
دمای مناسب اتاق خواب نوزاد در زمستان و تابستان
نحوه خوابیدن بعد از سزارین
نحوه صحیح خوابیدن بعد از عمل سزارین
عمل لابیاپلاستی بعد از زایمان
عمل لابیاپلاستی بعد از زایمان و روش های انجام آن

سوال های مرتبط

مامان .... مامان .... روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت ۳
سریع با دکترم تماس گرفتم و شرایط و بهش گفتم و دکترم گفت سریع بیا بیمارستان رفتم خونه دوش گرفتم وسایلم برداشتم احتمال هرچیزی رو میدادم و راهی بیمارستان شدم وقتی رسیدم رفتم زایشگاه گفتم دکترمو خبر کنید و خداروشکر دکترم اتاق عمل بود و داخل و بیمارستان سونو هامو همه چیزمو چک کردن ان اس تی وصل کردن بهم و ضربان قلب بچه رو چک کردن و سریع دستور بستری و عمل داده شد
مامان Ariya🤍🧸🍯 مامان Ariya🤍🧸🍯 روزهای ابتدایی تولد
سلام خانما شب بخیر بالاخره یکم حالم بهتره و ی وقتی هم هست که بخوام از تجربه زایمان بگم ...
خانما من پنجشنبه ۹ اسفند ساعت ۹ صبح از طریق سزارین جیگر گوشمو بغل گرفتم...
(تجربه سزارین )
اول ازینکه هم طبیعی سخته هم سزارین بنظرم جفتش سختی خودشو داره چون تو مادر شدی و مادر شدن آسون نیس

ساعت شیش و نیم صبح بیمارستان بودم تا شوهرم کارای بستری رو کرد منم رفتم داخل زایشگاه دیگه کارای اولیه رو کردن تا دکترم بیاد ...نوار قلب گرفتن ..سرم وصل کردن ...سوند وصل کردن اصلا درد نداشت خدایی ..آزمایش گرفتن ...دیگه تا زمانی که دکترم اومد من و بردن اتاق عمل ...بچه های داخل
اتاق عمل خیلی مهربون بودن و همشون برام توضیح میدادن و دلداری ...خلاصه منو نشوندن رو تخت و کمرمو خم کردن چونمو چسبوندن به قفسه سینه و آمپول بی حسی رو زدن که اصلا نفهمیدم واقعا درد نداشت ...دیگه سریع منو خوابوندن رو تخت و گفتن که پاهات بی حس میشه .....
ادامه پارت بعد 😁
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان آیسام مامان آیسام روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین:
سلام عزیزای دل من جمعه ۲۶ بهمن سزارین اختیاری شدم اومدم تجربیاتمو باهتون به اشتراک بذارم
ساعت ۶ صبح همراه همسرم و پدر و مادرم راهی بیمارستان شدیم و ساعت ۷ بستری شدم
اول ان اس تی از بچه گرفتن که حدود ۲۰ دقیقه طول کشید
بعدش منو بردن داخل زایشگاه و آنژیوکت و یه سرم بهم وصل کردن
ساعت ۸ و نیم اومدن سوند وصل کردن و منو آماده کردن ببرن اتاق عمل
منو گذاشتن رو ویلچر و بردن با خونوادم خداحافظی کنم
رفتم اتاق عمل منو نشوندن رو تخت و بی حسی تزریق کردن خیلی سریع پاهام شروع کرد به گزگز کردن و درازم کردن رو تخت
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان یاسمین مامان یاسمین ۲ ماهگی
تجربه سزارین پارت ۳
وارد اتاق عمل که شدیم وحشت منو برداشت بغض کرده بود افتضاح
اونجام شبیه کشتارگاه بود😐😂یکی با چکمه میرفت سطل های بزرگ و در و دیوار ابی دکترا با لباس اتاق عمل و دستیارا درحال جنب و جوش ..
یه پرستار اومد دستمو‌گرفت منو برد داخل اتاق عمل گفت بشین رو این تخت
من تا نشستم گریم گرفت در و دیوار اتاق عمل و نگا می کردم اشک می ریختم
به غلط کردن افتاده بودم😂بعد دستیارا وسایلای مورد نیاز اوردن منم با ترس بغض و اشک داشتم نگاشون می کردم که دکتر بیهوشی اومد و یکم دلداریم داد باهام شوخی کرد بعد امپول بی حسی و زدن که اصلا درد نداشت گفتن سریع دراز بکش تا بی حس شی دراز کشیدم پاهام شروع کرد به داغ شدن
سوندم و وصل کردن دکتر اومد
بعد من حالم خیلی بد بود احساس سنگینی رو قفسه سینه داشتم ضربان قلبم ۱۷۰ بود
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان فسقلی مامان فسقلی روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان قسمت ششم

که دکتر گفت ترشح سبز رنگ کمی توشه
اتاق رو آماده کنید سزارین اورژانسی..
دیگه تا آماده کنن تقریبا ی ساعتی شد ،بعد یکیشون اومد سوند رو وصل کرد بهم..
یکی از خدمات اونجا اومد گفت پاشو بریم برای سزارین ،دیگه بزور پاشدم چون سوند بهم وصل بود راه رفتن یجوری بود
یه تخت دیگه بود گفت دراز بکش روی این ،دراز کشیدم و پتو زد روم و پروندمم گذاشت روی تخت و بردنم بیرون از بلوک زایمان ( من طبقه ۳ بودم برای زایمان طبیعی ،اتاق عمل سزارین طبقه چهارم بود) مامانم و شوهرمم اونجا بودن اونارو دیدم و رفتیم بالا
از بالا ام جلو در ورودی اتاق عمل یه تخت دیگه آوردن گفتن آروم بیا روی این یکی تخت،اروم رفتم روی اون تخت و یه مردی بود که بردتم تو اتاق عمل و گفت حالا دوباره آروم برو روی تخت اتاق عمل
بازم آروم آروم خودمو هُل دادم روی تخت اتاق عمل
وای که چقدر سرد بود اتاق عمله،داشتم میلرزیدم گفتم خیلی سردمه یه زنه گفت کولرو خاموش میکنم الان
چند نفر اونجا بودن زن و مرد
دیگه دکتر بی حسی اومد خیلی ام خوش اخلاق بود ( کلا بجز یکیشون که دختره خیلی رو مخ بود بقیه شون خوب بودن)
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان جانان مامان جانان روزهای ابتدایی تولد
پارت چهارم زایمان🤰🏻💖
تاریخ 1403/11/29 روز دوشنبه
دیگه ساعت ۴ بود که دوباره آماده شدم برم اتاق عمل😂🤦🏻‍♀️
از ساعت ۶ صبح رو تخت دراز کشیده بودم و گشنه و تشنه کلافه بودم دیگه
و آخرش رفتم اتاق عمل
فضای خیلی سردی داشت و خیلی روشن( تا حالا نرفته بودم )
۵ نفر بودن خانوم دکتر و دوتا آقا و یه خانوم
کلا لباسام در آوردن و شروع کردن با هم حرف زدن
گفتم بیهوشیم گفتن بیحسی کن گفتم نه من میترسم
چندتا پارچه سبز کشیدن روم
یه درد رو شونه طرف راستم حس کردم
یچیز گذاشتن جلو دهنم دوتا نفس کشیدم دیگه یادم نیس
زایمان پر ماجرا😂🤦🏻‍♀️
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان لیام ودلا مامان لیام ودلا ۱ ماهگی
خوابم نمیبره میگم من موقه سزارینم که رفتم اتاق عمل اکثرن اقا بودن و چنتاخانوم ایناراجب همه چی حرف میزدن 😬کلا بی ادب بودن شمام رفتید همین بودن ؟😵‍💫به رابطه کادر درمان مشکوک نشیم؟
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان آرشا مامان آرشا ۲ ماهگی
# پارت چهارم زایمانم
رفتم اتاق عمل مث بی کس ها شده بودم دلم گرفته بود اصلا نمیترسیدم فقط ی حس عجیبی داشتم فقط میخاستم یکی بغلم کنه بگه من هستم تنها نیستی🥹
من بودم و ی زن مهربون دیگ
داشتیم حرف میزدیم ک ی آقا اومد سوال های مورد نیاز رو پرسید و گف برین داخل
رفتم داخل ی آقا اومد جلوم و گف بیا بریم
افتادم دنبالش رفتم🤣
ی اتاق باز شد تصورات اتاق عملی ک داشتم اصلا اون نبود ی اتاق کوچیک با ی تخت و معمولی اصلا ن چاقویی دیدم ن تیزی🤣🤣
دکتر مهربونم اومد بهم دست داد گف ببینین مریض من چقد خوشگله ☺️
منم گفتم مرسی مرسی💃🏻
تیم اتاق عمل خیلی مهربون بودن همشون مرد بودن هوامو داشتن
دکتر بیهوشی اومد امپول رو زد اصلا درد نداشت گف پاهات گز گز میکنه گفتم تا حدودی گف پس دراز بکش
دراز کشیدم ی آقا گف دستاتو ببندم؟؟گفتم نه گف پس نمیبندم و لبخند زد بهم
قشنگ حس آرامش میدادن بهم
گف اگه حالت تهوع اومد بهت بهم بگیا اصلا نترس باشه؟ گفتم باشه
بعد دکتر بیهوشیم گف دخترم شاید تنگی نفس بگیری نترس چیزی نیس تو نفستو راحت بکش گفتم چشم
☺️💃🏻
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان نفس🤍 مامان نفس🤍 ۲ ماهگی
پارت دوم زایمان سزارین
وقتی جریان رو به دکترم گفت گفتن سریع ببرین بیمارستان کارای قبل عمل رو انجام بدین من با اتاق عمل هماهنگ میکنم 11 شب میام عملش میکنم.....
خلاصه من فقط گریه میکردم و میلرزیدم و شوهرم همه وسایلارو برد تو ماشین منم اماده شدم و رفتیم.....
خیلی شب پر استرسی بود🥺
منو بردن بخش زایشگاه و ان اس تی گرفتن و بهم سرم وصل کردن و خون گرفتن و همه چی سریع و اورژانسی بود من تمام تنم میلرزید و هرچی پرستارا میگفتن آروم باش من نمیتونستم و مدااام ازم آب میرفت......
تا اینکه دکترم رسید و گفت نگران نباش همه چیز اوکیه الان میری اتاق عمل....
منم اصلا تو حال خودم نبودم....
برام لباس آوردن و سوند هم وصل کردن اصلا درد نداشت یه سوزشی داشت....
خلاصه روم پتو انداختن و منو بردن سمت اتاق عمل
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان جوجه برفی🎀🩷 مامان جوجه برفی🎀🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین پارت ۲
سوند و وصل کردن و ویلچر اوردن گفتن اتاق عمل امادس تمام پاهام میلرزید و‌نمیتونستم خودمو کنترل کنم
رفتیم سمت اتاق عمل قبلش همسرم اومد خداحافظی و عکاس لحظه ها رو ثبت میکرد منم از سوزش واژن و سوند داشتم عذاب میکشیدم همسرمم فکر میکرد استرس دارم همش سعی داشت ارومم کنه ولی نمیدونست که مشکلم سونده😆
اتاق عمل تحویلم گرفتن و بردن یه اتاق سرد و سبز که همه در تکاپو بودن و اماده میشدن گفتن بشینم رو تخت نشستم اونقدر لرز داشتم که نمیشد هیچ جوره خودمو نگه دارم یهو دکترم وارد شد و سلام کرد دیدمش اروم شدم اما همچنان میلرزیدم دکتر بیهوشی یه اقای خیلی مهربون ازم خواستن خم شم امپول بی حسی زدن که اصلا متوجه نشدم اما به قدری پاهام گرم شد که لذت بردم و خوابوندنم
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان 𝑨𝒍𝒊🧸 مامان 𝑨𝒍𝒊🧸 ۲ ماهگی
🌸تجربه سزارین پارت سوم🌸
خب رفتم داخل یک اتاق و قرار شد تا صبح اونجا باشم با مادرم اینا تماس گرفتم که ساک پسرم رو آماده کنن و همراه با وسایل خودم فردا صبح بیارن بیمارستان،اون شب اصلا نتونستم بخوابم از استرس و فکر و خیال شاید یک ساعت خوابیدم اونم مثلا یک ربع یک ربع تا صبح چندین مرتبه ضربان قلبم پسرم رو چک میکردن و نوار قلب میگرفتن خلاصه اون شب هرطوری بود گذشت و صبح شد فردا صبح ساعت ده صدام کردن که برم واسه عمل خیلی استرس داشتم همین که وارد اتاق عمل شدم اشکام میومدن اینم بگم واقعا کادر اتاق عمل خوب بودن و خوش اخلاق و بهم روحیه میدادن مخصوصا دکتر خودم و دکتر بیهوشی اتاق عمل چندنفر داخل اتاق منتظر من بودن یکیشون بهم گفت که دراز بشم روی تخت که میخواد برم سوند وصل کنه گفتم درد داره گفته نه باید خودت رو شل بگیری و نفس عمیق بکشی منم همین کار رو کردم( اونایی که از سوند میترسین اصلا نترسید دردش شبیه آمپول نمیشه گفت درد یکم سوزش همین بستگی به وارد بودن پرستارش هم دارع) بعدم واسم سرم و این چیزا وصل کردن دکترم دیگه اومد و چقدر با آمدنش و حرفاش آروم شدم( خدا واقعا حفظش کنه)
بعدم دکتر بیهوشی اومد من بیحسی از کمر بودم که بهم گفتن بشینم روی تخت سرم رو بندازم پایین و شونه هام رو شل بگیرم منم همین کار رو کردم و واقعا دردش از آمپول معلومی هم برام کمتر بود بعد زن آمپول دراز کشیدم انگاری پاهام داشت داغ میشد و کلا دیگه از حس رفت پرده سبز رو آوردن جلوم و من چون میترسم هی میگفتم من بیحس نیستم 😬😬 اونا هم متوجه بودن که دروغ میگم میگفتن باشه ما که هنوز شروع نکردیم خلاصه دکتر بیهوشی گفت که ممکنه الان یکم حالت بد بشه و واقعا هم تنگی نفس گرفتم و بهش گفتم دیگه بعد از اون چیزی یادم نمیاد
مامان مامان دلآراخانم مامان مامان دلآراخانم ۲ ماهگی
دخترم ازهفته ۱۲میرفتم سنوتاااااااا.....ااالحظه قبل زایمان فرستادنم سنوبریج بودومن دکترهفته۳۹زایمان کردسزارین شدم
من مامانم شوهرم خواهرشوهرم رفتیم بیمارستان۱۷شهریوریکم معطلم کردن منتظربودن بچه بچرخه ههههه ولی دخترقشنگم مثل خودم ثابت قدم بود....😁دیگه دکترقبول کردسزارین رومنشی بیمارستان کاراموکردلباس عوض کردم نشستم تا منوببرن دکترم یه عمل قبل من داشت تامنوبردن نوارقلب بگیرن دکتربیادیه۴۰دقیقه طول کشیدتوسالن ک تخت بودواسه مریض هااونایی ک طبیعی بودن هی این دانشجومیریختن روسرش .....
بلاخره دکترم امدمنوبردن اتاق عمل قبل برم اتاق عمل بابام ۱۴روزتوآی سی یوبودهمون لحظه خبردادن چشم هاش بازکرده خداروشکرکردم باقدم دخترم بودش
یکم خیالم راحت شدمن بردن اتاق عمل باویلچرسوندهم وصل کردن وقتی وارداتاق عمل شدم تاریک خیلی...سردبودبردن روتخت اسم بچمه روپرسیدن ودکترگفت کدوم عمل منم طبق تجربه شماهابی حسی انتخاب کردم پرده جلوچشمام کشیدن بی حسی تمام بدنم گرفت داغ شدم...
مشاهده ۸ پاسخ دیگر
مامان ماهان مامان ماهان ۲ ماهگی
تجربه زایمان #پارت ششم
اومدن که منو ببرن اتاق عمل و دکتر گفت نگران نباش هیچی نیست و منو بردن اتاق عمل و منتقلم کردن رو تخت عمل و دکترم اومد و یکم باهاش حرف زدم و ارومم کرد

اتاق عمل که رسیدیم و منو از روی تخت بلند کردن و گذاشتنم روی یه تخت دیگه و چون گان تنم بود همش یه قسمت تنم مشخص میشد و اونجا چون مرد هم بودن یکم حس خجالت بهم دست میداد. سون رو وصل کردن و اونچنان که میگفتن درد خاصی نداشت و بردنم یه قسمتی تا اتاق عمل حاضر بشه. اومدن که منو ببرن اتاق عمل و دکتر گفت نگران نباش هیچی نیست و منو بردن اتاق عمل و منتقلم کردن رو تخت عمل و دکترم اومد و یکم باهاش حرف زدم و ارومم کرد و دوباره دکتر بیهوشیم اومد و اسمم رو پرسید و گفتش میخوایم سوزن بیحسی بزنیم ولی باور کن دردش از درد امپول معمولی هم کمتره و فقط بشرطی که خودتو سفت نگیری و واقعا هم هیچ دردی نداشت و همینکه امپول رو زدن قشنگ حس کردم یچیزی ریختن تو نخاعم و کم کم پاهام و کمرم بیحس شدن و با کمک دکتر و پرستارا دراز کشیدم و پرده سبز جلوم وصل کردن و دستگاه فشار و خلاصه چنتا چیز دیگه بهم وصل کردن و یکی پرستار اومد پیشم و باهام حرف میزد تا حواسم از عمل پرت بشه و دقیقا یادمه ۱۱:۱۵ دقیقه پرده رو جلوم کشیدن و ۱۱:۲۷ دقیقه شکمم رو دوباره فشار دادن و من گفتم حتما میخوان ببینن بی حس شده یا نه که یهو صدای گریه بچم بلند شد😭 اون لحظه اینقدر هیجان انگیز بود که نا خودآگاه منم همراه بچم زدم زیر گریه و فقط گریه میکردم
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان تو دلیم دخملم💞 مامان تو دلیم دخملم💞 روزهای ابتدایی تولد
سلام منم بلاخره دیروز ساعت ۴ و نیم زایمان کردم البته سزارين شدم دیروز صبح رفتم بستر شدم دهانه رحم بسته تا ۴ بزور شدم ۳ سانت بچه ضربانش کم شد رفتم اتاق عمل تو اتاق عمل دیدم ۳ دور بند ناف دور گردنشه الانم خیلی درد دارم مرخص شدم‌ اگه چیزی میدونید در مورد بعد عمل برام بنویسید
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان اِلارا🎀 مامان اِلارا🎀 ۳ ماهگی
پارت سوم تجربه سزارین
فضای اتاق عمل رو که دیدم خیلی استرس گرفتم ولی انقدر کادر اتاق عمل و دکتر ها خوش برخورد بودن که استرسم کنترل شد خلاصه با پای خودم رفتم رو‌ تخت دراز کشیدم و چندین نفر به جز دکتر بیهوشی بالای سرم بودن و‌باهام صحبت میکردن و توضیح میدادن که چه کاری دارن باهام میکنن
ازم خواستن صاف بشینم تا امپول بی حسی بزنن که این مرحله رو اصلا نفهمیدم و عالی بود بعدش دراز کشیدم و وارد عمل شدیم،من هر لحظه فقط منتظر بودم که صدای دخترمو بشنوم🥺حین عمل حالت تهوع شدیدی گرفتم جوری که نزدیک بود همونجا بالا بیارم به دکتر بیهوشی گفتم سریع یه دارو‌ تزریق کرد و حالم بهتر شد،کل پروسه عمل فکر میکنم‌ بیست دقیقه طول کشید که با حرف و شوخی های دکترا بدون استرس گذشت و بعد بیست دقیقه دخترمو دیدم و لحظه ی خیلی شیرینی برام‌ بود🥺
مشاهده ۱ پاسخ دیگر