چقد انتظار روز زایمان رو می‌کشیدیم اون اوایل الان بااینکه ی هفته دیگه وقت هست انقد حال روحیم خرابه مث کسی ک میدونه فردا اعدام میشه در این حد داغونم نمیدونم چ مرگمه هرکار میکنم بهتر نمیشم

من امروز رفتم نامه گرفتم برا ۱۴ فروردین

طبیعیه،حتی ممکنه بعد زایمانم این احساسو داشته باشی،اما بهتر میشه حالت،یهو به خودت میای میبینی فسقلیت نباشه دنیات خرابه

به خاطر تغییرات هورمون هاست. منم چند روزی اینطور بودم. سر چیزای خیلی بیخود الکی گریه ام میگرفت. باید سعی کنی خودت حال دلت رو خوب کنی. با هرچیزی که حالت رو خوب میکنه. مثلا کلیپ انگیزشی، تلفن و احوال پرسی کسانی که دوسشون داری. گوش دادن پادکست انگیزشی یا آهنگ...

موقعیتتو منم دارم کاش فقط جای تو بودم و تاریخ زایمانم نزدیک بود لاقل میدونسم یکی دردام کم میشه

منم خوب نیستم خواهر درسته حرفت استرس اینکه تا الان همش تو خونه مثل زندانیا بودم با کلی درد که هیچکسی حتی دلسوزترین نفهمید چه دردی کشیدم از این به بعد هم درد سزارین باز خونه نشینی بزرگ کردن یه بچه که معلوم نیست چیا باید بکشم و تحمل کنم و همین الان دردهایی که کشنده ست کمک می‌کنه به داغونیم

اوووف اره 🥲
یک عدد ترسو هستم

منم بیخ زایمان حس بدی داشتم. مخصوصاً تو خود بیمارستان و اتاق عمل. بخاطر تغییر ناگهانی و بزرگ تو زندگیه بنظرم

من خیلی بارداری سختی داشتم
خیلی دکتر اذیت کرد تاریخ زایمانم نداد هر هفته میگ سنو بده چون با یکی قرارداد داره
امروز بی نهایت عصبی و داغون تر از همیشه شدم
الان نوبت یه دکتر دیگ گرفتم خدا کنه قبول کنه عملم کنه دیگ ب جنون رسیدم حقیقتش

دیگه وضعیت بارداری همینه منم حالم خوب نیس

اصن انگاری کل ۸ ماه یه طرف این ماه اخر یه طرف دیگست هر روز سختیاشو بیشتر نشون میده🫠