تجربه سزارین:
من ۳۸ هفته و ۴ روز بودم و نامه سزارین هم برا ۷ اسفند بود ۷ صبح رفتیم بیمارستانی که خودمم اونجا کار میکنم و کار های بستری رو انجام دادیم و من رفتم بخش زایشگاه اونجا همکارم کمک کرد لباسامو عوض کردم
تو زایشگاه ان اس تی و اینا گرفتن دراز کشیده بودم منتظر بودم دکترم بیاد صدام کنن بیا بریم
از سوند خیلی میترسیدم وقتی اومدن بزنن داشتم از استرس میمردم ولی اصلا درد نداشت فقط بعدش همش احساس دستشویی داشتم
هنوز ساعت ده نشده بود رفتیم اتاق عمل اونجا هم همکارا میشناختن میومدن حالمو میپرسیدن پتو اینا آوردن برام تا مدتی که بیرون اتاق عمل بودم سردم نشه خدایی بهم میرسیدن واقعا حال میداد🥲🥲🥲
بعد رفتیم داخل اتاق عمل اونجا همکارمم لباس پوشید اومد تا فیلم بگیره منم استرس داشتم بهش میگفتم نه فیلم نگیر من استرس دارم الان به خودم میگم چرا اونجوری گفتم بهش😆🤦🏻‍♀️
بعد دکترم اومد داخل.یهو دلم خواست بغلش کنم 😂از وجودش احساس امنیت کردم
بعد آمپول بی حسی رو زدن دردش یه لحظه بود مثل آمپول معمولی که میزنیم
و بعد اون گفتن سریع دراز بکش خودشونم از شونه هام فشار دادن سر خوردم دراز کش شدم
یه نفر هم بالا سرم بود دارو اینارو کنترل میکرد و میپرسید حالت چطوره

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان علی مامان علی ۳ ماهگی
زایمان سزارین پارت۳
و خلاصه سند رو وصل کردن بعد نیم ساعت اومدن سراغم ببرن اتاق عمل ساعت ۴ بود اومدیم بیرون با ویلچر شوهرم اینا اونجا بودن منو دیدن اومدن سراغم شوهرم گف من خودم میخوام ببرمش اتاق عمل و تا داخل اتاق عمل آورد منو بعد دیگه نذاشتن🥺 و خلاصه دکترم اونجا بود منو دید حالمو پرسید گف میترسی گفتم ن اما میترسیدم😂و خلاصه گفتن برو تخت بشین تا دکتر بی حسی بیاد و برات آمپول تزریق کنه بعد یه دقیقه دکتر اومد مرد بود خیلی مهربون بود بهم دلداری میداد اسم پسرم رو می‌پرسید بهم میگف میخوای مامان بشی و فلان گف پاهاتو دراز کن دستاتو بذار رو زانوهات و سر پایین بشین تکون نخور خودتو شل کن ی چیزی زدن ب کمرم بعد آمپول رو زد که اصلااااا درد نداشت هیچی نفهمیدم سریع دراز کشیدم پرده رو کشیدن توی ۱ دقیقه هم بی حس شدم و دکترم کارشو شروع کرد هیچی نفهمیدم که یهو دیدم صدای گریه بچم تو اتاق پیچید وای چ حسی بود🥺🥺 آوردن نشونم دادن بردن بعد تقریبا ۱۵ دقیقه هم بخیه هام طول کشید بعد بردنم ریکاوری یه ساعتم اونجا موندم که هی میگفتم زود برم بچمو ببینم
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
تجربه زایمان قسمت ششم

که دکتر گفت ترشح سبز رنگ کمی توشه
اتاق رو آماده کنید سزارین اورژانسی..
دیگه تا آماده کنن تقریبا ی ساعتی شد ،بعد یکیشون اومد سوند رو وصل کرد بهم..
یکی از خدمات اونجا اومد گفت پاشو بریم برای سزارین ،دیگه بزور پاشدم چون سوند بهم وصل بود راه رفتن یجوری بود
یه تخت دیگه بود گفت دراز بکش روی این ،دراز کشیدم و پتو زد روم و پروندمم گذاشت روی تخت و بردنم بیرون از بلوک زایمان ( من طبقه ۳ بودم برای زایمان طبیعی ،اتاق عمل سزارین طبقه چهارم بود) مامانم و شوهرمم اونجا بودن اونارو دیدم و رفتیم بالا
از بالا ام جلو در ورودی اتاق عمل یه تخت دیگه آوردن گفتن آروم بیا روی این یکی تخت،اروم رفتم روی اون تخت و یه مردی بود که بردتم تو اتاق عمل و گفت حالا دوباره آروم برو روی تخت اتاق عمل
بازم آروم آروم خودمو هُل دادم روی تخت اتاق عمل
وای که چقدر سرد بود اتاق عمله،داشتم میلرزیدم گفتم خیلی سردمه یه زنه گفت کولرو خاموش میکنم الان
چند نفر اونجا بودن زن و مرد
دیگه دکتر بی حسی اومد خیلی ام خوش اخلاق بود ( کلا بجز یکیشون که دختره خیلی رو مخ بود بقیه شون خوب بودن)
مامان حلما مامان حلما ۱ ماهگی
مامان 𝑨𝒍𝒊🧸 مامان 𝑨𝒍𝒊🧸 ۳ ماهگی
🌸تجربه سزارین پارت سوم🌸
خب رفتم داخل یک اتاق و قرار شد تا صبح اونجا باشم با مادرم اینا تماس گرفتم که ساک پسرم رو آماده کنن و همراه با وسایل خودم فردا صبح بیارن بیمارستان،اون شب اصلا نتونستم بخوابم از استرس و فکر و خیال شاید یک ساعت خوابیدم اونم مثلا یک ربع یک ربع تا صبح چندین مرتبه ضربان قلبم پسرم رو چک میکردن و نوار قلب میگرفتن خلاصه اون شب هرطوری بود گذشت و صبح شد فردا صبح ساعت ده صدام کردن که برم واسه عمل خیلی استرس داشتم همین که وارد اتاق عمل شدم اشکام میومدن اینم بگم واقعا کادر اتاق عمل خوب بودن و خوش اخلاق و بهم روحیه میدادن مخصوصا دکتر خودم و دکتر بیهوشی اتاق عمل چندنفر داخل اتاق منتظر من بودن یکیشون بهم گفت که دراز بشم روی تخت که میخواد برم سوند وصل کنه گفتم درد داره گفته نه باید خودت رو شل بگیری و نفس عمیق بکشی منم همین کار رو کردم( اونایی که از سوند میترسین اصلا نترسید دردش شبیه آمپول نمیشه گفت درد یکم سوزش همین بستگی به وارد بودن پرستارش هم دارع) بعدم واسم سرم و این چیزا وصل کردن دکترم دیگه اومد و چقدر با آمدنش و حرفاش آروم شدم( خدا واقعا حفظش کنه)
بعدم دکتر بیهوشی اومد من بیحسی از کمر بودم که بهم گفتن بشینم روی تخت سرم رو بندازم پایین و شونه هام رو شل بگیرم منم همین کار رو کردم و واقعا دردش از آمپول معلومی هم برام کمتر بود بعد زن آمپول دراز کشیدم انگاری پاهام داشت داغ میشد و کلا دیگه از حس رفت پرده سبز رو آوردن جلوم و من چون میترسم هی میگفتم من بیحس نیستم 😬😬 اونا هم متوجه بودن که دروغ میگم میگفتن باشه ما که هنوز شروع نکردیم خلاصه دکتر بیهوشی گفت که ممکنه الان یکم حالت بد بشه و واقعا هم تنگی نفس گرفتم و بهش گفتم دیگه بعد از اون چیزی یادم نمیاد
مامان 💙 نویان💙 مامان 💙 نویان💙 ۲ ماهگی
💢(تجربه سزارین)💢
شب پنج شنبه رفتیم بیمارستان تا تشکیل پرونده بدیم برای فردا که عمل بشم رفتم بخش زایشگاه همه سونو هارو نگاه کردن منو رد کردن گفتن برو پایین یچیز شیرین بخور بیا بالا نوار قلب بگیریم رفتم امدم بالا بهم گفتن تو نمیتونی الان سزارین کنی اخه 36 هفته 6 روز هستی طبق یکی از سونو ها ولی طبق ان تی 37 هفته 2 روز بودم گفتن ما قبول نمیکنیم زیر 37 هفته زنگ دکترم زدن گفت معاینه کنید ببینید چجوریه معاینه کرد بسته بودم اما درد داشتم بعد معاینه یه کمر درد شدید افتاد به جونم امدم خونه دکترم زنگ زد گفت فردا برو بیمارستان منم میام رفتم حمام اماده شدم خلاصه شد ساعت 7 رفتم بیمارستان دکترم هم بود همه پرستارا میگفتن بچت اگر الان به دنیا بیاد حتماً میره دستگاه کلی گریه کردم پرستار امد بهم سرم و سوند وصل کرد سوند خیلی بد بود همش احساس میکردی داری جیش میکنی داخل خودت خیلی میسوخت احساس کردم پرستار بد گذاشته بود بعد بردنم اتاق عمل رو یه تخت نشستم گفتن خم شو خم شدم گفتن ننرس فقط بتادین میزنیم الان بعد یه لحظه سوزن فرو کرد چیزی متوجه نشدم فقط بهم گفتن فوری بخواب خوابیدم پاهام بی حس شد دکتر امد پارچه اینا پهن کرد رو شکمم بعد برش زد ساکشن اینا رو متوجه میشدم اما درد نداشت بعد بچه رو آوردن پیشم انقدر سفید بود خدااااا 😍😍😍 صورتش انقدر کوچولو بود تا به دنیا امد گفتم سالمه گفتن اره اونجا بود فقط خدارو شکر میکردم بعد بردنم بیرون از اتاق عمل نیم ساعت اونجا بودم تا بی حسی بره بعد بردنم بخش بعد هم بچه رو آوردن پیشم و تمام 🥰💞😘
مامان 💓نگار💓 مامان 💓نگار💓 ۴ ماهگی
وقتی رفتم بیمارستانی که قرار بود ۲۱ ام اونجا زایمان کنم گفتم که اینجوری بوده و میخوام ان اس تی بدم
انگار یه حسی بهم میگف که امروز وقتشه
خوابیدم ان اس تی رو ۳ بار ازم گرفتن من ۳۷ هفته و ۴ روز بودم
گفتن درد داری گفتم اره
گفتن حرکاتش خوبه اما هر ۵ ۶ دقیقه یه انقباض داری
زنگ زدن دکترم و دکتر گفت سریع بره اتاق عمل منم خودمو میرسونم
خلاصه همسرم اومد کارهارو باهاش هماهنگ کردم که دخترمو بره بیاره و وسایل بیاره و ... زنگ زدم مامانم تا اونم خودشو برسونه
از اینکه یهویی بود و اورژانسی ترسیده بودم گریم گرفته بود
اومدن لباسامو عوض کردن سوند گذاشتن
راستش احساس سوزش و سنگینی داشتم توی دلمم دلهره بودم داشتم تنهایی میرفتم اتاق عمل هنوز مادرم و همسرم نرسیده بودن
ولی وقتی رفتم اتاق عمل اونجا ترسم ریخت
دکترم اومد با اون اخلاق خوبش یه کم شوخی کرد و دلداری داد و ...
وقتی بی حسی رو زدن اصلا هیچی حس نکردم چندبار پرسیدن پاهات گرم شد؟ تکون بده
و اون حس بدی که از سوند داشتم هم از بین رفت خیلی سبک شده بودم
به دکتر بیهوشیم گفتم پمپ دردمیخوام
گفت چشم
عملم تموم شد و دکترم خیلی دستش سبک بود و سریع عمل کرد و گفت ماشاژ شکمی ندید اصلا
چون هربافتش خونریزی داره (به خاطر آ اس آ) ممکنه بدتر بشه
ادامش بعدی
مامان دلانا❤️ مامان دلانا❤️ ۴ ماهگی