۲ پاسخ

چرا بیهوش کردن بیهوشی نیس ک همه رو بیحس میکنن

اره منم بیهوش بودم نفهمیدم

سوال های مرتبط

مامان حلما و حامی❤️ مامان حلما و حامی❤️ ۴ ماهگی
پارت سوم
حالا این وسط ها یه چیزی بگم خوبی بیمارستان تریتا اینه که طرح مادر و کودک داره یعنی از لحظه تولد تا رفتن مادر توی بخش نوزد تحت هیچ شرایطی از مادرش جدا نمیشه مگر اینکه مشکلی داشته باشه و ما در هر لحظه چه تو اتاق عمل ریکاوری لحظه ورود به بخش با هم بودیم و همسرم حتی زودتر نتونسته بود بچه رو ببینه همزمان با من اومد دیدش
در ادامه بردنم ریکاوری و اونجا خیلی معطل شدیم که به نظرم الکی بود و مشکلی از طرف خودشون بود چون ما اوکی بودیم آنقدر طولانی شد که من دردهام شروع شد پرستار زنگ زد و گفت اتاق و آماده کنید مریض من باید زودتر مسکن هاشو دریافت کنه درد هاش داره شروع میشه و همون موقع یکی از پرستارا یه مسکن زد که تاثیر زیادی ام نداشت ساعت ۴ وارد بخش شدم تو راه بودیم که همسرم سریع اومد بالای سرم و پیشونیم و بوسید و گفت مبارکت باشه دیدیش خیلی نازه و کلی خوشحال بود و ذوق داشت
یادم رفت بگم تو ریکاوری پرستاری که مراقبم بود ۳ بار ماساژ شکمی داد که بار اول درد نداشت ولی ۲ تای دیگه خیلی بد بود چون سریم داشت از بین میرفت و دستش و میگرفتم میگفتم تو رو خدا نکن اونم میگفت من اصلا کاری نکردم که
وقتی ام داشتم وارد بخش میشدم پرستار خودم اومد بالای سرم و خودش و معرفی کرد و گفتم تو رو خدا تو ماساژ نده گفت راه نداره یه بارم اون ماساژ داد و دیگه تمام
به نظر من عمل سزارین فقط ۲ تا شرایط بد بد بد داره یکی ماساژ شکمی یکی اولین راه رفتن وگرنه بقیش قابل تحمله و روز اولش خیلی سخته مرخص که بشی اگر رعایت کنی خیلی شرایط سخت و درد ناکی در انتظارتون نیست
مامان حلما و حامی❤️ مامان حلما و حامی❤️ ۴ ماهگی
پارت دوم
چون دکتر نوزادان دیر کرده بود دکتر منم منتظر اون بود و گرنه طفلی خودشم کاری نداشت و از خیلی وقت منتظر بود خلاصه دکتر نوزادان هم اومد و ساعت ۱۲ و نیم من و بردن برای اتاق عمل رفتیم داخل اتاق عمل دکتر بیهوشی یه خانم خیلی خیلی مهربونی بود اومد گفت بشین میخوام آمپول بی‌حسی رو بزنم اول بتادین و زد و بعدم آمپول که من اصلا چیزی حس نکردم حتی سوزشی درحد آمپول های معمولی ام حس نکردم خیلی کارش درست بود
از حس خودم بگم نمیدونم چطور آنقدر حس آرامش عجیبی داشتم خلاصه بلافاصله سوند رو وصل کردن و پرده رو کشیدن و عمل و شروع کردن آنقدر آرامش داشتم که پرستار ازم پرسید همیشه آنقدر آرومی تمام علائم حیاتیت برای آدمیه که تو ریلکس ترین حالت ممکنش هست گفتم من وقتی به خدا توکل میکنم همین جوری آروم میشم
گفت خیلی عجیب بود برام ۱۰ دقیقه مونده به ۱ عمل و شرو کردن و راس ساعت ۱ ظهر آقا حامی قشنگ ما به دنیا اومد و اتاق پر شد از صدای گریه هاش و منم شروع کردم به گریه کردن و لذتی وصف ناپذیر پرستار تمیزش کرد و گذاشت رو سینم و آروم آروم شد دکتر شروع کرد به بخیه کردن و در انتها یه ماساژ شکمی مشتی داد و گفت یه جوری برات ماساژ دادم که دیگه احتیاجی نداری دوباره انجام بدن منم خوشحال و بی‌خبر از همه جا