۴ پاسخ

خدا لعنتشون کنه ب حق این وقت
چرا ی مادر رو تا سر حد مرگ میبرن بعد میبرن سزارین
خدا واسه باعث و بانیش نسازه ایشالا

دقیقن منم سربچه کج رفته بود تو لگن۱۲ ساعت کشید زایمانم خیلی اذیت شدم حتی بعد زایمانمم تا۳ ماه نمیتونستم حرکت کنم🤦

کاش از اول رفته بودی سزارین که انقدر درد نمیکشیدی عزیزم هم درد طبیعی دادی هم سزارین شدی

چه دکتر و بیمارستانی بوده🤦🏻‍♀️🫠از ۳ سانت ببینن سر بچه op یا ot در حد یکی دوساعت پوزیشن میدن کمک میکنن ببینن اگ اوکی نشد میبرن سزارین

سوال های مرتبط

مامان نورا مامان نورا ۷ ماهگی
اومدم از روز زایمانم براتون بگم البته با تاخیر
اولاش به روال بود تا ان اس تی گرفتن گفتن دردات شروع شده
زود برو بلوک زایمان تا آماده عمل بشی
از شانس من تخت ها پر بود توی یه اتاق بهم انژیکت وصل کردن دستگاه ان اس تی دو ساعت زیر دستگاه بودم
میومدن سر میزدن دستگاه رو نگاه میکردن میگفتن تو که درد نداری
چرا نوار قلب قبلی درد نشون داده خلاصه با هزار مکافات سوند وصل کردن ساعت ۴ و ۴۰ به اتاق عمل رفتم از شب ساعت ۱۲چیزی نخورده بودم از ضعف کل بدنم میلرزید تا داخل انژیکت چند تا سروم وآمپول زدن بهتر شدم دختر ۴ و۵۵ دقیقه بعد از ظهر به دنیا اومد حس خیلی عالی بود ان شالله خدا دامن همه ی مادرایی که چشم انتظار بچه هستن سبز بشه
در حین عمل دکترم گفت که چسبندگی مثانه شدیدی داری که عمل اونم برام انجام داد به خاطر اون عملم طول کشید تو ریکاوری به دخترم شیر دادم به کمک پرستار وبعد از مدتی به بخش منتقلم کردن
ولی واقعا بعد از رفتن بی حسی درد زیادی داشتم به خاطر دوتا عمل
دکترم گفته بود باید سوند ۲۴ ساعت بهم وصل باشه
ادامه👇👇
مامان بنیامین🧸🤎🥥 مامان بنیامین🧸🤎🥥 ۴ ماهگی
سلام مامانا من دوشنبه سزارین کردم تو بیمارستان نیکان سپید،هزینه بیمارستانم ۳۵ شد،خیلی از بیمارستان و کادرش راضی بودم رسیدگیشون خوب بود خیلی اخلاقاشون خوب بود،میخوام از تجربه زایمانم بنویسم.
اول رفتم بیمارستان ان اس تی از بچه گرفتن و سرم بهم وصل کردن و انژیو کت،یک ربع مونده بود به عمل برام سوند وصل کردن،سوند وصل کردن درد نداره ولی حس بدی دست میده همون باعث میشه بقیه حس کنن درد داره،وگرنه درد نداره
با تخت منو بردن اتاق عمل امپول بی حسی رو بهم زدن،اصلا درد نداشت و سریع بی حس شدم و برش دادن شکممو و پسر قشنگمو به دنیا اوردن،رفتم تو ریکاوری بچه رو اوردن انداختن رو سینه و اغوزو به بچم دادن،و بعد منتقلمون کردن تو بخش،بهم گفتن هیچی نخور از ساعت ۲ تا ۱ شب ولی من گوش ندادم و خرما خوردم خیلی زیاد و همون بهم جون داد،شربت عسل و گلابم درست کرده بودم خوردم اونجا و وقتی بهم اجازه عذا خوردن دادن من کاچی درست کرده بودم برده بودم اونو خوردم،شکمم هم سریع کار کرد و مدفوع کردم
ادامشو تو کامنتا میزارم……
مامان طنین🍓🍫 مامان طنین🍓🍫 ۳ ماهگی
سلام مامانا من اومدم با تحربه سزارینم 🤗
ساعت یه ربع به هفت دکترم گفته بود بیمارستان آرتا باشم از ۱۲ شب به بعد نباید چیزی میخوردم، صبح رفتم بیمارستان از سوند وحشت زیاد داشتم ولی خب زیادم درد نداشت فقط اولش یکم سوزش داشت ، نوار قلب بچه رو گرفتن سوند وصل کردن بردن اتاق عمل ، اونجا دیدن استرس دارم انقد باهام شوخی کردن تا حال و هوامو عوض کنم امپول بی حسی رو زدن حتی یذره هم درد نداشت دکتر مهاجری یه اهنگی رو باز کرد و شروع کردن به عمل 😂 همین که بی حسی رو زدن من به ثانیه نکشید بی حس شدم یه پرده جلوم کشیدن به دو دیقه نکشید که صدای گریه بچمو شنیدم بهم نشون دادن انقددد سیاه بود که گفتم خدایا این به کی رفته😂😂😂ولی خب چند ساعت بعدش رنگ پوستش سفید شد، بعد از عمل منو بردن ریکاوری اونجا میلرزیدم که گفتن عادیه فشارمو گرفتن فرستادنم بخش اونجا یکم حالت تهوع و سرگیجه داشتم که باز گفتن عادیه اینم بگم من چون ترسیده بودم این حالتام به نظر خودم از همون ترسیدنه بود
مامان علی سینا. ⛅ مامان علی سینا. ⛅ ۱ ماهگی
پارت ۲
هر موقع که درد سراغم میومد فقط نفس های عمیق میکشیدم
ولی بخاطر معاینه های که میکردن اذیت شدم ۲ ماما و دکتر همش معاینه میکردن. و خب خیلی خوب داشتم پیش میرفتم دیگه نیازی به امپول فشار اینا نبود. ساعت همینجوری میرفت جلو و من هنوز درد میکشیدم و معاینه میکردن ولی سر بچه اصلا تو. لگن نیومده بود
گفتن پاشو رو توپ بشین و کمرتو بچرخون و هر وقت دردت اومد رو توپ بشین پاشو. منم دیگه شروع کردم به ورزش کردن تا ساعت ۳ و بعد باز اومدن معاینه کردن گفتن ۶ سانتی ولی سر بچه نیومده تو. لگن.
باز ورزش کردم دیگه خسته شده بودم. دیگه گفتن امپول فشار بزنیم.
وقتی امپول رو زدن نتونستم تحمل کنم فقط گریه میکردم و اسم خدا رو صدا میزدم . ساعت دیگه ۵ شد و گفتن اگه تا ساعت۶ نزایید باید عمل شه. بخاطر این حرف بیشتر گریه کردم گفتم نمیخوام عمل شم. گفتن دست ما نیست.
دیگه اخراش حالم خیلی بد شد اصلا نمیتونستم حرف بزنم یا گریه کنم
و یهو صدای داداشمو شنیدم که داشت با دکترا دعوا میکردن میگفت اگه قراره عمل شه چرا زودتر عمل نکردید چرا گذاشتید این همه درد بکشه. اونا گفتن ما تا اخر تلاش میکینم طبیعی بشه اگر نشد میبریم عمل ولی داداشم گفت نه همین الان ببرید عمل.
و اومدن برای بار اخر معاینه کردن گفتن ۸ سانت شده ولی نمیشه کاری کرد باید عمل شه. دیگه برام مهم نبود عمل شم چون از درد دیگه نزدیک بود بیهوش شم. ساعت ۶ و نیم اومدن بهم سوند وصل کردن خیلی درد داشت و بردن سمت اتاق عمل. انقد درد داشتم همین رو تخت دراز کشیدم فقط میگفتم لطفا زودتر بی حس کنید. از کمر بی حسم کردن و دیگه هیچ درد رو حس نکردم و فقط چشامو بستم که ساعت ۷ و ۱۰ دقیقه دکتر گفت مبارک باشه پسرت به دنیا اومد و منی که اصلا حال نداشتم لبخند بزنم
مامان امیرحسین🧿 مامان امیرحسین🧿 روزهای ابتدایی تولد
مامان آوین👶🏻❤ مامان آوین👶🏻❤ ۶ ماهگی
#تجربه زایمانم
خب من رحمم کاملا بسته بود کلی پیاده روی ورزش اسکات رابطه و...از ۳۴هفته شروع کردم گذشت و گذشت دیدم ۴۱هفته شدم هیچ خبری از درد نیست رفتم بیمارستان گفتم من تاریخ زایمانم گذشته دردی ندارم معاینه کرد گفت رحمت بستس رفتم یه بیمارستان دیگه بستریم کردن شب قرص فشار دادن بهم صبح معاینه کردن گفتن یک سانتی تا ظهر همون یک سانت بودم بعد یه قرص دیگه دادن فاصله دردم یهو شدت گرفت شد هر یک دقیقه ضربان قلب بچم افت کرد سریع یه امپول زدن قلبش اوکی شد بعد از ظهرش دکتر منو برد اتاق زایمان یه چیزی شبیه بادکنک ولی لوله بود وصل کردن ب رحمم که سریع فول شم خیلی درد داشت اسمش بالن بود مردم زنده شدم اونو زدن ساعت شیش بعد از ظهر معاینه کرد گفت دوسانتو نیم پیشرفت خوبی داری خیلی درد داشتم گریه میکردم ساعت هفت دیگه نتونستم تحمل کنم منو بردن اتاق زایمان شدم چهارسانت گفتن خیلی خوبه زنگ زدم ماماهمراهم ساعت ده اومد پیشم ماما بیمارستان گفت کیسه ابش هنوز پاره نشد گفت خودمون پاره میکنیم زدن کیسه ابمو پاره کردن ماماهمراهم ورزشم میداد ان اس تی ک بهم وصل بود نوار قلب خوبی نبود درخواست اپیدورال کردم گفتن نه ضربان قلب بچت خوب نیست نهایت ماسک گاز بهت بدیم گفتم بدین خیلی درد داشتم ماماهمراهم یازده ورزشو ک شروع کرد۱۲فول شدم یهو ان اس تی صدا داد گفتن سریع ببرینش اتاق عمل ضربان قلب بچه افتاده من درد داشتم حس زور داشتم گیج شده بودم سریع بردنم اتاق عمل سزارینم کردن خیلی زایمان سختی داشتم هنوزم خیلی درد دارم ولی وقتی بچتو بغل میکنی همه این دردا یادت میره🥲🥲🥲
مامان آرتمیس💗 مامان آرتمیس💗 ۱ ماهگی
تجربه زایمان #سزارین 2

پرستارا من و آماده کردن ، یکیشون اومد گفت موهای شکمت رو زدی ژیلت هم همراهش بود😅😅 من چون پایین شکمم رو نمیتونستم ببینم درست نزده بودم که خودش تمیز کرد، بعد لباس ابی بیمارستانی هم بهم دادن پوشیدم و گفتن منتظر بمون برای وصل کردن سوند، حقیقتا سوند وصل کردن خیلی خیلی درد داشت، من دستشویی داشتم که نزاشتن برم و گفتن صبرکن میخاییم سوند وصل کنیم، سوند رو وصل کرد و موفع خالی شدن مثانه ام چنان سوزش و دردی حس کردم که فقط جیغ میزدم😐 حقیقتا خیلی درد داشت. بعدش حالا نه میشد بشینی نه بخابی هیچی، همش حس میکردم الانه که بیرون بیاد و اصلا راحت نبودم باهاش ، بعدشم که اومدن دنبالم و بردنم برای اتاق عمل، همین که در اتاق عمل باز شد و تخت رو به روم رو دیدم پاهام شل شد و لرزید. خیلی اتاق وحشتناکی بود ترس داشت، بعدش یه پرستاری بود توی اتاق عمل خیلی خیلی خوش اخلاق بود کلی باهام حرف زد روحیه داد بهم حواسش بهم بود یکم استرسم کمتر شد وقتی فهمیدم یکی هست کنارم، خلاصه رفتم روی تخت نشستم منتظر دکتر بیهوشی، دکتر اومد که آمپول بی حسی رو بزنه بهم همش میترسیدم درد داشته باشه صدبار از پرستار پرسیدم درد داره یانه🤣 که البته اصلا درد نداشت درصورتی که من خیلی از امپول میترسیدم یکم طول کشید زدن آمپول ولی زیاد درد نداشت
مامان دیان مامان دیان ۱۱ ماهگی
#تجربه سزارین 🌻🌷پارت دوم
بعد منو بردن توی اتاق عمل همه خیلی خوب و مهربون باهام رفتار میکردن من از ترس قبل از زدن بی حسی لرز تمام بدنمو گرفته بود حتی نمیتونستم از روی تخت خودم برم رو تخت اتاق عمل و جدبه جا بشم خلاصه کمکم کردنو دکتر بیهوشی بهم گفت آماده ای فقط میخوام الکل بزنم به پشتت ولی خودتو مثل میگو کن و شونه هاتو شل بگیر و تکون اصلا نخور گفتم آمپولو بزنید 😁و زد بهم گفت آفرین واقعا ازین قسمت بخوام بگم درد اصلا حس نمیکنید نهایت از درد یه آمپول عضلانی هم خیلی کمتره بعدش بهم گفتن سریع دراز بکش سوند رو میخوایم وصل کنیم و شروع کنیم من نمیدونم من سر نشده بودم یا سوند واقعا درد داشت حتی بعد سری هم موقع وصل کردن سوند من درد داشتم و سوزش که خب کوتاهه بعدش کامل سر میشی و یادت میره من که از ترس کلا رو ویبره بودم ولی وقتی پام سر شد دیگه فقط بالا تنم میلرزید😁😂خلاصه حالم اون وسط خیلی بد بود یهویی داشتم شکممو فشار میدادن که نینیو بیرکن بیارن دردی نداشتم ولی فشارش انقدر محکم بود گفتم آی دندم و بعد صدای بچه رو شنیدم🥹😍
مامان شاهان✨👼🏻 مامان شاهان✨👼🏻 ۶ ماهگی
خب میخوام از تجربه سزارینم بگم
پارت اول
من ۱۹ تیر ساعت ۱۲ ظهر حرکت کردم سمت بیمارستان..منو همسری و زنداییم،،ساعت یکونیم دو بود رسیدیم و مدارک و به پذیرش دادیم و منو بردن که بستری کنن،مم قرار بود ساعت ۳ عمل شم ولی متاسفانه عملای دکتر جابجا شد و طول کشید و منو ساعت ۶ ونیم بردن اتاق عمل،،قبلش تو تریاژ سوند بهم وصل کردن که من تنها عذابی ک کشیدم سر همین سوند بود،،سوند کوچیک وصل کرده بودن و من خیلی درد داشتم هرچی هم میگفتم میگفتن طبیعیه در صورتی که من پد زیرمو کامل خیس کرده بودم چون سوند کوچیک بود ادارم میریخت بیرون..پرستار اومد و پد زیرمو عوض کرد،،دیگه ان اس تی و یه سری آزمایش گرفتن و ساعت ۶ ونیم منو بردن،،من کم کم استرس گرفتم ولی جو اتاق عملش خیلی خوب بود خیلی برخورداشون عالی بود،،موقعی ک منو میزاشتن رو تخت دکترم دید پد زیرم خیسه و بررسی کرد و برام سوند بزرگتر زد اونم بعد بی حسی،،،آمپول بی حسی هم اصلا درد نداشت من اصن چیزی حس نکردم😐کم کم پاهام گرم شد و بی حس شدم و پسر قشنگم ساعت هفتو بیس دقیقه بدنیا اومد