۱۳ پاسخ

یکی دیگه اومد لباس زیر تنم کرد گفت باید بری تو بخش منو رو ویلچر گذاشت بچمم کنارم تو تخت مارو بردن تو بخش سخت بود ولی بالاخره راحت شدم و بچمو سالم بغل کردم انشالله همه مامانا راحت زایمان کنن

باز بی دردی زده بودن خوابم برده بود دیگه از بخیه هام نفهمیدم چشامو باز کردم دیدم تو سالنم گیچم خانومه گفت بیدار شو باید بچتو شیر بدی به خانومه گفتم سالمه گفت آره سالمه یه سری توضیحات داد و رفت

سبک شدم دیدم بچم گریه نمیکنه بردن رو به روم همه درگیر بچه شدن تا بالاخره دیدم گریه کرد خداروشکر کردم بعد اومدم جفتمو دراورد

دردام زیاد بود مینالیدم ساعت ۸ شده بودم ۷/۸سانت خیلی درد داشتم و زور میزدم بالاخره ساعت ۱۰منو بردن تو زایشگاه با زورهای آخر سرعت ۱۰:۱۰شب دنیا اومد

بالاخره ورزش هارو شروع کردم دردام کم کم زیاد شد گفتم بی دردی هم میخام ماما هم اومد دردام زیاد شد بی دردی زد خوابم برد ده دقیقه بیشتر نشد فک کنم باز بیدار شدم دردام شروع شد خیلی معاینه میکرد ببینه چند سانتی ساعت ۵تا۶هنوز۵سانت شده بودم

درد زیادی نداشتم چون خیس شدم رفتم

کارامو کردم بستری شدم باز معاینه کرد گفتم ماما میخام هزینه شو ریختم یکم ورزش داد انجام بده تا ماما بیاد

دو ساعت راه رفتم و ابمیوه خوردم اومدم ان اس تی گرفت گفت خوبه بعدش معاینه کرد گفت نزدیک ۴سانت شدی برگه داد برو پذیرش کاراتو بکن برا بستری

بسلامتی مبارک باشه عزیزم 😍

عزیزم کدوم بیمارستان و اسم دکترت ؟از بیمارستان راضی بودی

کدوم بیمارستان بودی؟

خوش به حالت 😐من رفتم زایمان کنم کیسم پاره شد بستریم کردن هیچ سانت بودم کلی هم قبلش ورزش کرده بودم چرا اخه

ان شاالله بسلامتی بدنیا بیاریش عزیزم
کدوم بیمارستان میری تو مشهد؟

سوال های مرتبط

مامان محمد هادی🎈 مامان محمد هادی🎈 ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت یک

سلام منم اومدم بلاخره بنویسم خیلی وقت بود میخواستم بنویسم ولی گفتم شاید کسی دوست نداشته باشه آخر دلو زدم به دریا

من از ده روز قبل زایمانم هم با توپ ورزش میکردم هم گل مغربی مصرف میکردم پیاده روی دو شب بیشتر نتونستم برم تپش قلب می‌گرفتم
خلاصه من یکشنبه رفتم پیش دکترم معاینه کرد گفت دهانه رحمت باز نشده نامه نوشت برای پنجشنبه ک برم سز بشم
خلاصه فرداش منم به امید پنجشنبه یکم پاشدم کارام کردم در حد ظرفامو خودم شستم لباسشویی روشن کردم 🤣
ظهرم رفتم خونه مامانم ساعت ۳ناهار خوردم و خوابیدم تا اذان مغرب
قرار بود با شوهرم برم بیرون پاشدم برم وضو بگیرم نمازمو بخونم دیدم لباس زیرم خونیه اومدم سریع زنگ زدم دکترم گفت برو بیمارستان سریع رفتم معاینه کرد گفت دهانه رحم یک سانت ان اس تی گرفت گفت خوبه برو ی چیز بخور و راه برو بعد بیا دوباره نوار بده یکم آب میوه خوردم
بعد رفتم سرویس دیدم یدلکخ های سبز هم به نوار اومده تا گفتم بستری شدم تحت نظر
مامان سلینا ♥️ مامان سلینا ♥️ ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی🥺😍
من ساعت ۳ شب دردام شروع شدخیلی شدید بود ولی طوری هم نبود که خابم ببره
دیگه تا ساعت ۶ صبح خابم نبرد هی مینشستم هی دراز می‌کشیدم😢بالاخره ۶ خابم برد تا ۷
ساعت ۷ از خواب پریدم با درد زیر دل و کمر درد شدید
خلاصه همسرم هی بیدار می‌شد می‌گفت بریم بیمارستان من می‌گفتم نه زوده دوباره میخابید😂 بعدش تا ساعت ۹ همش تو خونه راه رفتم تا جای که تونستم هم قر کمر رفتم یکی دو تا بشین پاشو رفتم ک درد شدیدی واژنم رو گرفت که بیخیال شدم😂 دیگه طاقتم تموم شد همسرمو بیدار کردم با گریه گفتم منو ببر بیمارستان بعد آماده شدیم به مامانم زنگ زدم گفتم من دارم میرم سمت بیمارستان توعم بیا مامانم بیچاره خیلی ترسیده بود🥺همش نگران زایمان من بود دیگه تا وقتی رفتیم ساعت ۱۰ شد اونجا هم ک رفتم دردام شدید بود اونا هم واسه ی معاینه خیلی معطل میکردن تا وقتی معاینه کردن ساعت ۱۱ شد گفتن دو سانتی😢گفتن برو خونه دوش بگیر راه برو دردات بیشتر شد بیا
منم دردام خیلی شدید بود 🥺🥺دیگه رفتیم خونه مامانم یه دوش گرفتم ی چیزی خوردم راه رفتم دردام خیلی شدید بود همش ب مامانم میگفتم بهم مسکن بده😭😭تا ساعت ۱ راه رفتم دوباره رفتیم بیمارستان گفتن ۴ سانتی برو بستری نمی‌کنیم
دیگه نرفتم
مامان علي جون مامان علي جون ۹ ماهگی
تجربه زايمان ٢:
رفتم يه دوش گرفتم ديدم دردم نيفتاد
بعد گفتم برم يه ان اس تي بدم
اومديم بيمارستان وليعصر معاينه كرد گفت همون دو سانتي سر بچه هم تو لگن نيست
ان اس تي وصل كرد انقباض نداشتم ولي حركت بچه خوب نبود زنگ زد به دكترم دكترم گفت يه سرم و يه هيوسين توي سرم برم بزنم ديگه رفتم سرم زدم اومدم دوباره ان اس تي وصل كرد ديد دردام منظم شد هر ٤ ديقه بود
ساعت ده بود گفت برو ٦ صب بيا ورزش كن دوش بگير يا اگه دردات دو ديقه شد زودتر بيا
خلاصه من اومدم خونه يه سيخ گوشت به زور خوردم خيلي درد داشتم موقع دردا ميرفتم زير دوش حموم، چون درد داشتم و گوشت خورده بودم يهو شروع كردم به بالا اوردن ولي چيزي بالا نياوردم هيمن باعث شد كيسه ابم سوراخ بشه و اب ازم بياد،ديگه تا ١٢ بيشتر طاقت نياوردم دردهامم هر دو ديقه يبار بود
سوار ماشين شديم اومديم بيمارستان وليعصر
رفتم معاينه شدم گفت ٤ سانتي با درداي منظم فقط سرش تو لگن نيست
بستري كرد
زنگ زدم به ماماهمراهم كه خودش قم نبود گفت يه جايگزين برات ميفرستم…
مامان کوچولو مامان کوچولو ۴ ماهگی
پارت دوم زایمان

باز انقباضا شروع شد به ماماهمراه گفتم گفت بیا بیمارستان مردم مااونجا زایمان داریم
رفتم ‌ باز ان اس تی گرفتن و معاینه کردن که هنوزم ۲سانت بودم
دکترم گفت برو دو ساعت پیاده روی و برگرد اگه دهانه رحم بیشتر بازشده باشه که بستری میشی
رفتم پیاده روی و بعد. ۲ ساعت معاینه شدم که همون ۲سانت بودم🫠
واقعا خسته شده بودم و کلافه بودم
که دکترم گفت برو امشبو استراحت کن مسکن بخور فردا برو پیاده روی و دمنوش هم بخور اگه دردات بیشتر شد بیا
رفتم خونه و مسکن خوردم و تا صب دردای ریز داشتم و خوابم نمیبرد
صبح که بیدار شدم به همسرم‌گفتم من واقعا خستم از اینهمه معاینه و برو بیا که تهشم هی بگن ۲سانتی.من میخوام هرجور شده امروز بچه به دنیا بیاد😁
بعد یه صبحانه مقوی نزدیکی داشتم😄و کپسول گل مغربی هم گذاشتم و باهمسرم پیاده رفتیم خرید
دردام زیاد میشد و من خوشحال بودم واقعا با وجود دردا خرید هم میکردم😄
تو راه برگشت به خونه همسرم گفت از قیافت معلومه دردات فرق دارن گفتم اره اینا دردای واقعیه دیگه
زنگ زدم به مامانم (مامانم و مامانبزرگم برای زایمان من از شهرستان امدن پیشم)و گفتم برام بابونه بزار که دارم میام….
ادامه تایپیک بعد
مامان دخترم😍 مامان دخترم😍 ۹ ماهگی
اینم خاطره زایمان من
قسمت اول😂😶
من وارد ۳۹ هفته شده بودم ک کم و بیش درد داشتم کمرم و شکمم درد میکرد یه شب تا صبح دل درد داشتم یه شب کمر درد یه شب دوتاش رو باهم فرداش ک بیدار شدم زنگ زدم مامانم اومد خونمون و گفتم فک کنم موقع زایمانمه خیلی درد دارم درد جوری بود ک میگرفت و ول میکرد دیگه رسیده بود به ۱۰ دقیقه یه بار
ساعت ۱ ظهر با مامانم و مادرشوهر و شوهرم راهی بیمارستان شدیم ساعت ۲ رسیدم اونجا معاینه کرد و ان اس تی گرفت و گفت هم انقباض داری هم دهانه رحمت ۲ سانت باز شده
(من نظر خودم این بود بیشتر دردم رو تو خونه بکشم بعد برم بیمارستان فک میکردم با این ۳ شب و روز درد من حداقل ۳ ۴ سانت شایدم بیشتر دهانه رحمم باز شده)
دکتر گفت برو یه ساعت پیاده روی کن یه چیزی بخور و حتما بیا گفتم باشه
ساعت ۳ رفتم گفت بیا داخل دوباره معاینه ات کنم دکتر رفت دستکش بپوشه و اماده بشه یهو یه حس کردم یه پارچ اب گرم ازم ریخت ذره ای اختیار تو کنترل کردنش نداشتم کل لباس زیر و شلوارم و همههه کامل خیس شد من سریع دکتر و صدا کردم گفت نترس کیسه ابت پاره شده لباس بیمارستان برام اورد و زیرانداز انداخت رو تخت و گفت اماده شو وقت زایمانته ک اینجوری شدی لباسام رو عوض کردم و دادم مامانم
من همه ی قسمت هایی ک نوشتم رو پایین میزارم فقط لطفا به ترتیب لایک کنید بالا بمونه
مامان آرتا 💙👣 مامان آرتا 💙👣 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۳:
خلاصه دیگه مامانمم بود گفت عجله نکن بیا بریم خونه دردات شروع شد بیا گفتم نه بریم پیادروی برگردم باز شده
زنگ زدم به همسرم و گفتم کیف بچه و وسایل من و بردار که دیگه می‌خوام بستریم کنن دیگه طفلک رو هم به ترس انداختم می‌گفت تا یک ساعت دیگه زایمان نکن تا برسم فکر میکرد بستری شم بلافاصله بچه در میاد 🤣
دیگه زنگ زدم ماما همراهم و بهش گفتم اینطوریه گفت هر موقع بستری شدی خبر بده که بیام دیگه همون دور بیمارستان پیادروی کردم.
خواهر شوهرم ماما زنگ زد گفت برو خونه دردت شروع بشه الکی گفتم نه الان یک ساعت راه رفتم حس میکنم دردام داره منظم میشه گفت پس اگه اینطوریه و ۳ سانته خوب بازی نمیصرفه بری خونه صبح باز برگردی تا آخر شب پیادروی کن بعد برو دوباره معاینه شو
خلاصه ساعت۷ قرار بود برگردم بیمارستان ساعت ۱۱ برگشتم
دیگه شوهرمم هنوز نیومده بود گفت صبر کن من بیام ببینمت بعد برو تو تا شوهرم اومد ۱۱ و نیم شد و بعد رفتم اتاق تریاژ
که متاسفانه شیفت تغییر کرده بود و مامای این شیفت یه خانم بد اخلاق نصیبم شد بهش گفتم سر شب اومدم معاینه شدم ۳ سانت بودم همکارتون‌ گفت برو پیادروی بیا بستری شو گفت برو بخواب معاینه کنم
معاینه کرد گفت هنوز همون ۳ سانتی پاشو برو 😐 گفتم یعنی چی من اومدم بستری شم گفت مگه خونه خاله باید ۴,۵ سانت بشی گفتم همکارتون اینطوری گفت و من ترشح دیدم و حرکات بچه هم خیلی کم بود امروز و فلان گفت نه همکارم فکر کرده شاید باز بشی برو خبری از بستری نیست حالا اگه میخوای بیا ۲۰ دقیقه نوار قلب بگیرم...
دیگه با باد خالی شده دراز کشیدم رو تخت برای نوار قلب... حالا شوهرم پشت در یه دست کیف بچه یه دست وسایل من🤣 خجالت می‌کشیدم برگردم بگم خبری نیست هنوز