۵ پاسخ

من حالم بعد زایمان افتضااااااااح بود افسردگی شدید تا حدی که شیرم خشک شد
از همه چی پشیمون بودم
خداروشکر بهتر شدم 🥺
واقعا دلم میخواد یکم پسرم بزرگتر شد برم پیش روانشناس خودمو خالی کنم انقد که بهم فشار اومد مخصوصا اینکه دیگه بعد یک ماه نتونستم شیر خودمو بدم

منم تازگیا حس میکنم افسردگی گرفتم
حوصله هیچ کاری و ندارم🥲

این افسردگی نیست هممون حساس تر شدیم با اون همه بهم ریختگی هورمونی و تغییرات بدن ازونور وظایف جدید به عنوان مادر و تلاش برای مادر خوبی بودن طبیعیه زودتر از کوره دربریم از درون پر شدیم و به اشتباه کوچک همسر خیلی برامون بزرگه
منم این مدت خیلی به شوهرم پریدم

منم بعضی روزا حس میکنم رابطمون خیلی ضعسف شده حس حسودی دارم

منم اینجوری شدم من سابقه افسردگی شدید دارم

سوال های مرتبط

مامان آینده❤️ مامان آینده❤️ ۲ ماهگی
سلام میشه بخونین و جواب بدین🙏❌😞

من چون بخیه سزارینم عفونت بدی کرد یکماه طول کشید تا خوب بشم تو این مدت نشستن و هر کاری که فکر کنین دردش رو هزار برابر می‌کرد.بخاطر همین از شیرخشک در کنار شیر خودم برای بچه ام استفاده کردم .جوری شده بود که روزی دو سه بار شیر خودمو میخورد مابقی شیر خشک،این روند ادامه پیدا کرد تا الان که بزور گاهی اوقات یه روز در میون یا روزی یکبار در حد دو سه دیقه سینمو میگره بعد ول میکنه.
از اونجایی که قراره ماه آینده حدودا ده بیست روز دیگه بریم پیش خانواده ام و خانواده شوهرم و همه چون فکر میکنن من ۹۰ درصد شیر خودمو میدم و عذاب وجدان شیر ندادنی که مثل کابوس هر لحظه و هر ثانیمو پر کرده.
من الان شدم یه مادر افسرده با عذاب وجدان و ترس و دلهره
چیکار کنم بچم سینمو بگیره، حتی از این سر سینه پلاستیکی که نوکش مثل پستونک گرفتم یخورده کوتاه میگیره ول میکنه
دو روزه همش گریه میکنم و
الان پناه آوردم به شما که ازتون مشورت بخوام🙏🥲
برای من مادر‌،که الان پر از نگرانی و اضطرابم چه پیشنهادی داری؟
مامان حُـسـیـن‌جانم ✨ مامان حُـسـیـن‌جانم ✨ ۳ ماهگی
سلام مامان خوشگلا 😊
یه موضوعی چند روزه خیلی داره اذیتم می‌کنه 😢
کسی هم ندارم که بتونم باهاش این موضوع رو مطرح کنم همیشه سعی کردم با تاپیک هام حال خوب رو منتقل کنم
اما الان واقعا از شدت فشاری که رومه حالم بده 😢
و عذرخواهی هم میکنم بابت مطرح کردن این موضوع ...

من تصمیمم اینه که حداقل تا ۲ سال بچه دار نشم...
ولی تقریبا ۱۶ روز پیش ...
طی یه اتفاق غیر منتظره یه گلی کاشتیم 😂😂
( خدا لعنتشون کنه با این وسایل جلوگیری ساختنتشون ) 😂
البته بعدش قرص اورژانسی خورذممم
دیروز صبح بیبی چک زدم بعد از یساعت یه هاله افتاد
نمی‌دونم دیگه مثبته یا منفی 😭
حالا از اون روز من استرسی شدم
هی که میگذره من انگار حالم بدتر میشه
توی این مدت دو بار بالا آوردم
که دکتر گفت ویروسه ...
اما یه حس عجیبی دارم ...
فردا هم موعدمه اما هیچ علائمی از پریودی ندارم 😞

همش به این فکر میکنم نکنه باردار باشم 🥹🥹
من همیشه راضی بودم به چیزی که خدا برام خواسته
و همیشه شکرشو کردم ...
اما الان واقعا نمیتونم بپذیرم این قضیه رو 😭
چه از لحاظ روحی چه جسمی امادگیشو ندارممم
حسینم خیلی آسیب میبینه اینجوری 😢

میشه بیاید یچیزی بگید آروم شم 🥹
خیلی خیلی بهم ریخته ام 💔😭
مامان گل پسرام🤍💛 مامان گل پسرام🤍💛 ۵ ماهگی
ناشکری نمیکنم ولی خسته شدم.... روحی جسمی کم آوردم.فقط شما مامانا میتونید درک کنید...
کلا نظم زندگیم از بین رفته،تا لنگ ظهر می‌خوابم،
از بیدار شدن بدم میاد اینقدر که بچه ها نق میزنن همش در حال بدو بدوام... روزای تکراری و مسخره.
پسر بزرگم اینقدر وابسته و نق نقو شده کلافه میشم کوچیکه هم که سختی نوزادی خودشو داره.
دلم یه مسافرت کوچیک میخواد از این حال و هوا دور شم اما شوهرم بدون خانواده اش جایی نمیره.
حس میکنم دارم تحلیل میرم.اینقدر صدای نق و جیغ و گریه تو سرمه دلم میخواد گریه کنم.خونه بهم ریخته..هیچ جا نمیتونم برم حتی یه آرایشگاه اینقدر که پسرم گریه می‌کنه میچسبه بهم،قبلا اینجوری نبود.تنها جایی که میرم خونه مامانم و مادر شوهرم....در و‌ دیوار خونه دارن منو میخورن.
فکر نمی‌کردم دوتا بچه اینقدر سخت باشه.
بعد از زایمان اولم اصلا اینجوری نبودم همش در حال تفریح بودیم،صبحا قشنگ بیدار میشدم به کارام می‌رسیدم الان اصلا دوست ندارم بیدار شم
مامان فندوق مامان فندوق ۴ ماهگی
شوهرم خیلی کم حوصله و جو‌شی هست قبل بچه دار شدن تحملش، می‌کردم دعوا و بحث داشتیم ولی نه در حد الان و شرایط قابل تحمل بود. اما از وقتی بچه دار شدم هروز باهم بحث و درگیری داریم
با اینکه تو غربت بچه داری میکنم و قلبه بچه ام مشکل داره و شرایط روحی خیلی داغونی دارم شوهرم فقط به خودش و خوابش که بهم ریخته فکر میکنه هروز بچه ام که صدا میده غر میزنه و به من بد و بیراه میگه اونقدر حرصم داد که شیرم خشک شد 😭و بچه دو ماهه را از شیر گرفتم. بچه ام مریضی قلبی داره دکتر گفته نباید سرمابخوره ولی به حدی غر میزد که برگ چند روز خونه بابات تا من بخوابم و خسته شدم بچه ام را آوردم شهرستان با اینکه میدونست خونه بابام اینا خیلی ها میرن و میان و هوای شهرستان خیلی سرده و شرایطش خونه بابام خیلی بده ما را فرستاداینجا بابام خیلی سیگار میکشه ولی تو اتاق بچه ام نمی‌کشه سعی میکنه رعایت کنه ولی خوب تو اتاق های دیگه هوا آلوده هست چند روز پیش هم دست روم بلند کرد که گفتم چرا به بچه ام بد و بیراه میگی به نظرتون با همچین شوهری می‌ه ادامه زندگی داد؟ خیلی به این که لچه ام بی بابا بشه فکر میکنم و تحمل این شرایط هم برام سخته شما جای من بودید چیکار می‌کردید؟